هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱:۴۰ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷
#51

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 208
آفلاین
-اااااااااااااااخ بلیز همانند عذاب اسمانی بر فرق سر او نازل شده بود و دامبل را زیر خود له کرده بود بارتی فریاد زد بلیز حالت خوبه ؟
دیگر مرگخواران اورا از روی ردای سفیدی که مرد پیرریش بلندی در ان بود بلند کردند بلیز که باور نمیکرد زنده باشد گفت من

حالم خوبه و با دیدن جسد دامبل تازه فهمیده بود که موضوع از چه قرار است و فریاد زد صدای منو نمشنفتین ؟ چرا همونجا کارشو

تموم نکردین سپس چوبش را به سمت او گرفت دامبل ناله ای کرد وتکان کوچکی خورد در همان لحظه بلیز گفت: پتریفیکوس

توتالوس ودیگر دامبل تکان نخورد
خیلی خوب حالا ببرینسش پیش ارباب منم میرم دریچه های فاضلابو کنترل کنم او یک گام بهجلو برداشت و شعلهایی اورا در برگرفت
و از نظر ها ناپدید شد

فنریر فریاد زد معطل چی هستین باید قبل اینکه به هوش بیاد ببریمش پیش ارباب وبه بارتی تنه ای زد ویک پای دامبل را گرفت وبه
دنبال خود کشید دامبل در حالی که ریشهایش کف وزارت خانه را جارو میکرد بر روی زمین کشیده میشد بارتی وبقیه ی مرگخواران
وارد وزرات خانه شدند
مرگخوارها:ارباب تقدیم به شما
لردولدمودمورت اهسته با پایش جسد دامبل راغلتاند سپس روی یک پای خود نشست و با خونسردی چوبش را روی چین و چروک
های دامبلدور میکشید چشمهای از حدقه درامده ی دامبلدور به او خیره شده بود.......


[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۵:۰۳ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۷
#50

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
وزارت سحر و جادو!

ممد بر روی پشت بام وزارت دراز کشیده بود. در حالی که یک عدد دوربین و تلسکوپ در کنارش به چشم می خورد چندین برگ و شاخه را بر رویش کشیده بود و به دور دست نگاه می کرد.

بلیز زابینی، وزیر سحر و جادو در حالی که احساس مسئولیت در وجودش فوران کرده بود به پشت بام وزارت آمده و از نزدیک به کار ممد نظارت می کرد!

-چیکاری می کنی ممد؟
-نگهبانی قربان!
-این شاخ و برگا برای چی روته ممد؟
-استتار قربان!
-استتار تو سرت بخوره! برو توی آبدارخونه به بقیه کمک کن! هیچ کس جرئت حمله به وزارت رو نداره! ما پیروز شدیم!
-شما غلط می کنید قربان!
-کروشیو
-آییییییی....ببخشید قربان! منظورم این بود که یک نفر جرئت حمله به وزارت رو پیدا کرده قربان!
-این مزخرفات چیه داری میگی؟ کی داره به وزارت حمله می کنه؟ اون دوربین رو بده من ببینم!
-نمیشه قربان!
-برای چی ممد؟
-استتار معلوم میشه قربان!
-آواداکداورا
ممد جیغ بلندی کشید و حرکت دیگری نکرد. بلیز دوربین او را بدست گرفت و به اطراف نگاه کرد. مردی تنها با قدهای بلند و ریش سفید به آرامی به وزارت نزدیک می شد...آلبوس دامبلدور!

دامبل با قدیم هایی سنگین و آهسته به سوی وزارت حرکت می کرد. هیچ اثری از خشونت و یا حقه و کلک در صورتش نبود. در حالی که چند قدم مانده بود به درب اصلی وزارت نزدیک شود صدای پاق های خفیفی به گوش رسید و چند مرگخوار در حالی که چوبدستی هایشان را به سمت او گرفته بودند ظاهر شدند.

