هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#1
اه دامبلدور دوست قدیمی
راز محفل را به من نشان بده
باشد که خانه ریدل ها را نابود سازیم
و جهان خود را از شر بدی ها و زشت سرشت ها پاک سازیم
راز محفل را به من نشان بده
اه دامبلدور سن من بیش از آن است که بتوانم بیش از این ادامه دهم :


درمیان برفها کناراتشی کم رمق نشسته وچشمانش رابسته بوددانه های سفید برف از اسمان به ارامی برروی اوفرود .
گرگ بزرگ خاکستری رنگی خون الود درحالیکه یک پایش میلنگیدوازان خون برروی زمین برفی میریخت به ارامی قدم برمی داش بادیدن مرد دندانهای تیزش رابه نمایش گذاشت چشمان زردش پرازوخشونت وسهوت خون بودگرگ به سمت مردحرکت کردقصد داشت دندانهای تیزش رادرگردن این سانتور فروببرد به مردنزدیک شد مردهمچنان بدون حرکت نشسته بود گرگ قصد داشت که به اوحمله کند ناگهان مردچشمانش راگشودگرگ خشکش زدچشمان مردبرخلاف هرانسان دیگری رنگ زرد داشت درست همرنگ چشمان گرگ بود
مرد برخاست
شکار اوکیست
به چه گناهی طعمه او میشود
ارام وبی صدا به گرگ نزدیک میشود
درچشمان او مینگرد
گرگ خود میداند که باید تسلیم شود
صدای شکارچی درون ذهنش می پیچد
واین اخرین صداست برای او
صدای گلوله وسکوت مرگ


پاسخ به: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#2
ورد
آوادا سمپرا که طرفو تیکه تیکه کنه


درمیان برفها کناراتشی کم رمق نشسته وچشمانش رابسته بوددانه های سفید برف از اسمان به ارامی برروی اوفرود .
گرگ بزرگ خاکستری رنگی خون الود درحالیکه یک پایش میلنگیدوازان خون برروی زمین برفی میریخت به ارامی قدم برمی داش بادیدن مرد دندانهای تیزش رابه نمایش گذاشت چشمان زردش پرازوخشونت وسهوت خون بودگرگ به سمت مردحرکت کردقصد داشت دندانهای تیزش رادرگردن این سانتور فروببرد به مردنزدیک شد مردهمچنان بدون حرکت نشسته بود گرگ قصد داشت که به اوحمله کند ناگهان مردچشمانش راگشودگرگ خشکش زدچشمان مردبرخلاف هرانسان دیگری رنگ زرد داشت درست همرنگ چشمان گرگ بود
مرد برخاست
شکار اوکیست
به چه گناهی طعمه او میشود
ارام وبی صدا به گرگ نزدیک میشود
درچشمان او مینگرد
گرگ خود میداند که باید تسلیم شود
صدای شکارچی درون ذهنش می پیچد
واین اخرین صداست برای او
صدای گلوله وسکوت مرگ


پاسخ به: اگه یه روز براتون یک نامه از یک مدرسه جادوگری بیاد چی کار می کنید ؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#3
خمون لحظه اول سکته میزنم
به بعدشم نمیرسم


درمیان برفها کناراتشی کم رمق نشسته وچشمانش رابسته بوددانه های سفید برف از اسمان به ارامی برروی اوفرود .
گرگ بزرگ خاکستری رنگی خون الود درحالیکه یک پایش میلنگیدوازان خون برروی زمین برفی میریخت به ارامی قدم برمی داش بادیدن مرد دندانهای تیزش رابه نمایش گذاشت چشمان زردش پرازوخشونت وسهوت خون بودگرگ به سمت مردحرکت کردقصد داشت دندانهای تیزش رادرگردن این سانتور فروببرد به مردنزدیک شد مردهمچنان بدون حرکت نشسته بود گرگ قصد داشت که به اوحمله کند ناگهان مردچشمانش راگشودگرگ خشکش زدچشمان مردبرخلاف هرانسان دیگری رنگ زرد داشت درست همرنگ چشمان گرگ بود
مرد برخاست
شکار اوکیست
به چه گناهی طعمه او میشود
ارام وبی صدا به گرگ نزدیک میشود
درچشمان او مینگرد
گرگ خود میداند که باید تسلیم شود
صدای شکارچی درون ذهنش می پیچد
واین اخرین صداست برای او
صدای گلوله وسکوت مرگ


