هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

شصت و نهمین دوره‌ی ترین‌های سایت جادوگران برای انتخاب بهترین‌های فصل بهار 1403، از 20 خرداد آغاز شده است و تا 24 خرداد ادامه خواهد داشت. از اعضای محترم سایت جادوگران تقاضا می‌شود تا با شرکت در عناوین زیر ما را در انتخاب هرچه بهتر اعضای شایسته‌ی این فصل یاری کنند.

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۶

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
**نیو سوژه**


شهر لندن بعد از چند ماه تازه رنگ و بوی انسان را در خود حس می کرد. نیوت و مون به عنوان شهردار های لندن انتخاب شده بودند. آن ها شهر را احیا کرده بودند. در همین زمان آن ها روحیه شیطانی خود را نشان داده بودند. نیوت حیوانات خود را در پارک پشت شهرداری جای داده بود.

مون هم یک دیوانه ساز بود. حضور او باعث می شد تا کسی وارد اداره شهرداری نشود و این یعنی دادن وقت به هر دوی آن ها برای سو استفاده از شهر لندن.

در روزی از روزها نیوت به سمت فضای سبز پشت شهرداری رفت. او به تمامی بچه هایش غذا می داد و با آن ها حرف میزد و از آن ها درباره "جامعه پوپولیستی لندن" می پرسید. آن ها هم نقطه نظرات خودشان را در نامه هایی سرگشاده به وی می داند.

در همین سرکشی ، نیوت به مکانی رسید که برای پیکسی مریضی بود. پیکسی در سر جایش نبود. نیوت خشکش زد زیرا پیکسی اگر سگی را نیش می زد، آن سگ هاری سختی میگرفت و این یعنی نابودی لندن.
نیوت در همان مکان با تمام قوایش فریاد زد:
-مون.

ناگهان فضا سرد شد. جانوران صداهای عجیبی از خود در می آوردند. نیوت چشمانش سیاه شد و به زمین افتاد. چند دقیقه بعد نیوت از جایش بلند شد و روبریش مون را یافت. دلیل بی هوش شدن او وجود مون بود. او هنوز به او عادت نکرده بود. مون خودش را به صورت نیوت نزدیک می کرد و نیوت خودش را به عقب میکشید تا اینکه نیوت گفت:
-مون منم نیوت نه سیریوس، پیکسی مریضم فرار کرده و الان احتمال داره سگارو نیش بزنه و اونا هاری بگیرن و کل شهروندان لندن نابود بشن.

مون که هنوز فرق سگ را نمیدانست صورتش را به حالت علامت تعجب در آورد و گفت:
-هوووووو.

نیوت که نفهمید مون چه می گوید گفت:
-سگارو نیش میزنه...فنگارو میگم.

مون باز هم به همان شکل سوال در امد و گفت:
-هوووو هوووو هوووو؟

نیوت باز هم نفهمید ولی حرف خود را ادامه داد:
-مون اگه فنگی نیش این پیکیسیو بخوره هاری میگیره. این هاری هم مثل بقیه نیست یعنی اگه ساحره یا جادوگری هاری بگیره به شکل اون فنگه در میاد و این یعنی لندن به یک باغ وحش بزرگ تبدیل میشه.

مون از شدت ترس تمام شادی هایش را به بیرون تف کرد. فضا به حالت قبلی برگشت و صدای جانوران قطع شد. حالا آن ها باید به فکر راه حلی برای حل این مشکل می بودند.








پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۹:۰۰ شنبه ۵ تیر ۱۳۹۵

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
- نکنید جون مادرتون! کروشیو نزنید قلقلکم میاد!

محفلیون که تازه لذت کروشیو زدن رفته بود زیر زبونشون، ازاینکار خسته نمیشدن و توی صف گاها همیدیگرو هول میدادن تا بقیه رو از صف بزنن بیرون و زودتر نوبت خودشون برسه. خلاصه در حالی که داشتن ازین شوخی پشت وانتی ها انجام میدادن، سیو و آرسینوس هم وارد عمل شدن و به طور خیلی نامحسوس توی صف خودشون رو جا دادن.

- خیلی خب آرسی، نقشه اینه!
- کدومه؟
- هنوز که نگفتم مرتیکه مادر سیریوس! خب نقشه اینه که..
- کدومه که؟
- آرسی چر اینقدر خنگ شدی؟ باو یادت رفته، تو که اصلا از این شکلکا نمی زدی. همیشه خفن‌طور ظاهر می شدی!
- لعنتی الان این تام ریدل اومده داره ساختار شکنی میکنه خب! گند زده به ابهت و تموم زندگی ما توی این رولا!
- بگذریم! نقشه اینکه وقتی نوبت ما شد این سیریوس رو برمیداریم میریم دیگه.. فقط باید برداریم بریم!
- یخده چی سنگین وزن به نظر میرسه ها. تازشم این ققنوسیون تازه مزه ی کروشیو رفته زیر دهان مبارکشون، چارچشمی دارن نگاش میکنن..
- این انقولت نیار دیگه! به ضرس قاطع دارم میگم که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد.

