كلمات:
پروفسور - ماگل - جاروي پرنده - سرسرا - ويكتور كرام - چپ چپ -متحير - جشن - هيس - شومينه
هرمیون: هیس هیس ساکت باشید مثل اینکه پروفسور آمبریج داره میاد اینطرف.
آمبریج: خوب خوب خانم گرنجر درست شنیدم والدین شما ماگل هستند.من متحیر موندم آخه چه طور ممکنه یه خون پاک جادوگر خوبی بشه.
هری:ببخشید مگه اشکالی داره تازه ....
چی شد آقای پاتر چرا حر فتو خوردی؟
آخه پرو فسور دامبلدور اومدن.
همین طور که دامبلدور داشت چپ چپ به آمبریج نگاه می کرد گفت:پروفسور آمبریج چی شده شما به این طرف سرسرا تشریف آوردین.
من ..... نه....من اومده بودم که به شومینه یه نگاهی بندازم آخه حس کردم خ.ب نمی سوزه اب خودم گفتم ممکنه بچه ها توی جشن سر ما بخورن ... آخه..
پروفسور آمبریج بهتره که به شما یاد آوری بکنم که دیگه شما بازرس نیستید . اگه ببینم که دوباره تکرار بشه سوار جاروی پرنده می کنمتون و می فرستمتون به خونتون...
(البته این داستان مال وقتیه که هنوز دامبلدور نمرده بود.خدابیامرزدش)
با این کلمات داستان بنویسید:
وزارت-كانديد-حمايت-دولت-بلغارستان-هيجان زده-رای گيري-معروف-رقيب-روز آخر
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۹ ۱۱:۳۰:۳۵
فقط هری . رون و هرمیون