دامبل كه روي ميز بقلي چرت ميزد ، انگار با شنيدن اسم بليز چرتش پاره شد و از روي دستش آويزون شد و با فك اومد رو ميز.
_ها ؟ كو؟ كسي اسم بليز رو آورد؟ يا خواب ديدم همه اش رو؟
و چپكي يه نگاه ي به ميز مرگخواري انداخت. هنوز طول صف تا بينهايت ميل ميكرد. لرد پشت ميز طويل نشسته بود با چشمان پف كرده ، درخواست ملت مشتاق رو امضا ميكرد. گلدون غول پيكري كه رنگ برگهاش از سبزي به سياه ميزد از لرد دور شد.
_همممممم! يعني اين گلدونه در مورد بليز چي ميدونه؟بايد يه كاريش كنم.
و پاقي از روي ميز خودش رو غيب كرد و پشت سر راجر ظاهر شد.
راجر: مرگخوار...مرگخور...مرگخار ...مرگخر...ها نوبت توئه كه بري محفل! زودي برو محفل بوقنوس!
_هي..پيشت! پيشته...راجر.. هوي!
راجر كه تازه متوجه دامبل در پشت سرش شده بود، از جا پريد :
_هي آلبوس! ترسوندي منو!
دفعه ي آخرت باشه كه پشت سر من ظاهر بشي...وگرنه به اتهام سوءنظر ميدم كه بلاكت كنن!
_راجر ، دوست من. بيخيال بهت نظر نداشتم كه! كار مهمتري باهات دارم!
راجر به دامبل نگاهي مشكوكيوس كرد : هممممم مهمتر؟
من هم كارهاي مهمتري دارم.ميبيني كه سرم شلوغه!
و با قلم پرش پشت گوشش رو خاروند و ليست ملت مرگخوار و محفلي رو بهش نشون داد. آلبوس نگاهي به صف بلندي كرد كه گلدون غول پيكر به اون وارد ميشد.
_ببين، ميگم كه ..كه تو كه هويجوري مرامي ،4 تا يكي، يك نفر رو به محفل ميندازي ؛ يه مرام ديگه بذار ؛ يه جور تنظيم كن كه اون گلدون گنده هه بيوفته محفل!
_به اون گلدون هم تو رحم نميكني؟ (
) ببين من اين كار رو فقط براي موازنه ي قدرت بين مرگخوارها و محفل ميكنم!
_حالا يه اين دفه رو به خاطر من ،بكن!
_
_باشه...بيا اين 5 نات رو بگير. داري ميري خونه ، براي خودت يه بستني شكلاتي بخر!
_
_جهنم وضرر! بيا اين 5 گاليون رو بگير ، براي بقيه مديرا هم بخر!
_
(ويرايش مدير: اين شكلك حذف شد)
خانه ي شماره ي 12 ميدان گريمالد پليس ؛ خونه ي غصب شده ي بلك ها توسط رژيم اشغالگر محفل دور تا دور ميز ملت محفل نشسته بودند . بعد از خوردن غذا منتظر اين بودند كه ببيند دامبل پير با آنها چه صحبتي دارد. دامبل هر چي رو كه اون روز شنيده بود، براشون تعريف كرد.بعد از سر جايش بلند شد و دو دستش رو تا انتها باز كرد:
_اي محفلي هاي عزيز من!
ما در نقطه ي عطفي از مبازراتمون با سياهي قرار گرفته ايم.ديگه لازم نيست براي شكست اسمشونبر از عله كمك بخوايم؛ اگه بتوني راز مرگخوارها رو بفهميم ، ميتونيم اونها رو شكست بديم.و اونوقت در سراسر دنيا سيفيتي رو برقرار ميكنيم!
ملت محفل:
_خب! يه فكري بكنيد ديگه...الان گلدونه توي اتاق منه. در رو از پشت بسته و ميگه با هيچ محفلي اي صحبت نميكنه.ولي ما به اطلاعاتش نياز داريم.
سيريوس : بسپريدش به من! يه ذره شكنجه زبونش رو باز ميكنه!
آسپ كه بقل دست دامبل نشسته بود ، از جاش بلند شد و با مشت كوبيد روي ميز: هرگز! تا وقتي من وزيرم ،اجازه ي اين خشونتهاي رايج در وزارت قبلي رو نميدم!
رون: سووووت! ايول وزير مقتدر ! كف....دست!
آسپ صاف ايستاد و گفت: بله! اين كار رو به جاسپ بسپريد...اون خيلي گولاخه!
جيمز سيريوس پاتر از گوشه ي ميز و از تاريكي گفت: آسپ ! دفعه آخرت باشه كه من رو جاسپ صدا كني و گرنه من هم تو رو آلپ صدا ميكنم!
هرميون با بيخيالي خاصي گفت: ولي من هنوز نفهميده ام كه چرا جيمز گولاخه!؟
جيمز لبخندي شيطاني كرد و گفت: حالا ميفهمي چرا من گولاخ ام!
در اتاق دامبلگلدون كنار پنجره دراز كشيده بود و داشت آفتاب ميگرفت. صدايي از لبه ي پنجره شنيد.وزغ سبز رنگي با يك يويوي صورتي به گردنش ظاهر شد.
_هي تو ! وزغ سبز كي هستي؟ مزاحم آفتاب گرفتنم نشو.
_هيــــــس! من تره ور هستم ، اومد نجاتت بدم!
_وا چه حرفا ! از كجا معلوم؟
_بابا من مرگخوارم ...ايناهاش اين هم
ليست مرگخوارها برو چك كن!