هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۷:۱۶ جمعه ۳ خرداد ۱۳۹۲
#91
جرقه های آتش در هوا چشمان لرد ولدمورت را به خود معطوف کرد. اکنون زمان کشتن سوسک سیاه بود.
-لوسیوس... زندانی رو بیار!



پاسخ به: داستان های سه کلمه ای!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲
#92
جرقه های آتش در هوا چشمان لرد ولدمورت را به خود معطوف کرد. اکنون زمان....


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۳ ۰:۰۶:۱۴


پاسخ به: آشپزخانه زندان
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۲
#93
- مــــــــــــــــــــــــــادرجان!
-
- این....این فقط یه خوابه!

سه موجود مفلوک در تلاش برای خروج از دهان موجود به هر وسیله ای متوسل شده بودند. مالی که به کل ماهیت جادوییش رافراموش کرده بود با ماهیتابه به سقف و کف دهان هیولا بی وقفه ضربه می زد. در طرف دیگر لوپین که از شدت هراس چوبش را سر و ته گرفته بود با به زبان اوردن ورد معروف به شدت به عقب پرت شد و باعث شد تعادل سیریوس بلک هم به هم بخورد و هر دو به سمت پایین تری کشیده شوند.
- گندت بزنه، ببین چیکار کردی!

بیرون بند

- نه امکان نداره، همین الان من زندانی رو همراه پاتیل غذا راهی بند موجودات خطرناک کردم!
- چطور ممکنه هریس؟ ما یک دقیقه هم نیست که غذا رو از واحد اشپزخونه تحویل گرفتیم، پس این چیه؟!
- ....؟!!!

نگهبان و بازجو لحظه ای به همدیگر نگریستند سپس هم زمان هر دو به سمت در برگشتند.
- ساموئل سریع نگهبانا رو خبر کن. اینجور که بوش میاد متجاوزی وارد بخش امنیتی زندان شده!

جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغ!
-


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۳/۲ ۲۳:۴۳:۳۸


پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۹۲
#94
درود بر پروفسور آمبریج

در مورد درخواست اولم، با توجه به ادرسی که دادید. عالی میشه اگه پیگیری ادامه پیدا کنه و ممنون از توجه به این موضوع.

در خصوص ارسال فن فیکشن از طریق ارسال مطلب و مقاله، باید بگم این روش اصلا جالب نیست. چرا که داستان ها کاملا پراکنده شدند. یک قسمت نوشته شده، ده تا داستان دیگه بینش قرار گرفته دوباره یه بخش دیگه از داستان نگارش شده و به همین ترتیب تا آخر! به عنوان یک کاربر اگر من از اینترنت پرسرعت استفاده نکنم و یا اینکه با تلفن همراه وارد بشم باز کردن هر کدام از این صفحه ها چقدر وقت گیر و هزینه بر میشه!

در مورد راهکار دوم، خوب چرا لقمه را دور سرمون می چرخونیم! میشه مستقیم بخشی به نام فن فیکشن ایجاد کرد تا افراد بتونن بدون دردسر وارد بخش مربوطه بشن و تاپیک ها رو ببینند و یا ایجاد کنند. نمی دونم منظورم رو واضح بیان کردم یا نه.

تازه با ایجاد این قسمت میشه فن هایی که تاکنون نوشته شده رو به اونجا منتقل کرد تا بقیه راحت بتونن این فن ها رو ببینن و بخونند تازه نویسنده رو هم ترغیب به ادامه کرد.



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
#95
مدیران، ساحره ها و جادوگران محترم... با اجازه

دو تا درخواست داشتم:
1- آیا امکان اضافه کردن دکمه "Like" در پایان پست ها وجود داره؟
توضیح: گاهی برخی از پست ها نیاز به حمایت دارن و یا جالب هستند، اما زدن پست در ادامه باعث میشه اثر اون پست اصلی کم رنگ تر بشه یا دیگه به چشم نیاد. در حین رول زدن هم که نمیشه پارازیت انداخت و گفت چه رول قشنگی یا بلعکس!

