هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹

محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
قبل از همه‌ی اینها در دفاع از رز باید بگم که مرگخوارای دنیای خودش محفلی‌ها رو تحریم کرده بودن و دیگه کیت کت تو خونه‌ی گریمولد پیدا نمی‌شد. حتی پیازم گرون و نایاب شده بود. لوسیون بدن عیلرضا و خرج و مخارج بوتاکسش و همه چی شدیدا محتاج به پولش کرده بود. وگرنه اینقد آدم فروش نبود. یعنی اصلا آدم فروش نبود. ولیکن...

- هی پیس پیس. فرزند سیاه!

پلاکس که گویا تو این دنیا تصمیم گرفته بود بی جبهه نباشه و ساده مهربونم نبود دیگه، چشمش رو از نمایشی که پروفسور با زاخاریاس داشت اجرا می‌کرد برداشت و به رز که مشتاقانه ویبره می‌زد نگاه کرد و منتظر ادامه‌ی حرفش شد.

- بازار سیاهم دارین اینورا ؟
- چرا؟ جنس منس چیزی داری؟

پلاکس این دنیا خیلی سیاه بود. اما نه به اندازه‌ی هریش. هری از ابتدا موهاشم سیاه بود اما اینجا لنز مشکیم گذاشته بود و خط چشم مشکیم می‌کشید که یک راست پرنس آو هل باشه. تازه علاقه‌مند به زیرمیزی و بازار سیاهم بود. در واقع، رز هنوز نمی‌دونست ولی بازار سیاه رو می‌چرخوند.

- اممم. یه نیوت سالم و دست نخورده. نوی نوعه. خودم برا تالار هافلپاف از همین نوع بردم. دست یه خانم وزیر بوده فقط باش می‌رفته توالت وزارت خونه.

خوشبختانه نیوت سیاه سابقه‌ی عالی داشت. فعالیت بالا و مرگ نخوارهایی که هی سر شاخ کرگدنش می‌زد اسم و رسم خوبی براش ایجاد کرده بودن. محفلی‌های سیاه فکر کردن. با همدیگه مشورت کردن و در نهایت خیلی لارج طور یه برگه به رز دادن که رقم بگه.

رز که دید نه بابا نیوت چه قد ارزش داره حیفش اومد به قیمت دوتا ماسک مو و صورت و زیرباسنی علیرضا بدش بره. برگه رو برگردوند و تصمیم گرفت سهام نیوت رو وارد بورس کنه.
محفلی‌های سیاه که به هر قیمتی نیوت سفید رو می‌خواستن همه پول هاشونو آوردن تو بورس و هرکدوم یه تیکه از سهام رو خواستن. در طی تقاضای بسیار سهام نیوت افزایشی و روند رو به بالا داشت و رز خوشحال خوشحال بود. برخلاف زاخاریاس که به عنوان محصول چندکاره داشت چند متر اونور تر معرفی می‌شد.




پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۹

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱
از سایه ها نترس، تو فانوسی! :shout:
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
پامونا کف بالا آورد، پامونا خون بالا آورد. پامونا اصلا دوست نداشت بداند احتمال مرگش چند درصد است، اما حالا دیگر میدانست و نمیتوانست فراموش کند. پامونا تشنج کرد و همین مسئله احتمال مرگش را شش درصد بالا برد. از آنجا که در این جهان موازی خانه گریمولد وقت و بی وقت فشرده و صاف نمیشد، زاخاریاسِ سیاه با خونسردی منتظر ماند تا محفلی ها تکلیفشان را با همدیگر مشخص کنند.

_چرا؟ آخه چرا؟
_بعنوان ناظر محفل ازت خواهش میکنم آروم باشی پامونا.
_به حرف اون گوش نده بابا جان، ولی آروم باش.
_الان خیلی حالم بهتره، ممنونم زاخاریاس!
_
_بعنوان ناظر محفل ازت خواهش میکنم آروم باشی آلبوس.

زاخاریاسِ سیاه که دیگر خسته شده بود، سرش را چرخاند سمت خانه و داد کشید.
_ارباب!