پیتر پتی گرو: سفیدی کیستی؟
-دامبلدور!
نیکلاس: تو همان نبودی که در ارتباط با محفلیان مرا در حد فندق هم حساب نکردی و ضایع نمودی؟
-آره خودم هستم!
بارتی: تو و آلبوس سوروس جزو سران محفل نیستید؟
-بله هستیم!
مورگان: تو همانی نیستی که چند بچه سیفیت را اسیر نموده و آزار می نمودی و کلا می نمودی؟
-بله خودم هستم!
صدای سوتی به گوش رسید و بلیز زابینی از بالای پشت بام فریاد زد: رحم نکنید. بکشیدش!

مرگخواران احمقانه به بلیز نگاه می کردند. بلیز بار دیگر فریاد زد: به چی نگاه می کنید؟ بکشیدش!
پیتر: این چی میگه؟
بارتی: فکر کنم میگه از بالای پشت بوم آسمون خیلی خوفناک تره.
مورگان: نه بوقی! میگه بالای پشت بوم خیلی خفنه.
نیکلاس: نه داره میگه...

شترق!

فریادهای بلیز خاموش شد. مرگخواران با تعجب به او خیره شده بودند. چهره بلیز وحشت زده و اندکی تمسخر آمیز شده بود. مکثی کوتاه و سپس مستقیم به سمت زمین سقوط کرد!
مرگخواران:




Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۴:۰۸ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۷
#49

هلنا راونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ جمعه ۴ دی ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
محفلی ها با تعجب به آلبوس خیره شده بودند. همه چیز در نظرشان گنگ و نا مفهوم بود. وزارت سقوط کرده بود و وزیر مردمی با چهره ای بوق شده در مقابلشان ایستاده بود!

کینگزلی دستی به چانه اش کشید و متفکرانه گفت: من که میگم این واقعا بلیزه. با یک معجوم مرکب پیچیده به شکل آلبوس سوروس در اومده!
آلستور در حالی که به کبودی های روی صورتش ناشی از برخورد در خانه گریمولد با سرعت شونصد هزار متر بر ثانیه به صورتش اشاره می کرد گفت: آره خودشه. ببینید با من چیکار کرد!

ملت:
آلستور به این حالت در میاد و از صحنه خارج می شود!
دامبل دستی به ریشش کشید و گفت: در هر صورت ما باید جانب احتیاط رو رعایت کنیم! من یک بازجویی کوچیک ازش می کنم تا مطمئن بشم آلبوس سوروس واقعی هست یا نه. سیفیت! نه...چیز...آلبوس! با من به اون اتاق بیا!

همه با پیشنهاد دامبل موافقت می کنند و هیچ کس به جنبه دیگر قضیه نگاه نمی کند. آلبوس با ترس و لرز به دامبل خیره شده بود که با نگاه هایی حریصانه به سمت او می آمد. در همان لحظه در آشپزخانه بار دیگر باز شد و هاگرید وارد شد. در حالی که صدایش به زور در می آمد گفت: وزارت خونه سقوط کرده! آلبوس سوروس فرار کرده و گلگومات مرده!

و خود را در آغوش دامبل انداخت که باعث شد هر دو به کف زمین بچسبند!
و سرانجام محفلی ها حقیقت را در یافتند. با شرم نگاهی به آلبوس سوروس انداختند و سپس همه به سمت در دویدند.

دامبل در حالی که به سختی نفس می کشید از زیر هیکل هاگرید فریاد زد: صببببر! کجا میرید بوقی ها؟
سیریوس: وزارت! با مرگخوارها می جنگیم و بیرونشون می کنیم! حملــــــــــه!
دامبل که در حال جان کندن بود و رنگ صورتش کبود شده بود (هاگرید بر روی او افتاده و همچنان در حال گریه کردن بود ) با صدای خفه ای گفت: نه نلید بوشو از نوی من خلس گمده! (ترجمه: نه نرید! بلند شو از روی من خرس گنده!)

صدای انفجاری به گوش رسید. هاگرید از روی دامبل به هوا پرتاب شد و به دیوار آشپزخانه برخورد کرد. نصف سقف فرو ریخت و محفلی ها در حال دویدن خشکشان زد!

