هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ شنبه ۴ آذر ۱۳۹۱
هري از اينكه پس از مدت ها با اعضاي الف دال به ماموريت ميرفت بسيار خوشحال بود ولي با ديدن آنها به ياد ماموريت سخت و خطرناكشان و احتمال كشته شدن همه شان در اين ماموريت افتاد.

هري يك قدم جلو آمد و پس از سلام و احوال پرسي با آنها شروع به توضيح نقشه هايش داد...

هري كه چهره اش كاملا جدي بود گفت : همونطور كه ميدونيد بلاتريكس لسترنج و گروهي از مرگخوارانش دوباره در اطراف دره ي گودريك ديده شدن و ما بايد اونها رو دوباره از بين ببريم اما اول ما بايد محل دقيق اونها و همينطور تعداد دقيقشون رو بفهميم من خودم چندين محل پيشنهاد دارم كه اوليش ميشه خونه ي قديمي پدر و مادرم!

نويل و لونا يك صدا گفتند: آخه چرا اون بايد اين خطر رو به جون بخره و بره اونجا؟؟؟

هري لبخند كوچكي زد و گفت : چون اونجا جايي بود كه لرد يك بار قدرتش رو از دست داده و احتمالا ميره اونجا اما اگر بريم اونجا و ببينيم كه روستا به طور كامل متروك و خالي شده يعني اونا به روستا حمله ككردن و يا كل مردم رو از بين بردن يا مردم رو به زور از اونجا بيرون كردن و يا حتي زندانيشون كردن و به همين دليل هر كدوم از خونه هاي روستا هم ممكنه محل مخفي شدن مرگخوارا باشه، ضمنا اين ماموريت خيلي خطرناكه هر كس ككه نميتونه بياد از همين الان بره...

اعضاي الف دال همه با او دست دادند و با او ماندند سپس هري آنها را از خانه بيرون برد و آنها با صداي پق بلندي به سوي دره ي گودريك آپارات كردند.

دره ي گودريك محل اختفاي مرگخواران

لرد سياه در خانه اي بزرگ روي صندلي اش نشسته بود، چشمانش سرخ و ترسناك تر از هميشه بود و همچنين اكنون پارگي هاي كوچك و بزرگي در رداي سياهش وجود داشت و چهره اش نيز حالت هايي از جنون و وحشيگري در خود داشت، حالت هايي كه بلاتريكس تنها كسي بود كه ميدانست به خاطر مرگ نجيني به وجود آمده بودند...

كمي دورتر از دره ي گودريك

اعضاي الف دال كه همه رداها و شنل هايشان را محكم به دور خود پيچيده بودند به آرامي به سمت روستا حركت كردند ولي ناگهان از آن طرف صدايي آمد و زني با چهره اي وحشتناك به سمت آنها حمله كرد و لونا را گرفت و به زمين انداخت اعضاي الف دال به سختي و با انجام انواع افسون ها موفق به گرفتن او شدند و هري پس از بررسي او متوجه شد كه....




ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۴ ۱۶:۳۸:۲۵


پاسخ به: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۱
نام: آرسينوس هستم چاكر شما!


لقب: گاهي اوقات بهم ميگن چط.ري جيگر (jigar!) و همچنين به آرسي هم معروف هستم.


شغل: معجون سازي، نويسندگي، محفل ققنوس


1. مهمترین انگیزه شما برای عضویت در الف دال چیست ؟
فعاليت بيشتره ديگه.


2. به نظر شما بزرگترین هدف گروه الف دال چیست ؟
نابودي جوخه ي بازرسي و تركوندن اسليتريني ها!


3. در صورت مشاهده ي يكي از افراد جوخه ي بازرسي چه واكنشي نشان خواهيد داد ؟
ميگيرم ميزنم ميتركونمش.


4. چه طلسمی را به سمت کله کچل یک انسان بدون دماغ میفرستید؟

اكسپليارموس.

5. به نظر شما چرا ریش آلبوس دامبلدور(مد ظله العالی) دراز است؟
اين ريش براي مواقعي كه آلبوس سردش ميشه بسيار به درد بخوره چون هم به عنوان پتو و هم به عنوان شال گردن ميشه ازش استفاده كرد

6. برای الف دال چه آرزویی دارید؟

آرزوي پيروزي و اينا.