پاسخ به: اگه ميتونستي از يه ورد استفاده كني اون چي بود؟
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#4
ملتو میدادم دمه اواداکداورا


درمیان برفها کناراتشی کم رمق نشسته وچشمانش رابسته بوددانه های سفید برف از اسمان به ارامی برروی اوفرود .
گرگ بزرگ خاکستری رنگی خون الود درحالیکه یک پایش میلنگیدوازان خون برروی زمین برفی میریخت به ارامی قدم برمی داش بادیدن مرد دندانهای تیزش رابه نمایش گذاشت چشمان زردش پرازوخشونت وسهوت خون بودگرگ به سمت مردحرکت کردقصد داشت دندانهای تیزش رادرگردن این سانتور فروببرد به مردنزدیک شد مردهمچنان بدون حرکت نشسته بود گرگ قصد داشت که به اوحمله کند ناگهان مردچشمانش راگشودگرگ خشکش زدچشمان مردبرخلاف هرانسان دیگری رنگ زرد داشت درست همرنگ چشمان گرگ بود
مرد برخاست
شکار اوکیست
به چه گناهی طعمه او میشود
ارام وبی صدا به گرگ نزدیک میشود
درچشمان او مینگرد
گرگ خود میداند که باید تسلیم شود
صدای شکارچی درون ذهنش می پیچد
واین اخرین صداست برای او
صدای گلوله وسکوت مرگ


پاسخ به: دوست داري با جادو چيكار كني؟
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
#5
هر کاری دلم میخواست میکردم
کاری میکردم به اونی که میخوام برسم
بعدشم از هر کی بدم اومد بزنم شط و پطش کنم



درمیان برفها کناراتشی کم رمق نشسته وچشمانش رابسته بوددانه های سفید برف از اسمان به ارامی برروی اوفرود .
گرگ بزرگ خاکستری رنگی خون الود درحالیکه یک پایش میلنگیدوازان خون برروی زمین برفی میریخت به ارامی قدم برمی داش بادیدن مرد دندانهای تیزش رابه نمایش گذاشت چشمان زردش پرازوخشونت وسهوت خون بودگرگ به سمت مردحرکت کردقصد داشت دندانهای تیزش رادرگردن این سانتور فروببرد به مردنزدیک شد مردهمچنان بدون حرکت نشسته بود گرگ قصد داشت که به اوحمله کند ناگهان مردچشمانش راگشودگرگ خشکش زدچشمان مردبرخلاف هرانسان دیگری رنگ زرد داشت درست همرنگ چشمان گرگ بود
مرد برخاست
شکار اوکیست
به چه گناهی طعمه او میشود
ارام وبی صدا به گرگ نزدیک میشود
درچشمان او مینگرد
گرگ خود میداند که باید تسلیم شود
صدای شکارچی درون ذهنش می پیچد
واین اخرین صداست برای او
صدای گلوله وسکوت مرگ


پاسخ به: خوش قیافه ترین بازیگر در فیلم های هری پاتر
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ شنبه ۴ مرداد ۱۳۹۳
#6
معلومه دیگه تام ریدل