آلبوس نفس عمیقی کشید، از سرجایش بلند شد و گفت: حماقت نکنید! وزارت الان دست مرگخواراست. اگر اینجوری برید تک تک می میرید!
ریموس: چیکار کنیم دامبلدور؟
دامبل ریشش را با قدرت تمام کشید و گفت: من یک نقشه دارم!



Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۳:۴۵ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۷
#48

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
بلیز عزیز اینجا جای قلدربازی و امر و نهی نیست! این حرف ها رو توی زیر سایه بزن! تکرار نشه!

روال عادی!

----------------------------------------------------------------

آلبوس سوروس با سرعت میدوه و از یک تونل وارد تونل دیگه میشه ... وزارت سقوط کرده و او شکست خورده بود ... اما این پایان کار نبود ... او به زودی برمیگشت ...

پاق!

چند دقیقه بعد با لباس هایی خیس و آغشته به مواد سفید مفید در کنار خانه گریمولد ایستاده بود. به سختی نفس می کشید و به حوادث چند ساعت اخیر فکر می کرد. حقیقت همچون چکش به این حالت بر سرش می کوبید. وزارت او سقوط کرده بود!

به خانه گریمولد نزدیک شد و به آرامی در را کوبید. صداها در نظرش گنگ و مبهم بود...قدم هایی که به در نزدیک می شد...جیغ و داد خانم بلک...و صدای خشنی که گفت: کیستی؟ رمز شب رو بگو!

-آلبوس سوروسم! اممم...رمز شب؟ رمز شب رو از کجا باید بدونم؟
مکثی کوتاه و مودی ادامه داد: آلبوس سوروس الان توی وزارته داره آب پرتغال می خوره! زود خودت رو معرفی کن!
آلبوس ناله ای کرد و گفت: به ریش مرلین قسم خودم هستم. خود آلبوسم! وزارت سقوط کرده آلستور! بلیز وزیر شده! جون مامانت در رو باز کن!

هق هق آرامی به گوش رسید و آلستور با صدای ضعیفی گفت: فقط پنج سالم بود که ترکم کرد. اون موقع ها همیشه پیشش بودم و دوست داشتم بغلم کنه. وقتی اون نفرین بهش خورد من فقط نگاش کنم و هیچ کاری ازم بر نمیومد!

آلبوس سوروس با نگرانی پرسید: کی؟ چی شده مودی؟
-چیزی نشده. مامانم رو میگم!
آلبوس:
و با خشم گفت: وزارت سقوط کرده تو داری خاطرات گذشته رو تعریف می کنی؟ گفتم بازش کن! ریداکتو!
در خانه گریمولد از جا کنده شد و همراه با مودی به عقب پرتاب شدند. فریاد خانم بلک به اوج خود رسیده بود. آلبوس به سرعت وارد خانه شد و به سمت آشپزخانه رفت!

در را باز کرد و قبل از اینکه بتواند حرکتی بکند دوجین چوبدستی به سمتش گرفته شد!
در همان لحظه مودی با قیافه ای درب و داغون وارد آشپزخانه شد و فریاد زد: اون به من حمله کرد! می خواست من رو بکشه! اون یک مرگخواره که به آلبوس سوروس تغییر شکل پیدا کرده! اون بلیزه!

همه با خشم و نفرت به او نگاه کردند و آماده اجرای طلسم شدند.
آلبوس با دستپاچگی گفت: نه نه! این درست نیست. من خود آلبوسم. وزارت دست بلیزه. باید کمکم کنید!
صدای ملایمی گفت: دست نگهدارید!
همه چوبدستی هایشان رو پایین آوردند. آلبوس دامبلدور نگاه مرموزی به آلبوس سوروس انداخت و گفت: یک نشونه بده! یک چیزی بگو که فقط آلبوس سوروس واقعی میدونه!

آلبوس آب دهانش رو قورت داد و زمزمه کرد: من به یاد تو و سوروس اسنیپ نام گذاری شدم!
این جمله اثر خودش را کرد. همه به سمت آلبوس دویدند و او را در آغوش گرفتند. آلبوس دامبلدور با خوشحالی گفت: من همیشه میدونستم! بابات کار خوبی کرد اسم من رو روی یک بچه سیفیت گذاشت! تو یک سیفیت اصیلی!
ملت:

دامبلدور با نگرانی به اطرافیانش نگاهی انداخت، مکثی کوتاه و ناگهان فریاد زد: به خونه خوش اومدی آلبوس سورس!
ملت:

آلبوس سرش را بین دستانش گرفت و فریاد زد: چرا شما نمی فهمید؟ وزارت سقوط کرده! جیییییییغ!




Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#47

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۶:۲۴ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
آلبوس سوروس: عشق خیلی خوبه! عشق بهترین چیز دنیاست!
لرد: بله؟
آلبوس سوروس
لرد: یکی ترجمه کنه ...
آلبوس سوروس با اعتماد به نفس یک قدم به جلو برمیداره ...
آلبوس سوروس: تو هم اکنون تحت اراده قدرت برتر یعنی نیروی عشق هستی ...
لرد: خب که چی؟
آلبوس سوروس: زانو بزن ... اووووهاهاها!!!
حضار

لرد: این دلقکو هر چه زودتر بگیریدش ببریدش توی حوض برادران جادویی غرقش کنید!
آلبوس سوروس: نه .. شما حق ندارید .. این خارج از کتاب هری پاتره .. من چنین قسمتی رو یادم نمیاد ... من .. قلپ قلپ قلپ!

کمی اونور تر مرگخواران همچنان با هم سر مقام آبدارچی گلاویز هستن که ناگهان اون طرف یک باجه باز میشه و سر و کله پرسی با همون عینک همیشگیش از اون پشت پیدا میشه!
پرسی: کسانی که میخوان وزارت سحر و جادو رو تی بکشن از این طرف لطفا!
بلافاصله سیل عظیمی از مرگخواران به سمت باجه کذایی به راه افتاده و اینگونه از این زد و خورد خشونت آمیز جلوگیری میشه!

در داخل وزارت ...
بارتی و ایوان و نیکلاس بالای سر گلگومات ایستادن و در حال تبادل نظرن!
ایوان: به نظر من دندوناشو میتونیم جای عاج فیل بفروشیم .. پول خوبی گیرمون میاد!
بارتی" فکر میکنم در بازار مشنگی میتونیم استخوناشم جای استخون های دایناسور بفروشیم!
نیکلاس: این توهین به دشمنه ... ما نباید حرمت ها را بشکنیم .. ما باید ...
- کروشیو!

در سویی دیگر!
بلیز: هی ممد بیا اینجا!
ممد: بله قربان؟
بلیز: منو به اتاقم راهنمایی کن!
ممد: کدوم اتاق قربان؟
بلیز: وقتی خودتو خانوادتو یکسال فرستادم آزکابان آب خنک بخورید میفهمی کدوم اتاقو میگم!
ممد: چشم قربان!
بلیز: حالا منو راهنمایی کن!
ممد: کدوم اتاق؟ من که هنوز نیفتادم آزکابان که بفهمم!
بلیز !!!!!!!!

همون لحظه لرد در کنار حوض برادران عینک آفتابی زده و نشسته و داره طعم فتح وزارت رو مزه مزه میکنه ... که یک مرگخوار به لرد نزدیک میشه ..
مرگخوار: ارباب .. متاسفانه آلبوس سوروس فرار کرد ...
لرد: چی؟ چطوری؟
مرگخوار: دریچه تخلیه حوضو زیر آب باز کرد آب حوض خالی شد .. خودشم قاطیه آب حوض فرار کرد!
- آواداکدورا!
نور سبز رنگی به مرگخوار بیچاره برخورد میکنه و وی جا به جان آفرین تسلیم میکنه ...

همون لحظه بلیز به سمت لرد میاد ...
- تو چرا اینجا ولو شدی رو زمین هان؟ اوه .... ارباب شمایید؟
- کروشیو!
بلیز: آخ ... ارباب .. میخواستم بگم .. ما باید سر البوس سوروس رو بکنیم و بذاریم روی سر در وزارت سحر و جادو تا عبرتی بشه برای همه!
لرد: همین الان از فاضلاب فرار کرد!
بلیز: چی؟ نـــــــــه!!! همش تقصیر شما بی عرضه هاست .. مثلا لردی ... من میخوام وزیر شم! از همون اولشم اشتباه کردم شما ها رو استخدام کردم ... شماها یک مشت ...
کروشیو!
و بلیز از درد دیگر چیزی حس نکرد! (پارادوکس)

همون لحظه مکانی بد بو در اعماق زمین ...
آلبوس سوروس با سرعت میدوه و از یک تونل وارد تونل دیگه میشه ... وزارت سقوط کرده و او شکست خورده بود ... اما این پایان کار نبود ... او به زودی برمیگشت ...