محفلی ها در سکوت به زاخاریاسِ سیاه خیره شدند. بخشی از وجودشان اصلا دلش نمیخواست "ارباب" را ببیند، بخشی بسیار بسیار بزرگ. صدای قدم های مسلط و آهسته ای به گوش رسیدند و طولی نکشید که سایه ی باریک و قد بلندی در چهارچوب در کنار زاخاریاس سیاه قرار گرفت. ریش های سیاه رنگش تا مچ پاهایش میرسیدند و به میمنت و مبارکی از شر بینی عقابی اش خلاص شده بود، و متاسفانه بینی دیگری بجایش پس نگرفته بود. دامبلدور سیاه به دامبلدور سفید نگاه کرد، اما بنظر نمیرسید شباهتی ببیند.
_تو باز وانمود کردی ناظرِ انجمنِ ما هستی زاخاریاس؟

پیش از اینکه زاخاریاس پاسخ بدهد، دامبلدورِ سفید این بار شخصا از گروه جدا شد و جلو رفت. با وجود اثرات مخربِ سوپ پیاز بر تمرکز، پروفسور دامبلدور هنوز هم مرد باهوشی بود، و میدانست چگونه در صفوف دشمن نفوذ کند و پیش از آنکه بفهمند آنها را از درون تحت سلطه در آورد. او روبروی دامبلدور سیاه ایستاد و نفس عمیقی کشید.
_حقیقتش ما بازاریاب هستیم. محصولی آوردیم خدمتتون که مطمئنیم چنین خونه ی بزرگ و شکوهمندی بهش احتیاج خواهد داشت.

محفلی ها یک نگاه به پروفسور کردند، یک نگاه به همدیگر. دست هایشان بطور نامحسوس در جیب هایشان وول میخورد اما هیچ کدام چیزی نداشتند که ارزش فروختن داشته باشد. ممکن بود این هم یکی از نقشه های درخشان پروفسور باشد، یا اینکه سوپ پیاز بالاخره کار خودش را کرده بود. پروفسور با خونسردی یک قدم به عقب برداشت تا محفلی های پشت سرش را نمایان کند. دستش مستقیما یکی از آنها را نشانه رفت.
_این زاخاریاس.

چشمان سرخ رنگِ دامبلدور سیاه درخشیدند، اما در چهره اش اثری از تحسین به چشم نمیخورد. کار های زیادی بود که بتواند با یک زاخاریاسِ اضافه انجام بدهد.
چشم های آبی رنگِ دامبلدور سفید هم درخشیدند. به دلیل خاصی هم نه، این درخشش از لذتِ خالصِ انتقام ناشی بود.

_بیاید داخل.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۹/۷/۱ ۱۹:۲۸:۲۳



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۳۲:۵۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
زاخاریاس تازه دوهزاریش افتاده بود که این محفل خودشون نیست.

-اهمم...باباجان بیا کنار من تا ببینم چه میشه کرد؟

اما زاخاریاس ماتم زده شده بود،نمی تونست باور کنه که در اینده ناظر میشه یا شاید این تصویر گذشتش هستش که پدرش و خانوادش ناظر محفل بودن!

-اهممم...باباجان!
-اهان بله پرفسور!

پرفسور دامبلدور با نگاهی سریع به سرکادوگان فهموند که همین الان بره و زاخاریاس رو پایین بیاره!

-زاخاریاس عزیز...بیا برگردیم به جمع محفلیا!
-...
-زاخاریاس باباجان؟...بیا پیشمون!
-پرفسور...پرفسور نکنه این آقاهه ایندم باشه؟...یا حتی گذشتم!
-نه باباجان این امک...
-چرا پرفسوراین امکان هستش!
-گابریل؟الان وقت مناسبی نی...
-عهه خسته شدم رز! باید بهتون اینو حتما بگم که بدونین"200 سال بعد از میلاد مرلین محفل ققنوس برای مبارزه با جادوی سیاه و تاریکی ب وجود امد، اما در جنگ جادوگریه اول چندتن از عضای محفل مفقود شدند،اون افراد به گذشته برگشتن.اما گذشته ی انها سیاه و تاریک بود! انها تصمیم داشتن فرار کنند اما به خاطر شستوشویی مغزی در انجا ماندگار شدند! کم کم افراد گذشتشون رو به یاد اوردن ولی با این تفاوت که دیگه سفید و زیبا نبود!همه چیز براشون تاریک بود. بنابراین محفل سیاهی هارو تشکیل دادن!"
در ضمن پرفسور تنها نفری که تونستاز اونجا فرار کنه،مرلین بود!
پاققق

صدای بسته شدن کتابی کلفت کل محفلی هارو به خودش اورد...