درمیان برفها کناراتشی کم رمق نشسته وچشمانش رابسته بوددانه های سفید برف از اسمان به ارامی برروی اوفرود .
گرگ بزرگ خاکستری رنگی خون الود درحالیکه یک پایش میلنگیدوازان خون برروی زمین برفی میریخت به ارامی قدم برمی داش بادیدن مرد دندانهای تیزش رابه نمایش گذاشت چشمان زردش پرازوخشونت وسهوت خون بودگرگ به سمت مردحرکت کردقصد داشت دندانهای تیزش رادرگردن این سانتور فروببرد به مردنزدیک شد مردهمچنان بدون حرکت نشسته بود گرگ قصد داشت که به اوحمله کند ناگهان مردچشمانش راگشودگرگ خشکش زدچشمان مردبرخلاف هرانسان دیگری رنگ زرد داشت درست همرنگ چشمان گرگ بود
مرد برخاست
شکار اوکیست
به چه گناهی طعمه او میشود
ارام وبی صدا به گرگ نزدیک میشود
درچشمان او مینگرد
گرگ خود میداند که باید تسلیم شود
صدای شکارچی درون ذهنش می پیچد
واین اخرین صداست برای او
صدای گلوله وسکوت مرگ


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ جمعه ۳ مرداد ۱۳۹۳
#7
یک مبارز بزرگ را بخوان
یک شکارچی را بخوان
یک دورگه بزرگ را بخوان
من را بخوان آلبوس
من در جستجوی راز محفلم
من را بخوان

اوه ! یه موجود جادویی فوق العاده.. فایرنز متاسفانه صدام برای خوندن خیلی پیر و شکسته ست فرزندکم و اینکه برای عضو شدن تو محفل ققنوس لازمه که فعالتر باشی.

این پست رو بخون و بعد از این که فعالیتت توی ایفای نقش بیشتر شد دوباره برگرد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۳ ۲۱:۰۰:۱۶

درمیان برفها کناراتشی کم رمق نشسته وچشمانش رابسته بوددانه های سفید برف از اسمان به ارامی برروی اوفرود .
گرگ بزرگ خاکستری رنگی خون الود درحالیکه یک پایش میلنگیدوازان خون برروی زمین برفی میریخت به ارامی قدم برمی داش بادیدن مرد دندانهای تیزش رابه نمایش گذاشت چشمان زردش پرازوخشونت وسهوت خون بودگرگ به سمت مردحرکت کردقصد داشت دندانهای تیزش رادرگردن این سانتور فروببرد به مردنزدیک شد مردهمچنان بدون حرکت نشسته بود گرگ قصد داشت که به اوحمله کند ناگهان مردچشمانش راگشودگرگ خشکش زدچشمان مردبرخلاف هرانسان دیگری رنگ زرد داشت درست همرنگ چشمان گرگ بود
مرد برخاست
شکار اوکیست
به چه گناهی طعمه او میشود
ارام وبی صدا به گرگ نزدیک میشود
درچشمان او مینگرد
گرگ خود میداند که باید تسلیم شود
صدای شکارچی درون ذهنش می پیچد
واین اخرین صداست برای او
صدای گلوله وسکوت مرگ


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ پنجشنبه ۲ مرداد ۱۳۹۳
#8
نام:فایرنس