خب شورشیان عزیز .. از اونجایی که ساعت از دوازده شب گذشته و مهلت یک روزه ما تموم شده و از طرفی نیاز بود که این سوژه به هدف خودش برسه تا طرح کودتا ریخته شه ماموریت در این تاپیک تمام هست ... از اینجا به بعد پستهای این تاپیک بر طبق روال عادی خود باید پی گیری شود.
با تشکر ... وزیر خشن و آستکباری.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۷ ۰:۰۰:۳۹



Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#46

گلگومات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۹ دوشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۵۷ جمعه ۲۸ مرداد ۱۳۹۰
از كنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
چند چهره ي نقاب دار با حالت تهديد اميزي از پشت به پرسي نزديك ميشند.

البوس سورس:مراقب پشت سرت باش !!

پرسي رو به مرگخواران:ميبنيد دوستان ، جناب وزير فكر ميكنن من منجي شون هستم.

مرگخوارا:

پرسي:ببين جوجه پاتر ، تموم صفوف دفاعي وزارت شكسته شده ، ديگه كارت تمومه ، پخ پخ !!
وزير:كه اينطور ، واقعا فكر ميكني تمام صفوف دفاعي شكسته شده؟!

پرسي با حالت نگراني رد نگاه البوس سورس رو دنبال ميكنه ، مسيري كه به توده اي پشم قهوه اي رنگ ختم ميشه .

همان زمان بيرون ساختمان اصلي وزارت

مرگخوار شماره 1:فكر ميكني تا الان وزارتو فتح كردن ؟!
مرگخوار شماره 2:من كه لحظه شماري ميكنم ، لرد بهم قول داده بعد كودتا رياست ابدارخونه رو بده بهم
مرگخوار شماره 2:به منم همينطور گفته رياست ابدارخونه رو ميده بهم (خي خي خي)(افكت خنده)

دو مرگخوار لحظه اي نگاه معني داري به هم ميندازن.
مرگخوار اول يقه ي مرگخوار دوم رو ميگيره .

شماره 1:ببينم چي گفتي رياست ابدارخونه ؟! اين خيال باطلو از سرت بيرون كن اونجا ماله منه.

يه مرگخوار ديگه كه از اونجا رد ميشده بدو بدو و با خوشحالي به سمت اونا مياد.

مرگخوار شماره 3:ببينم هنوز تموم نشده ؟! كاش زودتر حساب وزيرو برسن تا من بتونم كارمو به عنوان رييس ابدار خونه شروع كنم.

دو مرگخوار ديگه:

بوووم

شماره 3:اين صداي چي بود ديگه؟!
شماره 2:فكر كنم وزارتو فتح كردن ، وزيرم تركوندن.

جسم سياه رنگي از پنجره ساختمون وزارت شوت ميشه و با سرعت 1000 كيلومتر بر ساعت درست جلوي مرگخواران به كف سالن برخورد ميكنه ، محتويات جمجمه كه همه چيز توش هست جز مغز به اطراف پراكنده ميشه.

هر سه مرگخوار همزمان:اين كه پرسيه!!!!!!

درون ساختمان وزارت

گلگومات مثل توپ مرگخواران رو به اطراف پراكنده ميكنده.

در همين لحظه پيكر سياهي در چهار چوب در ديده ميشه ، گلگومات نگاهي با مفهوم اينكه - مردي بيا جلو تا حاليت كنم -بهش ميندازه .

پيكر وارد اتاق ميشه ، نور به كله ي كاملا كچلش ميخوره و بازتابش چشماي گلگوماتو براي لحظه اي از كار ميندازه.
پيكر سياه چوبدستي رو بلند ميكنه:اواداكداورا

طلسم به گلگومات برخورد ميكنه.