-یادش بخیر اون چندتن افراد عزیزم بودن!...
-وایی یعنی ما الان توی دنیای تاریکی ها هستیم؟...امکان مرگمون 150 درصد از 50 هستش!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۹

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ دوشنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۱
از سایه ها نترس، تو فانوسی! :shout:
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
خانه گریمولدِ موازی نه تنها نامرئی نبود، بلکه اتفاقا خیلی توی چشم هم بود. محفلی ها به آجر های سیاه رنگ، مجسمه ی گارگویل های سنگیِ آویخته به طاق زیر پنجره ها، شاخه های رونده ی خشکی که روی دیوار ها ریشه دوانده بودند و شوالیه های زره پوشِ آهنیِ این طرف و آن طرفِ دروازه ی ورود نگاه کردند و اندیشیدند یک چیزی این وسط اشتباه است. اینجا کوچه گریمولد بود، این هم خانه شماره دوازدهش بود، اما محفلی ها درحالیکه چند خفاش با فاصله چند سانتیمتر از بالای سرشان پر زدند و عبور کردند، اندیشیدند که هیچ بخشی از این خانه هیچ به چشمشان آشنا نمی آید.

_ما انقدر نبودیم که خونه خسته شد و ظاهر شد، مشنگا خسته شدن و کوبیدنش و بعدم یکی روش ساختن و از اونجایی که فکر کردن ما دیگه مردیم سیاهی دنیا رو فرا گرفته و الانم خونه نداریم و یه باد بیاد یخ میزنیم و در سکوت خبری جان به جان آفرین تسلیم خواهیم نمود.
_عیبی نداره پومانا، بیا در لحظات آخرمون برات تاثیر نسبت توده بدنی به درصد چربی در سرعتِ یخ زدن بافت های بدن رو توضیح بدم.
_
_ممکنه چند دقیقه دیرتر از چیزی که فکر میکردی بمیریما، اونوقت پشیمون میشی که برنامه ی طولانی مدت تری نریختی.

پامونا که در مرز حمله ی عصبی بود، با دیدن دستگیره هایی که در این سوژه هم پولیش نخورده بودند دیگر به آن دچار شد و روی زمین نشست، اما زاخاریاس بسرعت نظارت بر موقعیت را بدست گرفت و جلو رفت تا در بزند. یک دستش را پشتش گرفت و مشت دیگرش با اعتمادبنفس روی در فرود آمد.
_ببخشید... عزیزان؟! ناظر محفل هستم، کسی خونه ست؟
_تو ناظر محفلی؟
_درسته که ما بگیم ایرج میرزا نمیتونه ناظر محفل بشه چون بی ادبی مینویسه؟
_چی بابا جان؟
_تو محفل یا خارج از محفل من به نظارتم ادامه میدم پروفسور.

پیش از آنکه پروفسور بخواهد از زاخاریاس خواهش کند دایره نظارتش را در حد چمن های دم درِ خانه گریمولد نگه دارد، در باز شد و محفلی ها در سکوت به فرد پشت در خیره شدند. زاخاریاس اسمیتی که در خانه گریمولد را باز کرده بود، با خونسردی به چهارچوب تکیه داد.
_چه اعجاب انگیز. چون منم ناظر محفل هستم.




پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ پنجشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۹

محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
خلاصه..بلاخره!:
محفلی ها ببرای یارگیری از خونشون بیرون اومدن. در اولین فرصت رفتن دنیای مشنگی. ولی پروفسور رو مشنگ ها با تروریست اشتباه گرفتن و زندانیش کردن. بعدم خواستن ازش واکسن کرونا بزنن.
محفلی ها برای نجات پروفسور معجون مرکب پیچیده خوردن و زاخاریاس به دونالد ترامپ تبدیل شد. و بقیه تو کیف جادویی اسکمندر قایم شدن اما کرگدن ها رم کردند و زاخاریاس برای آروم کردنشون به دستشویی رفت که خب چون یکی از کرگدن ها یاغی شده بود مشنگ ها فکر کردن ریس جمهورشون گروگان گرفته شده.