همین فریاد سیو کار دستشون داد و باعث شد همه‌ی محفلیون توجه‌شون به سمت اونا جلب شه.ناگهان خودشون رو در محاصره‌ی حلقه‌طور انبوهی از محفلیون دیدن که چوبدستی هاشونو به سمت اونها نشونه گرفتن..
- شیرم تو سیریوست سیو! به فنامون دادی!




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ جمعه ۲۷ فروردین ۱۳۹۵

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 477
آفلاین
- یعنی چی آخه؟ نمیشه که؟

آرسینوس که از () به () تغییر اصالت داده بود با تعجب به سیوروسی که به جای دود بخار سفید بیرون میداد نگاه کرد.

- دامبلدور؟ کرشیو؟

اما اسنیپ هوز ساکت بود.

- سیوروس؟
- یعنی تمام این مدت من به کسی لیلی رو سپرده بودم که کرشیو میزده. معلوم نیس لیلی بیچاره چندتا کرشیو از دست این خورده. من باید انتقاممو ازش بگیرم.

آرسینوس که تلنگری به مغزش خورده بود به اصلت خویش بازگشت و گفت:
- خوبه. پس پیش به سوی نجات سیریوس.
- سیریوس کیه بابا؟ من میخوام دامبلدورو بکشم.
- خب باشه به هرحال اونجا سر راه سیریوس ـم برمیداریم.

و سپس هر دو به راه افتادند.

محفل ققنوس

- منم میخوام کرشیو بزنم.
- نه خیر نوبت منه.
- برو اونور منم میخوام بزنم.

محفل در همهمه‌ای فرو رفته بود. آن هم فقط به خاطر زدن یک کرشیو. مثل این که ذات سیاهی که سال ها بود در دل محفلی ها ته نشین شده بود حالا فروران کرده و خودش را نشان داده بود. عامل این فروران هم دامبلدور بود که خودش هم نیز عاشق کرشیو شده بود.
- فرزندان روش... خاکستری. من تصمیم گرفتم محفل را خاکستری کنم که ترکیبی از سیاه و سفید است. اما حالا به صف بیاستید تا به نوبت روی سیریوس بلک عزیز کرشیو بزنیم.

محفلی ها سریع به صف شدند. آن ها یکی یکی به سیریوس بیچاره کرشیو میزدند و ذوق میکردند. تا این که دو وزیر و مدیر با افکتی هالیوود وارانه وارد شدند و ایستادند. اما هیچکس متوجه آنان نشد و آن ها توانستند چند نمومه از کرشیو های محفلی ها را ببینند.

هری اشاره کرده بود:
نقل قول:
سیریوس رو داره شکنجه میکنه! پروفسور دامبلدور به خاطر من، سیریوسو به باد کروشیو گرفته!‌


اما نگفته بود که کرشیو های دامبلدور و محفلی ها در حد یه نیشگون درد داشتند!


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۵/۱/۲۷ ۱۷:۱۰:۲۴

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ یکشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۴

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
نقل قول:
خلاصه (جان عزیزتون هر ۴ -۵ تا پست یه خلاصه بزنید. ):
وزارت، هری پاترو دستگیر کرده فرستاده بازداشتگاه، محفلیا هم در مقابلش وزیر سیریوس بلک رو گرفتن که بتونن مبادله‌ی زندانی کنن. اینا اینور از اون میخوان حرف بکشن، اونا اونور میخوان از اون یکی حرف بکشن. ریتا هم به رهبری معترضا جلوی وزارتخونه با ممد داره گل کوچیک بازی میکنه که هنوز معلوم نیست نقشه‌اش چیه‌!



پروفسور که به شدت سعی میکرد آغوششو از زندانی دریغ کنه، گفت:
- ببین سیریوس، یا به زبون خوش مذاکرات قق+ وز رو یه جوری جفت و جور میکنی که نه سیخ بسوزه نه کباب، یا مجبور میشیم فاوکس رو بفرستیم عملیات انتحاری انجام بده.

فاوکس که روی شونه ی دامبلدور نشسته بود، جیغ کوتاهی کشید و پر زد و از پنجره پرید بیرون که برای خودش مرثیه بخونه.