همان زمان درون مغز گلگومات

يكي از سيستمهاي عصبي به شدت با مغز درگير شده.

سيستم عصبي:اسكل جان تو مردي ، همين الان بايد فعاليت تمام نقاط بدنو از كار بندازي.
مغز فندوق مانند.:ها الان اين كه گفتي يعني چه؟

يه گلبول سفيد كه در حال گشت زني در اون اطراف بوده با ديدن اين مشاجره مياد جلو تا دخالت كنه.

_ببخشيد مشكل چيه؟!
سيستم عصبي:بابا اين اسكل نميفهمه كه مرده.
گلبول سفيت:بابا عجب خري هستي اين مغز پيامايي رو كه از يه بخش بيشتر باشن نميتونه معنيشونو بفهمه صبر كن من مشكلتو حل ميكنم.
گلبول رو به مغز:ببين برادر!
مغز:جانم.
_تو!!
مغز:خب
_مردي!!

همان زمان بيرون از مغز گلگومات

هيكل گلگومات تالاپي ميفته رو زمين و ميميره.
وزير فرصتي برا غصه خوردن نداره چون لرد با حالت تهديد اميزي بهش داره نزديك ميشه.
ناگهان يه جمله به ذهن البوس سورس مياد نيروي عشق همه چيزو شكست ميده ..
البوس سورس در همين افكاره كه صداي نفرين كروشيو لرد ذهنشو منحرف ميكنه.

_____________________

ايا عشق بر قدرت پيروز ميشود؟!


ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۲۳:۱۹:۲۹
ویرایش شده توسط گلگومات در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۲۳:۳۹:۲۶

اگه كسي يه بار زد توي گوش تو ، تو دو بار با چماغ بزن تو سرش.

يكي از ضرب المثلهاي غول ها

تصویر کوچک شده


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#45

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
وزیر جدید که لباسهای فاخری به تن کرده،همراه با دو مرگخواری که لرد برای محافظتش گماشته بسمت ساختمان اصلی وزارتخانه آپارات میکنه...

بلیز در این فکره که باید این اوضاع نابسامان را درست کرد،رانت خواریها را از بین برد،فساد اداری را از جا کند و آرامش و امنیت را به جامعه جادوگری باز گرداند...

--------------

وزیر سابق یواش یواش عقب عقب میره و پسران سفید هم مانند آدمخواران بسمتش میرن...

آلبوس سوروس:هوووم...بچه ها گوش کنید سوء تفاوت شده،احتمالا دست اندرکاران برای اینکه بیشتر با داستان همذات پنداری داشته باشید لباسای منو دزدیدند ولی شما بیش از حد تحت تاثیر جو داستان قرار گرفتید...

پسرها نزدیکتر میان...

آلبوس:اگه یه قدم دیگه جلوتر بیاین!

پسرها یه قدم جلوتر میان

آلبوس:فقط اگه یه قدم دیگه جلوتر بیانن!

پسرها:خوب چی میشه؟

آلبوس:میشه دو قدم

پسرها:با مزه بود،ولی نمیتونی با این کلکا ما رو بپیچونی

در این لحظه ناگهان پرسی همچون شاهزاده ای سفید سوار بر جارو از درب اتاق داخل میشه،یه دور مانور میره و جلوی پسرها دستی میکشه و خط ترمز خفنی به جا میذاره،سپس از جارو میپره پائین و دور بازو و سرشونه هاشو به نمایش میذاره...

آلبوس:آه پرسی من فک میکردم تو طرف مرگخوارائی،چه موقع رسیدی!



Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#44

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
آلبوس به کنکاش کردن مخ مرد شاکی ادامه میده:
- بله...! ما کلاس های خصوصی دامبل رو دایر کردیم تا ملت در آسایش باشن..! اونوقت شما میاین میگین تورم هست..؟

در این بین یه دسته پسر کوچولوی سیفیت میفیت از بین جماعت میان جلو:

آلبوس: وای..! شما چقدر سیفیتین!! بله فرزندانم...!
یکی از پسرا میاد جلو:
-جناب وزیر...! ما یه خواهش از شما داشتیم..!