نام کامل : سانتور فایرنس

گروه: گریفیندور

چوبدستی: از شاخ تک شاخ ، پر ققنوس ، غیر قابل انعطاف و 20 سانتی متر

نژاد : اصیل زاده

جنسیت : مرد

پاترنوس : باسیلیسک

ویژگی های ظاهری : قیافه ای زیبا اما خشن ، نیمی از بدن انسان و نیمه پایینی اسب


معرفی : سانتور معروف به فایرنس در گله ی قنطورس ها در جنگل سیاه متولد شد و مانند همه ی کره سانتور ها کودکی را گذراند اما علت تفاوت او سایر کره ها این بود که فکر می کرد چرا باید سانتورا ها با جادوگر ها رابطه نداشته باشند ، چرا باید سانتور ها در جنگل ها باشند ، چرا سانتور ها نباید به مدرسه جادوگری بروند و ...
سالها گذشت تا روزی جرج عده ای از بچه هارا که برای شرط بندی به جنگل امده بودند تا یک غول غار نشین گیر بیاورند و محاسباتشان اشتباه در آمده و غول به آنها حمله کرد نجات داد
بعد از آن همه چیز تغییر کرد قنطورس ها جرج را به خاطر دخالت در کار انسان ها و پیشگویی ها از گله به طور فجیعی طرد شد
اما او از این کار نه تنها ناراحت نشد بلکه با رضایت راه جنگل را در پیش گرفت بعد از مدتی با دامبلدور اشنا شد. این اشنایی تا لجظه ی مرگ دامبلدور ادامه یافت . سانتور با اینکه مرید ولدمرت و عاشق جادوی سیاه بود اما هیچوقت بر ضد دامبلدور حر کتی نکرد . دامبلدور در کتاب آخر خود به نام « بزرگی به انتخاب است نه اصل و نصب » از جرج به عنوان نمونه بارز یاد کرد.



توی معرفیت از اسم جرج بیش تر استفاده کردی تا فایرنز!
تایید شد!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲ ۲۱:۵۹:۳۲
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۵/۲ ۲۲:۰۳:۱۰

درمیان برفها کناراتشی کم رمق نشسته وچشمانش رابسته بوددانه های سفید برف از اسمان به ارامی برروی اوفرود .
گرگ بزرگ خاکستری رنگی خون الود درحالیکه یک پایش میلنگیدوازان خون برروی زمین برفی میریخت به ارامی قدم برمی داش بادیدن مرد دندانهای تیزش رابه نمایش گذاشت چشمان زردش پرازوخشونت وسهوت خون بودگرگ به سمت مردحرکت کردقصد داشت دندانهای تیزش رادرگردن این سانتور فروببرد به مردنزدیک شد مردهمچنان بدون حرکت نشسته بود گرگ قصد داشت که به اوحمله کند ناگهان مردچشمانش راگشودگرگ خشکش زدچشمان مردبرخلاف هرانسان دیگری رنگ زرد داشت درست همرنگ چشمان گرگ بود
مرد برخاست
شکار اوکیست
به چه گناهی طعمه او میشود
ارام وبی صدا به گرگ نزدیک میشود
درچشمان او مینگرد
گرگ خود میداند که باید تسلیم شود
صدای شکارچی درون ذهنش می پیچد
واین اخرین صداست برای او
صدای گلوله وسکوت مرگ


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#9
نام : سانتور

گروه: گریفیندور

جنسیت : مرد

نحوه جادو : با استفاده از تیر و کمان

نحوه جادو با تیرو کمان :
تیر ، کمان سانتور شکل هاله ای از نور که مشنگا و جادوگرای معمولی اگه به طور طبیعی به اون نگاه کنن اونو به صورت تیر معمولی می بینن .روش سانتور اینه که هنگامی که می خواهد حادو کنه طلسم و تو ذهنش جاری می کنه تیر را از کمان و رها می کنه

مشخصات اخلاقی : خشن ، عاشق جادوی سیاه ، عاشق جنگل سیاه ، شجاع ، عاشق گریفیندور ، مرید ولدمرت
،

مشخصات ظاهری : لازم به توضیح نیست

معرفی : سانتور معروف به جرج در گله ی قنطورس ها در جنگل سیاه متولد شد و مانند همه ی کره سانتور ها کودکی را گذراند اما علت تفاوت او سایر کره ها این بود که فکر می کرد چرا باید سانتورا ها با جادوگر ها رابطه نداشته باشند ، چرا باید سانتور ها در جنگل ها باشند ، چرا سانتور ها نباید به مدرسه جادوگری بروند و ...
سالها گذشت تا روزی جرج عده ای از بچه هارا که برای شرط بندی به جنگل امده بودند تا یک غول غار نشین گیر بیاورند و محاسباتشان اشتباه در آمده و غول به آنها حمله کرد نجات داد
بعد از آن همه چیز تغییر کرد قنطورس ها جرج را به خاطر دخالت در کار انسان ها و پیشگویی ها از گله به طور فجیعی طرد شد
اما او از این کار نه تنها ناراحت نشد بلکه با رضایت راه جنگل را در پیش گرفت بعد از مدتی با دامبلدور اشنا شد. این اشنایی تا لجظه ی مرگ دامبلدور ادامه یافت . سانتور با اینکه مرید ولدمرت و عاشق جادوی سیاه بود اما هیچوقت بر ضد دامبلدور حر کتی نکرد . دامبلدور در کتاب آخر خود به نام « بزرگی به انتخاب است نه اصل و نصب » از جرج به عنوان نمونه بارز یاد کرد.