- آلبوس. به پیر.. به مرلین.. به ارواح خاک همین ننه‌ام.. من بی تقصیرم! اینا همه‌اش نقشه‌ی اون جیگر و زرزروسه. من از خودتونم.. هری مثل پسرم می مونه.. یا حتی برادرم.. باو ما خیلی رفیقیم با هم. آلبوس.. به یاد گذشته ها، بی خیال من شو برم سر خونه و زندگیم!

ولی یه مرتبه انگار چیزی یادش اومده باشه، ادامه داد:
- عهه اینجا که خونه زندگی خودمه! از خونه ی من برین بیرون ضد وزارتا.. دشمنای دولت.. عناصر نامطلوب شماره دو و سه و غیره!

از اون طرف هم ننه سیریوس باهاش همصدا شد و خلاصه پسر کو ندارد نشان از مادر.

- تموم شد؟ تو انگار وصیت نامه رو یادت رفته..همه چیو بخشیدی به هری مادر بیامرز!

- کی؟ من؟!‌ من می دونم همه چی سر اون کریچر جونوره!

دامبلدور که انگار نقشه‌ای به ذهنش رسیده باشه، لبخند پیروز آمیزی زد و به بقیه‌ی محفلیا اشاره کرد که تو آشپزخونه جمع شن تا ایده‌های درخشان و فوق العاده شو به اونا هم بگه.

=-= در بازداشتگاه وزارت =-=

- پاتر!
- اسنیپ؟! اون سیاهی کیه؟
- من؟ جیگرم... جیـــــگــــــــــرم... جـــــــــــــیــــــــــگــــــــــــــرم! با گاف مکسور!

زندانبان و نصفه وزیر هر دو روبروی پاتر ایستادن که ریلکس روی صندلیش نشسته بود و آهنگی رو با خودش زمزمه میکرد. اسنیپ جیغ کشید:

- هیس.. ساکت! صدات در نیاد! این ورد غیر لفظی چی بود خوندی؟
- ورد غیر لفظی؟ قربون ننه‌ام بری این کجاش ورد بود؟ داشتم یکی از آهنگای دایی مرحوم زنم، گیدیونو زمزمه میکردم. اینطوری شروع میشه..

هری چشماشو بست و دهنشو باز کرد و آماده‌ی خوندن شد که اسنیپ دوباره جیغ کشید:
- ساکت! نمیخوام بشنوم! نخوووون!

هری ساکت شد، بعد یهو گردنش رو شونه‌اش کج شد و کف سفیدی از دهنش خارج شد و با تموم هیکل روی زمین افتاد و شروع کرد ویبره رفتن.

- فکر کنم کشتینش جناب وزیر!
- فکر نکنم! این پاتر مدرسه هم میرفت از این فیلما زیاد بازی میکرد. چند دقیقه دیگه درست میشه خودش میگه این دفعه چی شده!

پیش بینی اسنیپ درست بود و هری بالاخره بهوش اومد، البته در حدی که دیالوگشو بگه و دوباره بیهوش بشه:

- سیریوس رو داره شکنجه میکنه! پروفسور دامبلدور به خاطر من، سیریوسو به باد کروشیو گرفته!‌ تماس فرت!!






ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۲۳ ۲۳:۲۷:۴۸

تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۴۸ جمعه ۲۱ فروردین ۱۳۹۴

ریتا اسکیتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۵ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۵۹ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
از شماها خسته شدم! از خودمم همین طور!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 243
آفلاین
همان موقع، رو به روی درب وزارت سحر و جادو!

-

ملت محفلی معترض به وزارت خانه با پلاکارد « هری قهرمان، آزاد باید گردد » به نقطه ی کوچکی که از دور دوان دوان نزدیک ـشان میشد نگاه می کردند.

-

ریتا اسکیتر، رهبر معترضان، هنوز هم پرچم های هری پاتر را میان محفلیون پخش می کرد و متوجه آن نقطه ریز نشده بود. اما ویزلی ای موقرمز از میان جمعیت راه خودش را باز کرد و خودش را به ریتا رساند.

- خانوم.. خانوم.. نقطه.. جیغ..

ریتا اسکیتر ویزلی را با یک ضربه کات دار به سمت مغازه ای شوت کرد و گفت:
- مزاحم نشو ویزلی.. الآن کلی کار دارم.
اما ویزلی جسور انگار به تیرک برخورد کرده بود و با سرعت به سمت ریتا بازگشت!
- خانوم.. نقطه.. ویبره میزد.. داره میاد..

این بار ریتا با دقت بیشتری، همان طور که مربی فوتبال محفل یادش داده بود، به ویزلی ضربه زد! ویزلی از بالای سَر خط دفاعی گذشت و با سرعت بسیار زیادی به سمت دروازه نزدیک شد. ممد پاتر که تا به حال تجربه دروازه بانی را نداشت، خودش را به سمت ویزلی پرت کرد. نفس در سینه ی هواداران ریتا حبس شده بود..