آلبوس شدیدا ذوق زده میشه!
آلبوس: هر خواهشی عزیزانم! من وزیر مردمیم! من متعلق به شما کوچولوهای سیفیت هستم! بفرمایید!
پسر سیفیت: قربان! ما می خواستیم شما یه قصه برای ما تعریف کنین!

آلبوس: ها...؟ قصه!؟ گلگو!
گلگو: وزیر باید بود مردمی!!
آلبوس: اهم! بله چه قصه ای کوچولوهای من؟
پسرا: قصه همون پادشاهی که فکر می کرد لباس داره ولی نداشت...! بعد یه پسر سیفیت جلوشو گرفت گفت که لباس نداره!

آلبوس: آها بله...یکی بود یکی نبود! یه وزیری بود! چون اینجا ما پادشاه نداریم! یه وزیری بود که اومده بود محله پایین شهر چون خیلی مردمی بود...! ولی لباس نپوشیده بود! یه پسر سیفیت که خیلی هم سیفیت بود...!

پسر: قربان! چرا شما هم مثل اون وزیر شدین..!
آلبوس؟ هان!؟ گلگو این چی میگه؟
گلگو: وزیر باید بود مردمی....نه چیز! قربان! نهههه! قربان شما بود خیلی بد! شما لباستون کجا گم شده بود قربان!!؟
آلبوس به خودش یه نگاهی می کنه...و متوجه میشه همه شنل و کلاه و هرگونه لباس رویی مربوط به وزارت رو دیگه تنش نداره..!

-----

در دوردست!

یه نفر رو یه مبل نشسته داره یه گربه رو نوازش می کنه و یکی جلوش زانو زده:(با تشکر از دست اندرکاران کارتون گجت!!!)
-قربان لباساشو ازتنش درآوردیم...بدون لباس وزارت اون دیگه نمی تونه برگرده به وزارتخونه...وزارت خونه مال ماست!!

- خوبه بلیز...حالا لباساشو بپوش و برو وزارتخونه...تو وزیر جدیدی! یوهاهاها...بلاخره می گیرمت آلبوس!!


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#43

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
مورگان ،نیکلاس و پیتر که به دلایلی دچار مشکلات حاد فیزیکی- روانی شده بود، با افتخار به در باز شده نگاه میکردند.

پیتر:
مورگان: خوب ... کارت خوب بود پیتر... تونستیم در رو باز کنیم!

کف سوت هورا! از جانب نیکلاس که به شدت به وجد آمده بود و مشخصا از مشغله ی زیادهنگام گشودن در ، تاثیر گرفته بود، موجب شد که مورگان نیمه کروشیویی به او بزند ولی بعد منصرف شد ، چون عواقبی در بر داشت!از جهتی مدت ها قبل، لرد حق انحصاری کروشیو زدن را خریداری کرده و به نام خود ثبت کرده بود.

- بوقی! ما مثلا الان داریم سری کار می کنیم! این سر و صداها چیه؟؟!
- باشه مورگان! ولی موقع عملیات سر و صدا زیاد نبود!

مورگان:بووووق!

و این چنین شد که سه مرگخوار با تلاش و کوشش فراوان و فداکاری بسیار!!! ، به وزارتخانه راه یافتند و برای مراحل بعدی نقشه آماده شدند..

مکان: پایین شهر

- و ما تحولاتی ایجاد کردیم که سبب شدند، جامعه ی ما پیشرفت خاصی در زمینه ی انسجام و اتحاد جادوگری، به دست آوریم و به این....

- ببخشید... ببخشید!!

آلبوس سوروس پاتر در حالی که به این صورت به ساحره ی جوانی که سخنرانی اش را قطع کرده بود، نگاه میکرد، به آرامی در گوش نصف و نیمه ی گلگومات گفت: این دیگه چی می خواد؟من که بووووق سفارش نداده بودم!!!

- نه وزیر مردمی باید دانست !این فرق کرد!! داشت توقع مردم!! شما باید صبر داشت!! باید پاسخ داد!!