-----------------------------

جنگ نابرابری بود. ام ای سیکس و اف بی ای و ان سی ای اس و نیروی مخفی و ویژه و همه و همه پشت در بودن در حالی که اینور در چند محفلی بی نوا و کرگدن های یاغی با یه شنل نصفه نیمه سنگر مقاومت رو تشکیل داده بودن.

پروفسور همونطور که نصفه زیر شنل ارثی هری و قرضی پومانا بود، توضیح داد:
- ولی پدرجان ما که قصد جنگ نداریم...ما صلح جوییم.
- می‌دونم پروفسور ولی اینا مشنگن نمی‌فهمن این چیزا رو!
- در واقع، درک مشنگ ها از علوم به دلیل عدم استفاده از جادو...

گابریل تیت شروع کرده بود. بدبختانه بدترین موقعیت رو انتخاب کرده بود. در اون بلم بشو هیچ کسی حوصله علوم مشنگی رو نداشت حتی معلم بیچاره‌ی همون درس که به خاطر آرمان های مشنگی به قتل رسید.
یه مرلین خوب خواسته‌ای دست تیت رو گرفت و غیب شد تا از ادامه صحبتش جلوگیری کنه. دستشم درد نکنه.

با این حرکت همه چند ثانیه‌ای تامل کردند. اونا جادوگر بودن. بلد بودن غیب شن. اینجا هم ساختمون مشنگی بود و حفاظ های جادویی نداشت، چرا غیب نمی‌شوند؟
خیلی محفل وار حلقه تشکیل دادن و دست های همو گرفتم و با صدای پاق غیب شدند. مشنگ ها این صدا رو به در رفتن گلوله تعبیر کردن و در رو شکوندن ولی وقتی تو رسیدن با یه کیف مواجه شدند.

- از کجا فرار کردن؟
- نننن.نمی‌دونم قربان.
- یعنی چی که نمی‌دونی. مگه نگفتم گیرشون بندازین نتونن فرار کنن؟
- بله قربان.
- پس چه جوری فرار کردن؟
- به جون دوتا بچه هام نمی‌دونم قربان.
- اون چمدون چیه؟
- اینم نمی‌دونم قربان.
- چیزی هس تو بدونی؟
-نمی‌دونم قربان.

رییس امنیت ملی آمریکا با عصبانیت از کنار فرمانده گذشت و خودش به سراغ کیف رفت. بلاخره یه کیف مسافرتی بیشتر نبود. چه خطری می‌تونست داشته باشه؟
متاسفانه عمر رییس قد نداد براتون تعریف کنه اما من می‌گم. خطر یه گله کرگدن رم کرده. در چمدون که باز شد کرگدن ها با عصبانیت و شاخ آماده‌ی حمله اول رییس رو پاره کردن و بعد خدمت بقیه رسیدن. اینطوری شد که محفل به تنهایی ابرقدرت جهان رو کله پا کرد.

اما محفل. اون مرلین خوب کرده به خونه‌ی گریمولد ها فکر کرد و جسم یابی کرد اما وسطش خط رو خط شد و به جای این خونه‌ی گریمولد به اون خونه‌ی گریمولد رفت. همون خونه‌ای که در جهن موازی قرار داشت که دامبلدورش سیاه می‌پوشید و ریش و پشم سیاه داشت و سیاه بود در حالی که لرد ولدمورتش به مقابله با سیاهی برخاسته بود و دماغ داشت. خوشگلترم بود.

بقیه‌ی محفلی‌ها هم به اون مرلین خوب کرده اقتدا کردن و سر از همونجا در آوردن. دم در خونه‌ی دامبلدور سیاه!


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۸ ۰:۵۴:۵۵



پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۳۲:۵۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

-صبر کنیننننن!
-ااقای رییس جمهور!
-چه خبرتونههه؟چرا کنفرانس رو شروع نمی کنید؟
-قربان؟...قربان بله شما قبل از کنفرانس رفتین دستشویی!اما بعدش برنگشتین و اون یارو ریش سفیده هم فرار کرد!
-من تو دستوشویی چه غلطی باید بکنم؟
-ببخشید قربان!
-باعث خجالت من شدن!اون مردک بی شعور که هی با زبون چینیش چیزی بلغور میکرد،وزیر احمقمون هم داشت از خنده ریسه میرفت! اخه شما محافظین؟یا جستوجوگر دستشویی های کاخ؟
اینجا کاخ سفیده! نه کاخ دستشویی ها!
-ببخشید قربان دیگه تکرار نمیشه...فقط شما چجوری بدون دیده شدن به اتاق کنفرانس ر...
-خفه شین!...من از اولش اونجا بودم!...بیاین برین که ابروم تو این کاخ زشت رفت!