کات آقا.. کات!
کارگردان: این الآن یعنی چی؟ مگه فوتبال مشنگی بازی میکنید؟
نویسنده: خب تحت تأثیر این آقای گزارشگر قرار گرفتم یک لحظه!
کارگردان:
سه.. دو.. یک.. حرکت!


نفس ها در سینه حبس شده بود. ممدپاتر دستش را به سمت ویزلی دراز کرد و هر دو با هم به سمت دروازه پرت شدند!

- گُــــــــــل! گل برای ریتا اسکیتر.. بازی یک - هیچ به نفع ریتا اسکیتر تموم میشه!

در این میان نقطه که تازه به سایز اولیه برگشته بود و شبیه یک عدد دونده ی یونانی بود، دوان دوان به سمت ریتا اسکیتر آمد.

- مأمورا دارن میان!

با گفتن این جمله، دونده یونانی که بر روی پیراهنش نام « پتروسیا ماتروسیا تتروسیا روسیا ماراتن » حک شده بود، به زمین افتاد و نفس های آخرش را کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد! روحش شاد و یادش گرامی. مراسم تدفین این مرحوم، روز جمعه ساعت 9 صبح به وقت لندن، در مسجد جامع لندن برگزار میشود!

کات!
کارگردان:
نویسنده: باشه باشه.. آخه گالیون دادن که بگم اینو توی پست!
حرکت!


ریتا با دیدن جسم بی جان ماراتن و مأمورانی که از دور می آمدند رو به جمعیت فریاد کشید:
- جماعت، الفرار!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۲۱ ۱۸:۰۵:۲۰

دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ پنجشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۴

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 350
آفلاین
محفل ققنوس

درحالى که گراوپ با فريادهاى" گراوپ هرمی خواست.. اگر به گراوپ هرمی نداد همه رو تبدیل به هرمی کرد!" به اين سو و آن سو مى دويد، دامبلدور چاره اى انديشيد. ريش بلندش را در دستش جمع کرد، چند بار دور سر چرخاند و بعد مثل گاوچرانى که بخواهد گوساله اى بگيرد آن را به سمت گراوپ پرتاب کرد. البته گراوپ کمى از گوساله درشت تر و بيشتر اندازه ى گاو است و در مقابل ريش مقاومت مى کرد اما در نهایت ريش دامبلدور پيروز شد و گراوپ، دست و پا بسته افتاد کف اتاق.

دامبلدور دستانش را باز کرد و درحالى که سعى داشت گراوپ را در آغوشش جاى دهد گفت:
- فرزندم چطوره تو از دهن سيريوس حرف بکشى بيرون. هرى هرجا باشه اون مو وزوزى هم اون اطرافه.
- گراوپ حرف از دهن سيريوس کشيد.. گراوپ حال سيريوس گرفت.. گراوپ سيريوس را با گوش کوب له کرد.. گراوپ هرمی خواست.

اتاق بازداشت سيريوس

اتاق تاريك را تک چراغ متحرک بالاى سر سيريوس روشن کرده بود. ايل ويزلى ها به همراه دامبلدور از گوشه ى اتاق تماشاگر صحنه بودند. گراوپ چراغ را با دستانش گرفت و مستقیم نورش را فرو کرد در چشم سيريوس.
- گراوپ هرمی خواست.. هرمی کجاست.. اگر به گراوپ هرمی نداد تو را هرمی کرد.

سيريوس آن چشمان زيبايش که همه مى گفتند سگ دارد را به پرفسور دوخت.
- پرفسور جونم.. ريش قشنگ.. ابرو کمند..من تا همین چند وقت پيش محفلى بودم. شما هنوز تو خونه ى من اقامت داريد نامردا.
سيريوس ما كه با تو كاري نداريم.. فقط بگو هرى پسرم..كجاست. ما هري پسرم رو مي خوايم.
- گراوپ هرمی خواست.

بازداشتگاه وزارت خانه

- ما داشتيم با بچه هاى محفل توپ بازی مى کرديم، سوآرز و رونالدو و مسعود اوزيل هم بازيکنان مهمان بودن. من بروبيايى داشتم واسه خودم تو فوتبال. بعد يه هو همه جا تاريک شد.. نگو من رو کرده بودن تو گونى. مي دوني" ممد" از بس مشهورم.