وزیر مردمی با خشانت و لحنی بس ارزشی گفت: چی می خوای؟..... دوست عزیز!!

و کلمات آخر را با اکراه تمام به پایان رساند و چهره اش را در هم کشید.

- وزیر مردمی! چرا تورم زیاد شده؟ ما آب نداریم! نون نداریم! دیروز گوجه فرنگی کیلویی 500 گالیون بود ، حالا 1000 گالیونه ، تازه میوه فروش ادعا میکنه که در ازای بووووق، بهم تخفیف میده!! چرا این قدر تورم؟؟

وزیر مردمی در گوش گلگومات: تورم دیگه چیه؟... ولش کن... من یه خرده طولش میدم ، تو توی این فرصت بزن شپلخش کن... باشه؟؟!

- اما....!!

- حرف نباشه... تو ناسلامتی معاون منی !!


....


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۹:۰۳:۲۳
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۹:۲۴:۴۹
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۹:۲۶:۱۴
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۹:۵۷:۲۸

تصویر کوچک شده


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷
#42

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
دم در اصلی وزارتخانه

پیتر : مل می اَم دبولم کلده شه الباب بم جدیدشو ایده ، نه ؟ ( ترجمه: من میگم زبونم کنده شه ارباب بهم جدیدشو میده ، نه ؟ )
مرگان در حالی که به ناراحتی به در اصلی خیره شده بود، از شدت ناراحتی به همراه خشانت و عصبانیت لگدی به در زد. ناگهان زمین شروع به لرزیدن کرد و تکه یخی از بالای در به پایین افتاد. مورگان از روی خشانت دوباره به در ضربه زد. تکه یخی دیگر روی زبان پیتر افتاد و آنرا از در جدا کرد! دوباره تکه یخی افتاد.

مورگان : ها کنید به یخ ها آب شه!
و نیکلاس و پیتر که حالا زبانش را در آورده بود که از سالم بودنش مطمئن شود، شروع به لگد زدن و ها کردن در کردند. این ماموریت چنان برایشان مهم بود که حاضر بودند از هر روشی ، بیناموسی یا غیره برای تولید گرما در راستای آب شدن یخ استفاده کنند!

راهرو ی سوم

- بارتی ..اهم، میشه ازت خواهش کنم که یکم بری اون ور تر! این سانتور ِ مثینکه جو کلاس خصوصی برش داشته!
بارتی : نمیشه! این یکی که کنار ِ من ِ یه تسترال ِ خانومه! من هیچ وقت تنه ام به تنه ی تسترال خانوم نخورده!
باب فریادی از درد میکشه و تنه ی محکمی به بارتی میکوبه. بارتی به سر به شکم یک اژدها برخورد میکنه . اژدها دهانش را به اندازه ی قدرت ولدمورت باز میکنه ( یعنی خیلی زیاد! ) و سپس آتش مهیبی را از میان آرواره های استوارش بیرون میده.

زمین زیر پای بارتی و باب کم کم آب میشد.. بارتی با حالت به باب خیره شد. چه چیزی بهتر از این؟ زمین کاملا شکاف برداشت و بارتی و باب به همراهی ِ چندین شیر و پلنگ و تک شاخ از راهرو ی مخفی سه به دو افتادند.

بارتی : میگم که فرار کنیم، نه؟
و بدون نگاه کردن به شیر و پلنگ ، به همراه فریادی از ترس شروع به دویدن به سوی انتهای راهروی شماره ی دو کردند.

مرلینگاه جادوگران

- اووففف ! نگاه کن ، این کله ی کیه.. اِ اِ ! مرتیکه برو بعدا بیا ، الان کار دارم .. یه یه رب صبر کنی تموم میشه!
- این چی میگه اینجا؟ بابا نصف ِ کار موند صبر کن دو دقیقه!
- نگاه کن! این آخه وزارت خونه اس؟ همه رو دارن از دستشویی میفرستند! آخ جووون .. این پسره چه سفیده !

و مرد مهربان پرسی رو از چاه بیرون میکشه!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۸:۳۱:۵۴
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۸:۵۱:۳۲

[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.