7.نظر خود را به صورت خلاصه در مورد واژه هاي زير بنويسيد:


الف دال: چيز باحاليه كلا!
ایوان روزیه: نظر مثبتي دارم راجبش
محفل ققنوس:خوبه باو
گربه های آمبریج:ميخوام بندازمشون تو چرخ گوشت
لرد ولدمورت: خوبه خوشگله نازي نازي گوگولي مگولي

8. لینک یکی از بهترین پستهایتان را بنویسید.
ميشه خودت پيداش كني؟




تایید شد!
خوش آمدی جیگر جان!


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۸/۲۸ ۲۱:۵۲:۳۴


پاسخ به: بند ساحران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
در چند ثانيه ناگهان دست بلا به طرف جيب ردايش رفت تا چوبدستي اش را بردارد اما وقتي متوجه شد از چوبدستي خبري نيست هر چه از دهانش بيرون آمد به مهمانداران و خلبان گفت!

كليه ي خدمه ي هواپيما :

ناگهان بلا از جايش بلند شد و خواست به يكي از مهمانداران هجوم بياورد كه نارسيسا با تمام وجود او را چسبيد و كمربندش را بست.

سپس ناگهان بلا و نارسيسا به شدت به صندلي هايشان چسبيدند ولي بلا با ديدن حركت سيع هواپيما از شدت تعجب نعره اي كشيد كه موجب سكته كردن يكي از مهمانداران و همچنين بيهوش شدن نارسيسا شد.

در حالي كه بلا داشت جيغ ميكشيد ناگهان هواپيما از زمين بلند شد.

بلا با ديدن ابر ها و همچنين زمين در زير پايش وحشت را فراموش كرد و گفت : اااا.... من بايد يدونه از اينا براي لرد سياه بگيرم! واقعا خيلي باحاله از جارو هاي خودمون هم بيشتر ميره بالا.

در همين لحظه نارسيسا كمي تكان خورد و بيدار شدو سپس غر غر كرد : اوف پام خسته شد انقدر نشستم من ميخوام يكم قدم بزنم.

مهماندار خانم با همان لبخند بي نهايت شيرينش جلو آمد و به سختي كمربند نارسيسا را براي او باز كرد اما وقتي صورتش را برگرداند پاي يك چشمش كبود شده بود و 3 تا از دندان هايش خرد شده بود و نارسيسا داشت با دندان هاي او بازي ميكرد.

نارسيسا بالاخره بلند شد و داشت قدم ميزد كه ناگهان گفت من دستشويي دارم! اين دستشوييتون كجاس؟؟؟؟

بلافاصله يكي از مهمانداران كه دستانش را به طرز خنده داري جلويش گرفته بود و چهره اش بي نهايت وحشتزده بود جلو آمد و او را به طرف دستشويي راهنمايي كرد.

كمي آن سو تر :

بلا همچنان نشسته بود اما اكنون داشت با تمام وجود به شيشه مشت ميكوبيد تا بتواند پنجره را باز كند و به موجب همين حر كات و ضربه ي دستانش و ناخن هايش شيشه كم كم داشت ترك بر ميداشت!

نارسيسا همچنان در دستشويي بود و داشت آوا ميكرد كه ناگهان با خوردن بوي دود به بيني اش صورتش كمي در هم رفت....

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بچه ها اگر يكم بد شد شرمنده! خيلي وقت بود رول نزده بودم.


ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۸/۲۵ ۱۲:۱۶:۴۶


پاسخ به: خبرگزاري سياه
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ چهارشنبه ۲۶ مهر ۱۳۹۱
خبر جديد!

گروهي از خبرنگاران ما كه در ساعت 7 امروز موفق شده بودند با يكي از جادوگران معروف يعني آرسينوس جيگر نويسنده ي كتاب مباني معجون هاي سحر آميز مصاحبه اي داشته باشند.

در ادامه بخشي از مصاحبه ي خبرنگاران با آقاي جيگر را خواهيد ديد:

خبرنگاران: آيا شما همكاري و فعاليت خود را در محفل ققنوس انكار ميكنيد؟؟

- خير من به هيچ عنوان چنين چيزي رو انكار نميكنم! تازشم من از جيك و پوك محفل خبر دارم! بسسسسسسووووووزيد!