تصویر : این تصویر هنگام جنگ آخر هری با ولدمرت و حمله به هاگوارتز است که سانتور دچار سردرگمی زیادی شد اما در آخر به مدافعین قلعه پیوست اما از عشقش به لرد سیاه کم نشد و تا آخرین لحظه به نوعی بهش وفادار موند

دوست عزیز، سانتور یک گونه ای از حیوانات ـه. شما باید یکی از شخصیت های کتاب که سانتور بودن رو انتخاب کنین.
تأیید نشد.


ویرایش شده توسط ماندانگاس فلچر در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۶ ۱۰:۳۲:۲۷

درمیان برفها کناراتشی کم رمق نشسته وچشمانش رابسته بوددانه های سفید برف از اسمان به ارامی برروی اوفرود .
گرگ بزرگ خاکستری رنگی خون الود درحالیکه یک پایش میلنگیدوازان خون برروی زمین برفی میریخت به ارامی قدم برمی داش بادیدن مرد دندانهای تیزش رابه نمایش گذاشت چشمان زردش پرازوخشونت وسهوت خون بودگرگ به سمت مردحرکت کردقصد داشت دندانهای تیزش رادرگردن این سانتور فروببرد به مردنزدیک شد مردهمچنان بدون حرکت نشسته بود گرگ قصد داشت که به اوحمله کند ناگهان مردچشمانش راگشودگرگ خشکش زدچشمان مردبرخلاف هرانسان دیگری رنگ زرد داشت درست همرنگ چشمان گرگ بود
مرد برخاست
شکار اوکیست
به چه گناهی طعمه او میشود
ارام وبی صدا به گرگ نزدیک میشود
درچشمان او مینگرد
گرگ خود میداند که باید تسلیم شود
صدای شکارچی درون ذهنش می پیچد
واین اخرین صداست برای او
صدای گلوله وسکوت مرگ


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف : کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۳
#10
من شرورم
عاشق جادوی سیاهم
از گریفیندوری ها بیزارم
متنفر از گشت و کارم
بی خود و بی جهت به خود می بالم
روزی یکبار هم بیمارم
عاشق گروه های سیاهم


ولی می خوام برم گریفیندور


درمیان برفها کناراتشی کم رمق نشسته وچشمانش رابسته بوددانه های سفید برف از اسمان به ارامی برروی اوفرود .
گرگ بزرگ خاکستری رنگی خون الود درحالیکه یک پایش میلنگیدوازان خون برروی زمین برفی میریخت به ارامی قدم برمی داش بادیدن مرد دندانهای تیزش رابه نمایش گذاشت چشمان زردش پرازوخشونت وسهوت خون بودگرگ به سمت مردحرکت کردقصد داشت دندانهای تیزش رادرگردن این سانتور فروببرد به مردنزدیک شد مردهمچنان بدون حرکت نشسته بود گرگ قصد داشت که به اوحمله کند ناگهان مردچشمانش راگشودگرگ خشکش زدچشمان مردبرخلاف هرانسان دیگری رنگ زرد داشت درست همرنگ چشمان گرگ بود
مرد برخاست
شکار اوکیست
به چه گناهی طعمه او میشود
ارام وبی صدا به گرگ نزدیک میشود
درچشمان او مینگرد
گرگ خود میداند که باید تسلیم شود
صدای شکارچی درون ذهنش می پیچد
واین اخرین صداست برای او
صدای گلوله وسکوت مرگ






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.