ممد سرباز جوان وزارت خانه مقابل هرى نشسته و درد و دل هايش را گوش مى داد.
-اوخى..چه غمناك..ففففف..فففف. ( افکت فين کردن)

هرى مى خواست تازه خاطره ى شکست عشقی و تمرین هاي ساخت سپر مدافع با چوچانگ را تعریف کند که پرنس و سيوروس و جيگرشان وارد شدند. گویا نقشه ى پرنس همین بوده.
سيوروس: جيگر چراغ ها رو خاموش کن!
جيگر: چرا؟
- پرنس: فضا فضاى درده.
ملت:

خلاصه چراغ ها را خاموش کردند که از هرى حرف بکشند.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ پنجشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
گراوپ یک لحظه به قیافه ی محفلی ها و دامبلدوری که تلاش میکند آن ها را آرام کند نگاهی کرد و دوباره نعره زد:
- گراوپی هرمی خواست!

دامبلدور که آغوشش را همچنان باز نگهداشته بود تا محفلی ها را در آغوش بکشد و به آنها عشق بورزد با لبخندی گفت:
- گراوپ، تو هم به آغوش سپیدی بیا فرزند روشنایی!
- گراوپی این چیزا حالیش نشد، فقط هرمی خواست!

دامبلدور ابتدا کمی لبش را گزید و دوباره با آرامش گفت:
- بیا گراوپ، به آغوش روشنایی بیا! هرمی رو ولش کن! عشق و محبت رو بچسب!
- گراوپی هرمی خواست، اگر هرمی نگرفت خونه رو آسفالت کرد!
- فرزند روشنایی، شما به ما بپیوند... ما بعدش بهت هرمی میدیم، خوبه؟

گراوپ که دید دامبلدور حاضر نیست هرمیون را به او بدهد ناگهان چماقش را بالا آورد و در این راه نیمی از خانه ی گریمولد را نابود کرد و دوباره گفت:
- گراوپی هرمی خواست وگرنه میزنه کل خونه رو نابود میکنه!

دامبلدور که فهمید قضیه جدی است لبخندش محو شد و شروع کرد که بگوید: " ای فرزندان روشنایی، اصلا مهم نیست که..." اما ناگهان با فرو ریختن سیلی از ایل و تبار ویزلی ها صحبتش نصفه ماند!

وزارت سحر و جادو، محل تشکیل جلسه ی اعضای وزارت:

تمام مدیران و ناظران وابسته به وزارت روی صندلی هایی نقره ای نشسته بودند و به سیوروس اسنیپ که با خشم مقابلشان حرکت میکرد نگاه میکردند تا اینکه ناگهان آرسینوس گفت:
- جناب وزیر؟! نقشه ای نداریم؟! قراره فقط شما همینطور اینجا قدم بزنید؟
- راست میگه دیگه سیو! یه نقشه ای چیزی رو کن بریم بلک رو نجات بدیم!

اسنیپ ناگهان روی پاشنه ی پایش چرخید و گفت:
- ما به نقشه ای نیاز نداریم! محفل به زودی تسلیم میشه و اونا بلک رو ول میکنن!

- سیوروس، ما قبلا هم محفل رو دست کم گرفتیم... به نظرت نباید یه حرکتی چیزی بزنیم؟

- پرنس، اگر نقشه ی بهتری داری خودت مطرحش کن!

- بله که دارم!

-

- اهم... خوب نقشه ی من از این قراره که...

- از چه قراره؟! بگو دیگه! :|

- اهم... چیزه خوب... یادم رفت!




پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۴

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۸ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 154
آفلاین
سیوروس، پرنس، هکتور و بقیه ی تیم دولتی در اتاق کنفرانس وزارت نشسته بودن و عین هویج به آرسینوس جیگری زل زده بودند که کنار یک تلویزیون از این بزرگا وایساده بود و در حال صحبت کردن بود:
- دوستان عزیز. متأسفانه همونطور که اطلاع دارید محفل ققنوس کار خودش رو کرد و هشدار های ما رو به پشم های آراگوگ هم نگرفتن و اومدن توی وزارت وزیر بلک رو دزدیدن. الان میخوام فیلمی رو نشونتون بدم که اونا ضبط کردن و برای جادوگر تی وی فرستادن.

آرسی تکمه ای قرمز رنگ رو روی شی مستطیل شکلی که توی دستش بود فشار داد و تلویزیون شروع به پخش فیلم کرد.

تصویر سیریوس بلک رو نشون می داد که روی یک صندلی اشرافی با علامت B روی دسته هاش نشسته بود و با طناب بسته شده بود. دهن ـش هم با یه تیکه پارچه که احتمالاً زمانی متعلق به لباس یک جن خونگی بوده پُر شده بود که نتونه داد و بیداد کنه.