خبرنگاران : به نظر شما صحبت هاي خام پنه لوپه كليرواتر مبني بر اتحاد محفل ققنوس و ماگل ها تا چه حد واقعيت دارد؟؟

- من عضو محفلم ولي خانم كليرواتر عضو مرگخوارا هم نيست و به همين دليل حرف من مستند تره! تازشم ما طبق قوانين وزارت سحر و جادو حق نداريم خودمونو به مشنگ ها نشون بديم!

خبرنگاران : پس شما به صراحت اعلام ميكنيد كه اين صحبت ها همش شايعه بودند و اساسي ندارند:

- بله اينا كاملا شايعه هستن و تماما از طريق كساني پخش ميشن كه ميخوان نظم و آرامش دنياي جادويي رو بهم بريزند.
.
.
.

اما آيا اين عضو محفل واقعيت را به ما گفته است؟؟

آيا محفلي ها اكنون در حال مذاكره با ماگل ها و تجهيز كردن خود با وسايل نظامي آنها هستند؟
.
.
.

با ما همراه باشيد

به زودي همه چيز فاش خواهد شد...



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ شنبه ۱ مهر ۱۳۹۱
لودو ميخواست آپارات كند كه ناگهان شترق با افسوني به زمين افكنده شد!

وقتي كه بيدار شد ناگهان صورت ريموس لوپين را مقابل خود ديد!

لودو كه تلاش ميكرد آپارات كند ناگهان فهميد كه چوبدستيش دست محفلي ها است، پس بلافاصله نگران شد و با عصبانيت غريد: اون صورت كثيفتو بكش اونور محفلي.

بلافاصله بعد از گفتن اين حرف ده ها افسون زرد و طلايي از چوبدستي محفلي ها بيرون آمد و او را به زمين انداخت.

كمي آنطرف تر، اتاق ملكه!

مرگخواران در يك طرف پشت انواع اسباب و اثاثيه سنگر گرفته بودند و پليس ها هم آن طف با تمام وجود ميجنگيدند اما هر چند ثانيه جسد بي جان يكي از آننها بر زمين مي افتاد.

لرد ناگهان از پشت سنگر خودش بيرون آمد و بلافاصله صد ها گلوله به طرفش آمد.

لرد بلافاصله چوبدستي اش را به طرف پليس ها گرفت و فرياد زد : پروتگو

شدت سپر دفاعي چنان زياد بود كه تمام گلوله ها به طرف پليس ها بر گشت و همه ي پليس ها چند متر به عقب پرتاب شدند و سپس لرد با چشمان سرخ و ترسناكش به پليس ها نگاهي كرد و گفت : بهتون مهلت فرار دادم اما ديگه كافيه! آواداكداورا...

بلافاصله ده ها افسون مرگبار لرد تمام پليس ها را كشت و لرد نگاهي به بدن بي جان مرگخوار وفادارش هوگو كرد و گفت: جسد هوگو رو هم ميبريم.

مرگخواران :

آن طرف تر محفلي ها

محفلي ها داشتند چوبدستي لودو را بررسي ميكردند و هيچ كس هم حواسش نبود كه لودو را با طناب ببندد و به همين دليل بود كه لودو با كمي تفكر متوجه شد به راحتي ميتواند چوبدستي يكي از محفلي ها را كش برود.

لودو به آرامي به طرف محفلي ها رفت و چند لحظه بعد ناگهان چوبدستي سيريوس را جيب وي برداشت و به سرعت آپارات كرد...


ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۷/۱ ۱۶:۲۸:۵۷


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۱
آن طرف ملت محفلي :

محفلي ها همه وارد يك توالت عمومي شده بودند و آرسينوس پاتيلش را روي يكي از كاسه توالت ها روشن كرده بود و به سرعت هم ميزد.
محفلي ها قصد داشتند با يك محعجون سريع تا حدود 5 ساعت موها و ريش هاي البوس را كوتاه كنند تا آلبوس بتواند دقيقا شبيه ملكه شود.
پس از ده دقيقه آرسينوس با حرگت چوبدستي اش آتش قابل حمله زير پاتيل را خاموش كرد و ريموس هم جاي را ظاهر كرد و آنها جام را از معجوني به رنگ شبز چندش آوري پر كردند.