داخل کیف:

زاخاریاس بخاطر جوون بودنش مشغول تیر اندازی بود و نیوت بخاطر اینکه هنوز به شکل پسر رییس جمهور بود از کیف بیرون امده بود و منتظر حمله ی محافظا بود...

-عه وائه!...ببین تیت چه خوش شانسیه ها! اینا هم که رفتن،بهتره برگردم ببینم تو کیف چه خبره؟
دنگگ دنگگ...دنگگ دنگگ
-یا ریش مرلیننن! این دیگه چه کوفتیه؟

از توی کیف صدای تیراندازی بلند شده بود!صدا اینقدرر زیاد بود که کل دستشویی انگار داشت منفجر میشد!نیوت باید یه کاری میکرد...

-وایی بچه ها...نکنه دارین حیونام رو میکشین؟
دنگگگ دنگگگ

صدا توجه ی محافظ هارو هم جمع کرد و باعث نگرانیه همه شد!

-پناه بگیرین!...رییس جمهور رو به منطقه ی امن ببرید!
بیبو بیبو...بیبو بیبو...

صدای اژیر قرمز کاخ روشن شده بود،تمام درهای کاخ قفل شد و همه ی نیروهای امنیتی در راهروی کنار اتاق کنفرانس جمع شدند!

-باید در رو بشکنیم! این یارو ریش سفیده این توئه...مطمئنمممم!
-چشم قربان!

نیوت متوجه وخیم بودن اوضاع شده بود،پس تصمیم گرفت به عنوان پسر رییس جمهور از دستشویی بیرون بره.


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

پومانا اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ یکشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۹:۲۱ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
از خانه گریمولد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
تمام کاخ پر شده بود از سرباز ها و محافظ ها؛ سر سوزن هم نمی تونست قایم بشه چه برسه به ادمی.

_پرفسور از این طرف؛ بیاین زیر شنل.

پومانا شنل را در اورد و روی خودش و پرفسور انداخت. البته پاهای دامبلدور کمی بیرون بود اما توی اون بازار شام همه دنبال یک مرد ریش سفید بلند بودند. کسی به پایین نگاه نمی انداخت تا پرفسور رو پیدا کنند.

_دوشیزه اسپروات اینو از کجا اوردی؟
_از هری قرض گرفتم تا شما رو نجات بدم. حالا بعدا در موردش صحبت می کنیم، الان باید هر چه زودتر بقیه رو پیدا کنیم و از اینجا بریم. وای مرلینا فقط گیر نیفتاده باشند.

_برین در دستشویی رو بشکنین جون رئیس جمهور در خطره! یالا بجنبین ممکنه دیر برسیم اون ریش سفیده رئیس جمهورو هلاک کنه.

_ریش سفیده؟ فک کنم منظورشون شماست. اما شما که اینجایین، پس کی جای شماست؟
_بریم ببینیم چخبره.

[b]در کیف نیوت[/b]

_حالا چی کار کنیم نیوت؟ تیت بیشتر از این نمی تونه دووم بیاره.
_نمی دونم.

ارتور که درماندگی تیت رو میدید، نتوانست تحمل کند و فکر احمقانه اش را اعلام کرد
_اکه همه بهش شلیک کنیم ممکنه گیج بشه و دست از سسر تیت بر داره.

ارتور که اماده این بود که همه نظرش را رد کنند سرش را پایین انداخت.
_با شمارش من همه شروع به شلیک می کنیم؛ یک، ارتور!...

ارتور سرش را بالا گرفت و دید همه اماده شلیک هستند. خوشحال شد و خودش نیز اماده شد. زاخاریاس ادامه داد:
_دو .... سه! بزنین.

همه شروع به شلیک کردند بی خبر از آن که در ان طرف سرباز ها برای باز کردن در دستشویی تلاش می کنند.


