پاسخ به: دفترچه خاطرات هاگوارتز
ارسال شده در: چهارشنبه 31 خرداد 1396 20:47
تاریخ عضویت: 1396/01/12
: چهارشنبه 14 تیر 1396 14:19
بخشی از خاطرات کودکی آنانیو در هاگوارتز
اولین دیدار
*^*^*^*^*^*^*^*
پيچيدن صداي قدم هاي من و مرلين در سرسرا،جو غير قابل تحملي را به وجود می آورد.
بلاخره سکوت رو شکستم!
-امــم...ببخشید استاد فکر میکردم باید کسی اینجا باشه .
-نگاه کن!
وقتي سرمو بلند كردم نگاهم باجسمي نامعلوم روي صندلي،و دو زن و دو مرد برخورد كرد. وقتی به آنها نزدیک شدیم یکی از زنها که قامتی بلند و ظاهري متين و ارام داشت و میدانستم روونا ریونکلاو نام دارد گفت :
-مرلین...مثل همیشه به موقع! و این هم باید دستیارت باشه.خوش اومدی آنانیو! آماده ای؟
با تكان دادن سر روي چهارپايه ی بلند نشستم . یکی از مردها که ردایی قرمز پوشیده بود و لبخندی به لب داشت(حدس میزدم گودریک گریفیندور باشد)جسم نامعلوم را که حالا میدانستم کلاه است بر روی سرم گذاشت که ناگهان پریدم ! میدانستم کلاه حرف میزد ولی نه اینگونه.
صدای کلاه در کل سرم میپیچید :
-خب خب

انگار دارین با من شوخی میکنین! هــه...شاگرد مرلینو آوردین و بعد میخواین گروهبندیش کنم . معلومه...ریونکلاو!
مرد ديگر که تا اين لحظه سكوت كرده بود و چشمان نافذ و سردی داشت با پوزخندی گفت :
-فکر کنم این کلاه درست از آب در اومد، بیا مرلین میخوام یک چیزی نشونت بدم.
بعد دنبالش به راه افتادیم و ما را اول به سمت پلکان جهنده و سپس به سمت یک مجسمه نامعلوم برد و در مقابل دیواری ایستاد. چشمانش را بست و چند قدمی جلوی دیوار راه رفت و کم کم دری در مقابلش پدیدار شد.
-و این...اتاق ضروریات ! ساخت روونا ._.
************************
بعد از اینکه از در قلعه بیرون اومدیم سوالی که تمام مدت ذهنمو درگیر کرده بود پرسیدم :
-شما کدوم گروه هستید؟
لبخندی زد و گفت :
-اسلایترین؟ نمیدونم...خودت چی فکر میکنی؟!
-من بازهم به اینجا برمیگردم؟
-اینو تو رقم میزنی
ویرایش شده توسط آنانیو دیلن در 1396/3/31 20:51:10
ویرایش شده توسط آنانیو دیلن در 1396/4/1 0:33:58
از استاد خویش یاد گرفتیم همواره عقل بر شمشیر پیروز است :'O