آلبوس كه با ديدن رنگ معجون نگران شده بود گفت : زهر نباشه بخورم مسموم شم؟؟

كل محفلي ها كه در آن توالت تنگ و كثيف به هم چسبيده بودند يك صدا گفتند : نه بابا نترس فقط بخورش تا اين سياه سوخته ها نرسيدن!

دامبلدور شانه بالا انداخت و معجون را لا جرعه سر كشيد!

بلافاصله صداي داد و هوارش بلند شد و به دنبال ان ملت محفلي كه فكر كرده بودند كار آلبوس تمام شده ريختند با مشت و لگد سر آرسينوس!

پس از آن ناگهان آلبوس بلند شد اما اكنون آلبوسي با لباس زيباي ملكه و بدون ريش با موهايي زنانه و زيبا!

آرسينوس كه بادمجاني هم پاي چشمش كاشته شده بود و كلا كبود شده بود با صداي تو دماغي اي گفت: بيايد ديديد چيزيش نشد؟؟

ملت محفلي با حالت پشيمان و ناراحتي :

و سپس آلبوس دامبلدور با ابهت خاص ملكه مانندي گفت : خيلي خوب فرزندان من ميريم به سمت موزه و سنگ رو پيدا ميكنيم.

ملت مرگخوار در وسط جمعيت:

در مركز موزه جاي سوزن انداختن هم نبود خبر نگاران دور تادور لرد را گرفته بودند و از او سوال ميپرسيدند تا اينكه ناگهان آنتونيون بلا را گرفت و از ميان جمعيت بيرون برد و به او گفت : بايد هر چه زودتر لرد رو نجات بديم! من يهنقشه دارم! بايد بريم پشت ستون ها و بعد با يه طلسم جمعيت رو از هم جدا نگه داريم و بعد بقيه ميتونن لرد رو از اينجا ببرن به محل جشن، نظرت چيه؟ :pretty:

بلا: با ورم نميشه ولي واسه اولين بار مثل ادم فكر كردي و حرف زدي! منم باهات موافقم.

پس بلا و انتون پشت ستون هاي دو طرف رفتند ولي ناگهان...


ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۹ ۱۹:۵۲:۱۵


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱
دامبلدور با آرامش تمام پاسخ داد : دقيقا تا جايي كه يادم مياد من هميشه حتي وقتي كه تو رو از توي يتيم خونه آوردم بيرون بهت ميگفتم تام و بهت دستور ميدادم! الان فكر كنم كاملا متوجه شدي تام عزيزم؟

لرد كه چهره اش از عصبانيت رو به كبودي ميرفت نعره زد : ببند فكتو پيري بي ريخت شپشوي....

اما لرد بلافاصله با ديدن محفلي هايي كه يكي يكي داشتند در مهمان خانه ي پاتيل درزدار ناپديد ميشدند يك دقيقه ايستاد و نگاهي به مرگخوارانش كرد و ناگهان عربده زد : گمشيد بريد دنبالشون ما بايد اول بريم توي لندن!

كل ملت مرگخوار كه محو ابهت اربابشون شده بودند با تمام سرعت افتادند دنبال محفلي ها اما ناگهان ديدند كه در كافه با افسون قدرتمندي قفل شد!

لرد كه چوبدستيش را با حالت تهديد اميزي تكان ميداد:

ملت مرگخوار:

ملت محفلي از پشت در قفل كافه:

بلافاصله مرگخواران صد ها نوع افسون را به طرف درب فرستادند اما هيچ نتيجه اي نداشت.

لرد سريعا به فكر چاره اي افتاد و گفت : همگي ميريم به فاضلاب هاي زير شهر از اونجا راحت تر ميتونيم به شهر دسترسي داشته باشيم! پس همگي دست هم ديگه رو بگيريد.

در آن طرف دامبلدور با افسوني به سرعت لباس هاي مشنگي اي ظاهر ميكرد و به محفلي ها ميداد كه در شهر شناخته نشوند!

در آن سو زير فاضلاب هاي لندن:

- عوووقققق اينجا چقدر بو ميده!

