دیلینگ دیلینگ دیلینگ دینگ
نورهایی عجیب با درخشش عجیب تر در همه جای مغازه شوخی ویزلی ها میدرخشیدند.
مردی با ردایی قرمز و طلایی (فکر کنم یه ذره سبز و زرد هم توش دیدم) جلوی رون ویزلی ایستاد.
رون یه نگاهی به نگاهی به سرتاپای این جادوگر مسن می اندازه و میگه:اوه بله بفرمایید.
آرتیکوس دامبلدور در حالی که با اشتیاق به اطراف مغازه نگاه می کنه میگه:سلام من آرتیکوس هستم.
رون:منم رون ویزلیم.بفرمایید امرتون رو.
آرتیکوس:ببینم اینجا قرص سرما خوردگی هم دارین.
رون با تعجب:قرص سرما خوردگی اینجا که عطاری نیست !
اینحا مغازه شوخی ویزلی هاست.
آرتیکوس:اوه پس من اشتباهی به کوییرل آدرس دادم.
فلش بک به چوبدستی فروشی کوییرل(برای اطلاعات بیشتر به چوبدستی فروشی کوییرل مراجعه کنید)
کوییرل با عصبانیت میگه:خرا خروو خول خردی خرتولوخو.
آتیکوس با نارحتی:چرا اینجوی حرف میزنی نکنه سرما خوردی,شنیدم که اینجاها یه مغازه دارویی به نام شوخی های ویزلی هست (زکی!ویزلی و دارو؟)برو اونجا بهت یه قرصی چیزی بده تا خوب بشی. ....
حرف رون اجازه مرور بیشتر آرتیکوس روی این خاطره رو میگیره.
آرتیکوس با گیجی می پرسه:ببخشید شما چی گفتی؟
رون دوباره میگه:من گفتم که می خوایید یه سری از محصولات جدیدمون رو بهت نشون بدم.
آرتیکوس:آه البته چرا که نه؟
رون هم شروع می کنه با آب و تاب تمام در مورد محصولاتش پرچونگی کردن:اینا رو که می بینی کلاه دفاعی هستن که برای دوئل یه چیز مفیده....اون رو که می بینی جدید ترین معجون عشقه که اثر آنی رو هرکسی که بخوای داره(آرتیکوس وقتی اینرو میشنوه تمام بدنش سرخ می شه,حالا خدا می دونه برای چی!)
... اینی که میبینی جدید ترین محصولمون هستش که خودم درستش کردم.
بعد رون سینه شو نیم متر میده بالا طوری که بلند قد تر از قبل به نظر می رسید(رون همین جوری دراز هست ببین چه شکلی می شه که خودشم دراز تر بکنه).آرتیکوس با گیجی تمام به حرفهای رون گوش می کنه ولی هیچی ازش سر در نمی آره.
رون ادامه میده:داشتم می گفتم وقتی ....
آرتیکوس که حوصله اش از موضوع سر رفته بود حرف رون رو قطع می کنه و میگه :بگذریم اوه اون دوشیزه خانم کیه داره توی این مغازه میدرخشه. و به طرف خانم فلیگ اشاره کرد که داشت هری رو به خاطر صمیمی شدن (یا به عبارتی دیگر :bigkiss: )با جینی اونم وسط عموم میزد.
رون:اوه اون پیرزنه خانم فلیگ همسایه هری ایناست
آرتیکوس:زن جذابیه
رون
آرتیکوس به طرف خانم فلیگ می ره و میگه:سلام من آرتیکوس دامبلدور هستم.
خانم فلیگ:خب حالا چی کار کنم؟
آرتیکوس:می خواستم بدونم می تونم یه ناهار شاعرانه رو با دوشیزه خانمی مثل شما صرف کنم.
خانم فلیگ
: آخه آخه...
آرتیکوس:خواهش میکنم حرف پیرمردی مثل من رو زمین نندازید.
خانم فلیگ:
:باشه قبوله هرچی تو بگی آرتیکوس
و بعد :bigkiss: و آرتیکوس با خانم فلیگ از مغازه شوخی ویزلیها با حالتی شاعرانه(از اونایی که آدم از خوندنشم عقش میگیره)خارج شدند.
همه کسانی که توی مغازه بودن
هری از اون وسط میگه :این همونی نبود که منو به خاطر :bigkiss: داشت کتک میزد.