ویرایش شده توسط پومانا اسپراوت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۴ ۱۵:۳۲:۵۹

نیستم ولی هستم

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

زاخاریاس اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۶ دوشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۸ مرداد ۱۴۰۰
از وقتی که ناظر بشم پدر همتونو درمیارم.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
اما همانطور که گفته شد،خیلی شانس با زاخاریاس یار نبود.ناگهان وزیری که رئیس جمهور با آن کنفرانس داشت ظاهر شد و با لهجه غلیظ امریکن گفت:
-سلام دونالد. آماده کنفرانس هستی؟

زاخاریاس محکم و مانند یک رئیس جمهور گفت:
-خیر.من باید برم به دستشویی.

زاخاریاس این جمله را با لهجه غلیظ بریتیش شمال لندنی گفت.زاخاریاس هر چقدر هم ماهر بود نمیتوانست لهجه بریتیش خود را اصلاح کند. وزیر از رو نرفت و گفت:
-خیلی خب اما... دونالد؟ کی لهجه بریتیش یاد گرفتی؟کدوم موسسه یادت داده؟ به منم معرفی میکنی؟ راسته که میگن بریتانیایی ها r آخر جمله رو تلفظ نمیکنن؟


وزیر شاد و شنگول دستی به پشت زاخاریاس زد و با هم به سمت اتاق کنرانش رفتند. زاخاریاس زیاد با وزیر حرف نمیزد زیرا روی راهرو های کاخ سفید متمرکز بود تا دستشویی پیدا کند و آن جا کیف را باز کند.نگاه به ساعتش کرد. تنها یک دقیقه باقی مانده بود تا شروع کنفرانس خبری و هنوز موقعیت مناسب پیش نیامده بود که ناگهان زاخاریاس توالتی دید چسبیده به در اتاق کنفرانس رو به محافظ کرد و گفت:
-برو توی اتاق و بگو رئیس جمهور با چند دقیقه تاخیر تشریف میاره.
-حتما.

وزیر و محافظ وارد اتاق کنفرانس شدند و زاخاریاس وارد دستشویی. روی کاسه توالت نشست و کیف را به حالت جادویی تغییر داد. سرش را داخل کیف برد و پرسید:
-اینجا چه خبره؟ چرا اینقدر تکون تکون میخورید؟

اما تا سرش را داخل کیف نیوت برد متوجه شد. کرگدن ها رم کرده بودند و دنبال ارتور،پروفسور،گابریل،نیوت و سر کادوگان میکردند.گابریل نفس نفس زنان میگفت:
-زاخاریاس.کرگدن ها رم کردن.جلوشونو بگیر!
-چطوری؟

نیوت در حالی که از درختی بالا میرفت گفت:
-شاخشونو بگیر. اگه بتونی شاخ کرگدن مادر رو برای دو دقیقه نگاه داری ازت فرمان میبره. اینجوری بقیه کرگدن ها هم ازت فرمان میبرن.

زاخاریاس جستی زد و داخل کیف پرید.کرگدنی با خالی روی پیشانی و شاخ سابیده شده در وسط بالا پایین میپرید. او کرگدن رئیس بود. ناگهان در دستشویی زده شد و کسی از پشت در گفت:
-آقای رئیس جمهور؟همه چی امن و امانه؟
-بله.کارم طول کشیده. لطفا برو و دیگه هم سوال نکن.

بعد از گپ و گفت کوتاه زاخاریاس دست به کار شد. روی کرگدن پرید و شاخش را گرفت:
-آهای وحشی.ارام باش.بزار روت نظارت کنم.

کرگدن آرام و قرار نداشت و سعی میکرد زاخاریاس را از روی خودش بیندازد اما زاخاریاس مدام میگفت:
-کور خوندی. فکر کردی میتونی از شر من خلاص بشی. یه مدیریتی روت بکنم که خودتم لذت ببری .

بالاخره بعد از چند دقیقه کرگدن آرام شد و اجازه داد روی پشتش بشیند.زاخاریاس فرمان داد تا همه کرگدن ها از بقیه دور شوند. کرگدن ها در سر جای خود ثابت ایستادند و همه اعضای محفل توانستند نفس راحتی بکشند. بجز گابریل که هنوز هم داشت از دست کرگدنی فرار میکرد. نیوت گفت:
-ای وای. این کرگدن یاغیه. از مادرش حساب نمیبره.