پیرمردی با ریش عریض و طویل و لباسی به رنگ آبی آسمون از گوشه ی کادر وارد شد و کنار صندلی قرار گرفت. همزمان با این که لبخند میزد جوری دست هاش رو باز کرد انگار میخواد همه رو بغل کنه و شروع به بی ناموسی بکنه.
- فرزندان من!

در همین زمان هیئت دولت: یا اسطقدوس!

صدایی از پشت دوربین به گوش رسید:
- دِ پروفسور چرا همچینی می کنی؟ حاجی ـت دو ساعت بات کار کرده که خشن مشن بشی و تیزی و قمه بکشی جلو دوربین! نکن همچین! عیبه!
- آهان اوکی حالا ادامه ـش رو خشن میگم!

پروفسور دامبلدور صداش رو صاف کرد و ادامه داد:
- فرزندان تاریکی! من به نمایندگی از محفل ققنوس به زبون خوش ازتون درخواست کرده بودم که هر چه زودتر هری پسرم... ... رو آزاد کنید. گفته بودم اگه این کار رو نکنید براتون گرون تموم میشه! حالا همونطور که می بینیـ...

در همین هنگام جسمی کوچک به سرعت وارد کادر شد و از ریش های پروفسور دامبلدور آویزون شد!
- پروفسور... هر چی من میگم همونه! باید برام یویو می خریدی! چرا نخریدی؟

دامبلدور در حالی که سعی داشت اون جسم جیمز شکل رو از خودش بِکنه گفت:
- آخ... ول کن بچه! خو میخرم برات... آی! الان وسط ضبطیم! اووووی! ول کن وحشی! گروگان گرفتیم فرزندم! ول کن دیگه!

دوباره صدای پشت دوربین به گوش رسید:
- دِ ولش کن بچه! میام میزنم لهت می کنما!
- به به. یه کلام هم از ننگ روونا!

در همین هنگام دوربین روی زمین افتاد تا دوربین چی بره بزنه لهش کنه.

در لحظاتی که دوربین داشت زمین رو نشون میداد که هر از چندگاهی دو سه جفت پا از جلوش رد میشد، آرسینوس شروع به صحبت کرد:
- همونطور که مشاهده می کنید این یکی از مهم ترین قسمت های فیلمه! اینجا محفل ققنوس یعنی تهدید کرده که اگه پاتر رو آزاد نکنیم دیگه پاهای وزیر بلک رو هم نمی بینیم. با توجه به این که 10 دقیقه ی کامل این صحنه نشون داده میشه به نظر می رسه که پیام اصلی فیلم همین باشه!

دقایقی بعد دوباره دوربین صاف شد و پروفسور دامبلدور شروع به صحبت کرد:
- با عرض پوزش از شما به خاطر اشکالات فنی! همونطور که میگفتم ما سیریوس بلک خائن رو دستگیر کردیم و فقط در صورتی اونو آزاد می کنیم که هری پسرم... ... آزاد بشه و به آغوش گرم محفل بازگرده. در غیر این صورت مسئولیت ـش به عهده ی خودتونه. من 2 روز به شما مهلت میدم و بعدش شروع می کنم به عشق ورزیدن و اکسپلیارموس زدن به بلک!

در این لحظه دوربین و ساختمون و آلبوس و سیریوس شروع به لرزیدن کردند! همزمان با فریاد های گوشخراش «هگر... هگر... گراوپ هرمی خواست!» و «اگه هگر به گراوپ هرمی نداد، گرواپ دهن ـش رو سرویس کرد!« تصویر قطع شد و فیلم به پایان رسید.

بعد از چند لحظه سکوت سیوروس اسنیپ شروع به صحبت کرد:
- این واقعاً خیلی خشن بود! با این که دل خوشی از بلک ندارم ولی واقعاً حاضر نیستم چنین اتفاقی براش بیفته!

پرنس حرف اسنیپ رو تأیید کرد و گفت:
- ظاهراً ما محفل رو دست کم گرفتیم. اینا خیلی بی رحم و سنگدل شدن! باید به فکر یه راه چاره باشیم!

همون محدوده ی زمانی، خونه ی گریمولد

دامبلدور در حالی که به صورت هیستریک توی آشپزخونه قدم میزد و با یه دستش رو اون یکی دستش می کوبید گفت:
- عجب اشتباهی کردم به حرف این دانگ گوش دادما! آخه من بابام دزد بود؟ ننه ـم دزد بود؟ این چه کاری بود که من کردم؟ حالا عذاب وجدان ـم به کنار. با این بابا چیکار کنیم؟
- ای بابا. کاری نداره که پروفسور. اصلاً امشب ماه کامله. میخوای خودم برم گازش بگیرم؟!
- پروفسور روی تیزی های حاجی ـت هم حساب ویژه باز کن!
- پروفسور من آقای بلوپ رو بکنم تو حلق ـش؟
- گراوپی هرمی خواست!
- کسی تخم مرغ با نون اضافه ی فلورانسو پز نمی خواد؟

دامبلدور که باورش نمیشد این ها محفلیان سفیدش باشن داد زد:
- ساکت فرزندانم! بابا روشنایی، سپیدی، تاژ! نیکی، عشق، محبت، صفا، صمیمیت! خشونت بده فرزندانم!

