پس از چند دقیقه سکوت هرپوک دوباره شروع به صحبت کرد:
- خب مثل این که نظر دیگری ندارین.
کریستیکریستی که حسابی جا خورده بود سریع رو به هرپوک تعظیمی کرد و در حالی که میلرزید گفت:
- امر ... بفرمایید ... سرورم.
- همین الان به نزد بگمن برو و به او بگو که در هر صندوق را که باز کنه به او پنج گالیون میدهیم.
سپس رو به جمعیت کرد و گفت:
- امیدوارم که همه با این مبلغ موافق باشید.
دوباره بیگز بلند شد و رو به هرپوک فریاد زد:
- این جوری دیگه پولی تو صندوق ها نمیمونه.همون بهتر که در صندوق ها هیچ وقت باز نشه.
هرپوک که دیگر عصبی شده بود اصلا به بیگز اهمیت نداد و دوباره رو به کریستی کرد و گفت:
- همین کاری را که گفتم بکن.
کریستی تعظیمی کرد و به سمت آسانسور راه افتاد تا نزد لودو بگمن برود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زندان آزکاپان سلول خاویر
خاویر که دوباره چشم هایش به تاریکی عادت کرده بود در گوشه ای از سلول نشسته بود.در سلول دیگر تا حد جنون رسیده بود.
ناگهان از پنجره ای که روی در سلول بود و با میله های فولادی عمودی بسته شده بود نور قرمز رنگی را دید که در این مدتی که در زندان بود تا حالا همچین نوری ندیده بود.پس از چند ثانیه که صدا پای چند نفر را شنید بالاخره یکی پشت در آمد و در حالی که نفس نفس میزد گفت:
- خاویر ... از جلوی در ... برو کنار
خاویر که واقعا نمیدانست چی شده بی اختیار به حرف های آن فرد عکس العمل نشان داد و از جلوی در کنار رفت.سپس در منفجر شد و به گوشه ای افتاد و تکه های دیوار بر سر و صورت خاویر ریخت.
پس از چند ثانیه که گرد خاک نشست خاویر سایه ی فردی را دید که وارد سلول شد.در این چند ثانیه که نمیتوانس صورت آن فرد را ببیند خیلی ترسیده بود ولی بالاخره توانست صورت آن فرد را ببیند و تمام ترسش به خوشحالی تبدیل شد و فریاد زد:
- ارنیارنی در حالی که سرفه میکرد و گرد خاک را از روی خودش پاک میکرد گفت:
- زود باش.الان نگهبان ها میرسند.
خاویر به سرعت بلند شد و همراه با ارنی و چند نفر دیگر که ارنی برای محافظت آوره بود از در زندان خارج شدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در همان لحظه کافه کوچه ناکترن
لودو که کنار میزی نشسته بود و در این فکر بود که چه قدر به او پول میدهند ناگهان متوجه شد که کریستی از در وارد میشود.کریستی بسار معمولی و انگار که با یک جن مثل خودش قرار دارد خیلی راحت پیش لودو آمد و بدون این که حتی سلام هم بکند روی صندلی دیگری نشست و به لودو گفت:
- حاظر شدند به تو برای هر صندوق 5 گالیون بدهند.
لودو که نمیداست باید خوشحال شود یا ناراحت گفت:
- تو اون خراب شده چند تا صندوق هست؟
کریستی در حالی که ناراحت شده بود که چرا لودو محل کارش خرابه صدا زده است بدون هیچ احساسی گفت:
- 2000
لودو که خشکش زده بود (
) بود با خودش زیر لب گفت:
- 2000*5=؟؟؟؟
کریستی که همینطور لودو را نگاه میکرد و به او میخندید گفت:
- 10000 گالیون میشه
لودو که خیلی خوشحال شده بود گفت:
- من فردا میام سر کار.