در همین حال صدایی از پشت در دستشویی میامد که میگفت:
-نیروه های ویژه swat رو خبر کنین. همون تروریست ریشو رفته و رئیس جمهورو توی دستشویی گروگان گرفته.




هرکسی از ظن خود شد یار من

از درون من نجست اسرار من

تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۸:۵۳ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۳:۳۲:۵۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین
تیت که همینطور گریه کنان از این سمت کیف به اون سمت کیف می دوید داد و فریاد زنان به نقشه ی ارتور لعنت میفرستاد!

-اقای ویزلیییییییی...اخههه...اهههه....کمک...نیوت تو مگه....مگه نمی دونستی کرگدن ها...گرکدن ها بازی دوست...دوست دارن؟
-خانم تیت...لطفا ارامش خودتون رو...حفظ کنین!

و اما زاخاریاس بنده خدا!با هر پرش کرگدن ها،دستش کج میشد،زاخاریاس متوجه شده بود چیزی غلط هستش این وسط،اما میخواست کمی صبر کنه ولی کنجکاوی زیادش مانع اینکار شد!

-هی نگهابانا!
-بله قربان؟
-میخوام برم به دستشویی مخصوصم!
-اما قربان شما پنج دقیقه ی دیگه تو اتاق کنفرانس با اقای وزیر جلسه دارین!
-کنسلش کن!...حوصله ی دیدن اون مردک رو ندارم!
-اما قر...
-اما و کوفت! منو تو خیابون رها کردن بعد میگه "قربان شما با وزیر جلسه دارین!"

محافظ ها با اینکه گیج بودن اما خب این دستور رییس جمهور مملکت بود!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ شنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۹

نیوت اسکمندر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۲ یکشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۷ یکشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۹
از رنجی خسته ام که از آن من نیست !
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 127
آفلاین
-

با هر صدای پای هاگرید و لرزشه کیف یک قطعه از وجود نیوت می‌لرزید.ولی هیچ یک متوجه حیوانات داخل کیف نبودند .همه داشتند به هاگرید افتخار میکردند غیر از نیوت که صدای عجیبی اومد.همه پشتشون نگاه کردند و بچه کرگدن های پوزه قرمز رو دیدند که فکر می‌کردند هاگرید داره بازی می‌کنه .تقریبا هرکدوم خودشون یک هاگرید حساب میشدند .بچه کرگدن ها بالا پایین می‌پریدند . تیت ترسیده بود و به یک طرف دوید .کرگدن ها بپر بپر کنان به دنبال این رفتن کیف تو دست زاخار داشت اینور اونور می‌رفت و زاخاریاس هم به اینور اونور میخورد و سعی میکرد کیفو کنترل کنه .تا محافظا برمی‌گشتند زاخاریاس حالت مغرورانه میگیره و عادی جلوه میده.بچه ها تو کیف به دنبال کرگدن ها بودند و کرگدن ها به دنبال تیت . ناگهان کرگدن مادر در حال دویدن به سمت اونا بود که به نیوت برخورد کرد و نیوت به تکه‌ سنگی در محدوده شیرهای تیزیال از حال رفت .از دور دست توی کیف صدای آشنایی میومد .

-نیوووووووووت کرگدن ها رم کردن.

و همینطور میدوید تا با جسم بیهوش نیوت مواجه شد.هشدار بزرگی تو راه بود .تنها کسی که میتونست حیوونات رو کنترل کنه اون بود و الان بیهوشه.تینا با مواجه شدن با جسم نیوت به سراغش رفت و کشیدش و به تکه سنگ تکیش داد و و بچه هارو دید که داشتن با کرگدن ها مقابله میکردند.حالا کرگدن مادر بدنبال بچه ها ، بچه ها بدنبال بچه کردگدن ها و بچه کرگدن ها بدنبال تیت و هاگرید هم داشت با پف و فیل صحنه رو تماشا میکرد.و تینا به این جمع اضافه شد و بدنبال همه رفت .تنها امید آنها حالا تینا گلداشتین بود .



چه قلب ها که شکسته نشد از زبان های بریده !
و چه حرف ها زده نشد از ذهن های پریده!
و چه چشم ها که پر از کشتی های در اشک بود .
و چه دل ها گرفته نشد از کشتی های غرق شده.


تصویر کوچک شده
[img تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.