محفلیون:
گراوپ:


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده

موفقیت برای انسان بی جنبه مقدمه گستاخی ـست...


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۹۴

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
*نیوسوژه*

- انداختیش تو گونی؟ بریم دیگه؟

عدّه‌ای ممدپاتر گونی بر دوش کنار دیواری سفید رنگ که نقّاشی متحرک سیریوس بلک و سیوروس اسنیپ، دو وزیر جامعه ی جادوگری، که با خشم به هم نگاه می‌کردند ایستاده بودند و درباره نحوه ی فرار کردن از ساختمان وزارت سخت مشغول بحث و جدل بودند.
- گونی رو می‌ندازیم پایین بنجره بعد خودمونم می‌پریم بیرون.
- این‌طوری که اون یارو که تو گونیه می‌میره.

سپس هر دو به شومینه‌ی روشنی در گوشه اتاق خیره شدند.
- خاک تو سرمون کنن، ما جادوگریم مثلا، چرا از روش های مشنگی می‌خوایم در بریم؟ ممد اون پودر پرواز رو بیار تا درریم.

سپس ممد پاتر دیگر پودری سبز رنگ را از جیب تار عنکبوت بسته خود در آورد و روی آتش شومینه ریخت.
- هوی سیوروس! چرا این‌جا تاریکه؟ منم وزیرما، آوردیم زندان؟!

ممدپاتریون با قیافه هایی بهت زده به گونی که در حال جنبش و ایجاد سر و صدا بود نگاهی انداختند و سپس به سرعت همراه گونی به درون آتش جهیدند و ناپدید گشتند.

صبح روز بعد، وزارت خانه:

سیوروس اسنیپ در حالی که برای نشستن بر روی توالت فرنگی آماده می‌شد به اعماق چاه آن نگاهی انداخت که موادی شکلاتی رنگ در آن غوطه‌ور بودند. با عصبانیّت سیفون را کشید تا بلکه کثافات پایین بروند امّا از آن جایی که چاه توسط کثافاتی دیگر اشغال شده بود، کثافات باری دیگر به بالا بازگشتند. سیوروس که صورتش همزمان رنگ سرخ و سبز را با هم داراست فریاد زد:
- خدا بگم چی‌کارت نکنه سیریوس، قرار بود بگی لوله کشی های این خرابه رو تعمیر کنن!

در کمال تعجّب صدای غرغر کردن سیریوس به گوشش نرسید. سیوروس باری دیگر فریاد زد:
- هوی سیریوس، کجایی؟

سکوت، سکوت تنها چیزی است که شنید. سکوتی که از هزاران فریاد سنگین تر بود.
ملّت: دیگه فاز سنگینی و معنا و مفهوم بر ندار داستانت مثل آدم رو بگو.

سیوروس به سمت اتاق مدیریت رفت، اتاقی که به دو نیمه ی قرمز و سبز برای هر یک از وزرا تقسیم شده بود. هیچ کس را در اتاق ندید. روزنامه‌ای روی میز پیدا کرد و نگاهی به تصویر روی آن کرد. مردی با ریش و سبیل داعشی مانند در کنار سیریوس بلک که دست و پا بسته بر روی زمین افتاده بود، لبخند می‌زد. در روزنامه نوشته بود:

نقل قول:
سیریوس بلک در مقابل هری پاتر!

آلبوس دامبلدور، رهبر محفلیون، مسئولیت گروگان گیری و ناپدید شدن سیریوس بلک را بر عهده گرفت و افزود که تنها راه ممکن برای تحویل دادن وزیر سحر و جادو آزاد شدن هری پاتر می‌باشد.
باید دید سیوروس بلک، وزیر دیگر، چه تصمیمی برای برطرف کردن این مشکل خواهد گرفت.



ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۵ ۲۱:۱۲:۴۵

every fairytale needs a good old-fashioned villain

حاجیت بازی رو بلده

حاجی بودیم وقتی حج مد نبود...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شهر لندن
پیام زده شده در: ۰:۴۵ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۳

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
ویولت دیگر از لحن مرموز پاپا خسته شده بود و با پرخاش رو به او گفت:
_الان باید چیکار کنیم...بریم سر در بیاریم که چرا اینها اینجوری میشن؟!اصلا چرا باید بریم و از این موضوع سر دربیاریم؟

پاپا مدتی ساکت ماند...انگار که میخواست چیزی بگوید ولی از گفتن آن چیز ناتوان است...بلاخره با تردید به حرف آمد:
_ببین...من یه مدت پیش شروع کردم به تحقیق در مورد علت نفرین مرلین.
_اوه...یعنی این موضوع تحقیق هم میخواد؟!
_نگاه کن ویولت...الان اگه بخواییم به گذشته و اون موضوع برگردیم هیچ فایده ای نداره...من اشتباه کردم...اشتباه خیلی بزرگی هم کردم...برای همین به دنبال جبرانم.

ویولت احساس کرد این توان را دارد که بند بند بدن پاپا را به وسیله چاقوی در دستش تکه تکه کند...چطور پاپا میتوانست بعد از آن کاری که کرده بود حرف از جبران بزند؟!ویولت به چشم های پاپا خیره شد و گفت:
_واقعا میخوای جبران کنی؟!میخوای کاری که قابل جبران نیست رو جبران کنی؟!تو حتی با مرگت هم نمیتونی جبران اون کارت رو بکنی.

پاپا بار دیگر به ویولت خیره شد...نفس عمیقی کشید و گفت:
_فکر کنم میشه...من از طریق جادوی سیاه و تاریک به دنبال جایگاه و قدرت مرلین بودم وبه اون طمع داشتم که دچار چنین نفرینی شدم...یا بهتره بگم شدیم...
_خب؟!
_جادوی سیاه ویولت...چیزی که انتها نداره...من تلاش کردم ببینم که راهی برای از بین بردن طلسم مرلین وجود داره یا نه...برای همین شروع کردم دنبال جادوگرهای به جامونده که به جادویی سیاه تسلط دارن.ولی اکثر اونایی که ردشون رو پیدا کردم همین هایی هستن که الان عکساشون تو دستته.

ویولت نگاهی به عکس ها کرد وگفت:
_اکثرشون؟!منظورت چیه؟!
_خب هنوز هستن جادوگرهایی که هم زنده موندن و هم مهارت های جادوی سیاه رو داشته باشن!

ویولت برای بار چندم به عکس ها نگاه کرد...سپس با ناامیدی رو به پاپا گفت:
_نمیدونم پاپا...شاید تو نمیتونی درک کنی!دیگه جادوگر سیاهی وجود نداره...دیگه جادوگری وجود نداره...دیگه اصلا جادویی وجود نداره!

پاپا اما با لحنی مصمم گفت:
_ولی ویولت...ما باید تلاشمون رو بکنیم...من فکر میکنم که اگه یک در ملیون امکان این وجود داشته باشه که طلسم مرلین نابود بشه،ارزشش رو داره که ما همه راه ها رو بریم و تمام تلاشمون رو بکنیم تا شاید راهی برای از بین بردن اون طلسم لعنتی پیدا کنیم...ارزشش رو نداره ویولت؟!

ویولت به دنیای سابقش فکر کرد...به چوبدستیش...به قطار هاگوارتز...به کوچه دیاگون...به اتوبوس شوالیه...به عکس ها و نقاشی های متحرک...جواب اون قطعا مشخص بود.
_معلومه که ارزشش رو داره!

سکوت فضا با صدای آژیر آمبولانسی که احتمالا در ترافیک خیابان اصلی گیر افتاده بود،شکسته شد...ویولت نگاهی به پاپا کرد که همچنان ساکت و منتظر به آسمان خیره شده بود...ویولت با اشتیاق گفت:
_از کجا باید شروع کنیم؟!

لبخندی بر روی لبان پاپا نشست...انگار که منتظر همین جمله بود.نگاهش را از آسمان به سمت ویولت برگرداند و گفت:
_گفتم که یه سرنخ هایی از جا و مکان چند نفر دارم...مالفوی و لسترنج و سالواتوره و یه دو سه نفر دیگه...باید بریم سراغشون...ببینم ویولت...تو مطمئنی دیگه که میخوای بهم کمک کنی و این کارها رو انجام بدی؟

ویولت چشمانش را بست...دوباره خاطرات دنیای قدیم را در ذهنش مرور کرد...چشمانش را باز کرد وگفت:
_نه!به تو نمیخوام کمک کنم و این کارها رو انجام بدم...میخوام به خودم کمک کنم و این کار ها رو انجام بدم...پس بهتره سریع تر شروع کنیم و دست به کار بشیم...

با شنیدن این جمله از ویولت،لبخند پاپا از هر دفعه دیگر پر رنگتر بود...


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۷ ۱:۴۷:۱۷








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.