2- آیا این امکان وجود داره قسمت مجزایی برای نوشتن فن فیکشن داخل انجمن در نظر گرفته بشه؟
من وقتی وارد بخش فن فیکشن های سایت شدم از بس پراکنده بودند وسط خوندن وا دادم! بعضی از فن ها واقعا زیبا نوشته شدن، حتی اونهایی که ناقص رها شدن. در حال حاضر تعقیب کردن فن نوشته شده توی سایت خیلی دشواره!
اما اگه بشه بخشی رو ایجاد کنید که افراد بتونن با اجازه ناظر(ان) به نوشتن فن بپردازند و قادر باشند تاپیکی با عنوان داستانشون باز کنند خیلی عالی میشه.



پاسخ به: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲
#96
سلام بر رئیسان، مدیران و ساحره های محترم.

مدتیه من دارم به این موضوع فکر می کنم که تعدادی از شکلک های قدیمی که اتفاقا خیلی هم بدرد بخور بودند حذف شدن. یکی از اونا شکلک یه آدم سبز بود که داشت از شدت استرس بالا می اورد.(گلاب به روتون) خوب این شکلک توی رول نویسی بخصوص طنز نویسی خیلی مفیده. امکانش هست کد اون شکلک رو هم به لیست اضافه کنید؟



پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲
#97
-چی! به چه جراتی این این.....

نگاه خیره محفلی ها و ارواح(؟) جادوگران بزرگ به او باعث شد رفته رفته صدای لرد سیاه رو به خاموشی رود. احساس می کرد لحظه به لحظه در منجلابی که خود باعث و بانیش شده بود بیشتر غرق می شود. مغزش با شدت مشغول پیدا کردن راه چاره ای بود.
برای اولین بار در طول زندگیش آرزو کرد تا همان چهره جذاب و دلفریب تام ریدلیش را نگه داشته بود. به سختی از جایش تکان خورد تا روی در روی دامبلدور قرار گیرد. اکنون که یارانش او را تنها در این بلا رها کرده بودند، بایستی به شیوه ی جدیدی دست می زد.
- فکر می کنی، دارم بهتون دروغ میگم؟!
- نه ابدا من تصمیم دارم به شاگرد سابقم یه فرصت بدم و انتظار دارم برای نشون دادن حسن نیتت این پیشنهاد رو بپذیری تام.
- به من نگو...اهم....... باشه قبوله. از کی شروع کنم.... فردا خوبه.
- اوه... نه فرزندم برای انجام کار درست باید عجله کرد، پس بهتره همین الان همراه ما بیای.
- سرورم!
بلا که از تغییر ناگهانی لرد سیاه تا ان لحظه خشکش زده بود ناگهان به خودش آمد.
- سرورم من ترجیح می دم بمیرم ولی تن به...
- ساکت باش بلا، پیرمرد درست میگه. من حاضرم برای خدمت به جامعه جادوگری خودم رو فدا کنم. اینکار که درمقابلش هیچه!
- اما...
- بلا...خفه!
لرد سیاه این کلمه را به اهستگی تمام وقتی در مقابل انجمن خم میشد بر زبان اورد. بلا که در سرنوشت اربابش به زور شریک شده بود. لحظه ای به لرد سیاه نگاه کرد.
- آه.... لعنت.... خب باشه... منم در اینکار همراه سرورم خواهم بود.
بلاتریکس فقط به یک چیز می اندیشید، باید برای اخرین بار به سرورش اعتماد می کرد.

چند روز بعد

- زود باشین بلند شین تنبلا. باید کل خونه رو توی یک هفته تمیز کنیم.
لرد سیاه به سختی چشمانش را گشود دو روز از زمان بردگیش می گذشت. با ناراحتی به گردنبندی که به گردنش اویخته بود دستی کشید. بلافاصله چهره اش از درد در هم رفت. با نفرت و غیض به دستان تاول زده اش نگاهی کرد و نفرینی آهسته نثار دامبلدور کرد. در روز اول دامبلدور با هم فکری جادوگران اعظم تصمیم گرفت برای جلوگیری از نافرمانی احتمالی لرد سیاه و بلاتریکس گردنبندی را به هر کدام دهند تا قادر نباشند هیچگونه جادوی سیاهی را انجام دهند.
- مگه با شما دو تا نیستم. زود باشین!
- داد نزن موجود کریه! بلا بلند شو!


ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۳ ۱۵:۲۹:۳۵
ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۳ ۲۱:۱۵:۱۹


پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۹:۰۲ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲
#98
اکنون مشکلات بچه های اسلیترین دو چندان شده بود. از یک سوی باید خود را برای امتحان اماده می کردند و از سوی دیگر باید عاملین جنایت اخیر را هم کت بسته به لرد سیاه تسلیم می کردند.

لوسیوس که از چانه زنی با بلا خسته شده بود با عصبانیت رفتن بلا به اتاق خوابش را نظاره کرد و وقتی از نظرش پنهان شد با ناراحتی نفسش را بیرون داد و گفت:
- می خوام صد سال دیگم نگی! مو وزوزوی از خود راضی!
- کروشیــــــــــــــو! شنیدم چی گفتی، ابله تسترال!

چند دقیقه بعد
-اسنیپ مطمئنی حالا؟!! نه واقعا مطمئنی؟!
- گفتم که نه! هیچ راهی نداره!
- شیوروش جان، بیا تو شیشای من خوب نگاه کن، مطمئنی دیگه، یعنی دیگه نمی تونی حتی یه شیکه هم تا فردا درشت کنی؟
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه! دیونم کردین! نه نه نه... شدنی نیست این معجون حداقل سه روز طول میکشه تا درست بشه! بهتره بی خیالش بشین برین سروقت درستون! این به نفعتونه!

لوسیوس با چشمانی کبود رو به سایرین کرد و گفت: چاره ای نیست بهتره بریم سر وقت همون روش کذایی درس خوندن. از اونجا که هیچکس جاضر نیست اقرار کنه که کی با نجینی طناب بازی می کرده به این نتیجه می رسیم که بذاریم به عهده خود لرد سیاه. بالاخره اول و آخرش قضیه به همون جا ختم میشه دیگه؟!
- دو خاطی نامعلوم! :worry: :worry:

دم دمای صبح

ملت اسلیترین با توجه به ظرفیت خود به شدت مشغول امر بارگیری اطلاعات بر روی مغز، کف دستان، استر لباس و حتی کف پای خود بودند. اسنیپ که چند ساعتی می شد آخرین دور خودش را هم زده بود برای کاهش استرسش تصمیم گرفت مروری پیشاپیش بر روی درس معجون هایش هم داشته باشد.

- هووووووم... بذار ببینم بهتره یه مرور روی ساخت سی صفحه اول معجون سازی پیشرفتم داشته باشم، خب... معجون فراموشی..... معجون عشق........معجون تغییر شکل.........معجون حافظه کوتاه مدت و بلند مدت.... معجون.....
گلوی اسنیپ به ناگهان خشک شد. معجون حافظه ای که او ساخته بود از دسته حافظه کوتاه مدت بود و این یک معنی داشت.
- اوه نه........ اون معجون نهایتا 12 ساعت اثر داره!
اسنیپ با نگرانی از جایش بلند شد تا بتواند ساعت بزرگ تالار را بهتر ببیند.
- ام........ بذار ببینم، لرد سیاه دقیقا کی اون مجنون رو خورد.... حدودا ساعتای 10:30 بود.... امتحان هم که ساعت 11 شروع میشه........ اوه.......مرلین رحم کنه! مطمئنم فردا همه اسلیترین ها توی سالن امتحان قتل عام می شن.... و اولیشم خودم خواهم بود! :vay: :worry:



پاسخ به: اگه یهو یه لولوخرخره جلوت ظاهر بشه ،چه شکلی میشه؟
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۲
#99
احتمالا میشه یه غول چند سر که به ترتیب از راست به چپ، همکار بوق شده ام، لرد سیاه، اون یکی همکار بوق شده ام، لرد سیاه، رئیسم، لرد سیاه، خواهرم، دوباره لرد سیاه! :vay:



پاسخ به: اگه یه روز براتون یک نامه از یک مدرسه جادوگری بیاد چی کار می کنید ؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۲
احتمالا اول میرم توی اتاقم.............بعدش می رم سمت تختم........ و بعد از اون که یک نفس عمیق کشیدم، غش می کنم!







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.