- اه اه اه افتضاحه

اين بار اين لرد بود كه به سرعت چوبدستي اش را روشن كرد و با لبخندي چندش آور كه تن مرگخواران را نيز ميلرزاند گفت: لااقل اينجا از حفره ي اسرار تميز تره.

در آن طرف سوژه محفلي ها:


دامبلدور گفت: خوب اول بريم به موزه ي لندن! اما حالا موزه ي لندن كجاست؟؟

ملت محفلي :

پس به اين ترتيب دامبلدور ناگهان نقشه ي لندن را از درون ريش هايش بيرون اورد و گفت : خوب ايناهاش اما ميگم كه اين نقشه رو از كدوم طرف بايد بخونيمش؟؟

محفلي ها :

پس به اين ترتيب محفلي ها از كافه بيرون رفتند و شروع به جست و جو براي پيدا كردن محل موزه كردند....




ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۶ ۱۹:۵۳:۴۵
ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۶ ۱۹:۵۵:۱۳
ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۶ ۱۹:۵۸:۳۰


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۹:۵۴ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۱
سلام

من هم به بانو ويولت راي ميدم در زمان مديريت ايشون محفل فوق العاده فعال تر بوده.

با تشكرات



پاسخ به: نقد پستهای محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۱۳:۲۶ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
سلام

منم در خواست نقد پست شماره ي 236 تاپيك محفل به روايت فتح رو دارم!

با تشكرات



پاسخ به: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۲:۴۸ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
استرجس در يك حركت انتحاري موفق شد دندون مصنوعي در حال پرتاب را مستقيما در حلقومش جا بده!

در همان لحظات دامبلدور به آرامي به طرف بانو حركت ميكنه و ميگه: مامان مامان من گشنمه!

محفلي ها :

بانو: جيييييييييييييغغغغغغغ

پس از اينكه جيغ بانو كل خانه ي گريمولد را به همراه ساختمان هاي اطرافش(!) به لرزه در اورد الفياس و ريموس و سيريوس براي جدا كردن دامبلدور از بانو ويولت جلو رفتند.

دامبلدور ناگهان باپرشي كه از يك پيرمرد 200 ساله بعيد بود پريد تو بغل استرجس و گفت بابا، بابا من گشنمه من گشنمه!

استرجس: :vay:

دامبل:

ملت محفلي :

محفلي ها به سختي توانستند دامبل را از استرجس جدا كنند و اورا درون يكي از اتاق ها زنداني كنند.

در همان لحظات خانه ي ريدل


لرد همچنان داشت ايوان و مرگخوارانش را تنبيه ميكرد.

اما ناگهان صدايي در سرش زمزمه كرد:

-من وجدانتم اگر اين مرگخواراتو از بين ببري ديگه نميتوني به مفل حمله كني و دامبل رو از بين ببري.

لرد كه از تعجب ميخواد موهاي نداشته اش رو بكنه: وجدان؟؟؟ تو اصن كي هستي؟؟ من اصن وجدان ندارم قورباغه!

لرد ناگهان گفت: خيلي خوب بسه ديگه امشب به محفل حمل ميكنيم و ميزنيم همشونو ميكشيم.

مرگخواران كه از اين تغيير دستور ناگهاني لرد متعجب شده بودند :

لرد كه هنوز ت. كف وجدانش بود: جمع كنيد بينم يچه پررو ها!

ايوان با تمام قدرت ناگهان شروع به جيغ زدن كرد!

لرد : دهنتو ببند بيريخت بي خاصيت.

ريگولوس : اممم ارباب جسارت نباشه اما خودتون داريد شكنجش ميكنيد!

لرد: يادم باشه به تو هم يه كروشيو بزنم! خوب ديگه پاشيد بريد استراحت كنيد كه امشب ميخوايم حمله كنيم.

اسنيپ با تمام سرعت از انجا جيم شد و به سرعت به اتاق درب و داغونش رسيد.

اسنيپ سريع سپر مدافعي به محفل فرستاد و قضيه را گفت و سپس با تمام وجود از خستگي بي هوش شد و اعضاي محفل را با بدبختي جديدشان تنها گذاشت....


ویرایش شده توسط آرسینوس در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۱۹ ۱۳:۱۸:۰۲






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.