لرد بادی به غبغب میندازه و درحالیکه یه پاشو رو پای دیگه ش میندازه میگه:
- قراره تو تقویم ثبت جهانی شیم. میشنوی نجینی؟ قیافه ریشو موقع شنیدن این موضوع حتما دیدنی ـه.
از اونجایی که صدای بسته شدن در به گوش نرسید، لرد متوجه خارج نشدن بلیز میشه و از خیالاتش جدا میشه و با بلیز رو به رو میشه که همچنان وایساده و داره به حرفاش گوش میده.
- کروشیو بلیز!
اما قبل از اینکه طلسم شلیک شده به بلیز برخورد کنه، خودش و بعدش رداش در پشت در پنهان میشن و صدای تقی به گوش میرسه.
- چطور جرات کردی؟
به محض بسته شدن در، بلیز خودشو مقابل بلا پیدا میکنه که خشمگینانه و درحالیکه روزنامه مچاله شده ای رو تو دستش گرفته، بهش خیره شده.
- اتفاقیه که افتاده و نمیتونی براش کاری کنی بلا. خونسردیتو حفظ کن و سعی کن دفعه بعد فرزتر باشی! ها ها!
موهای بلا به طرز خشمگینانه ای دوبرابر و آشفته تر از همیشه میشن که نشان از انفجار لحظه ای اون داره. بنابراین بلیز بر سرعتش می افزایه و تا زمانی که از پیچ راهرو میپیچه مجبور میشه از طلسمای رنگارنگ بلا جا خالی بده.
بلیز که به سلامت خلاص شدن از دست بلارو نکته ی بسیار مثبت و خوشایندی میدونست، با بی توجهی در اتاق مرلینو باز میکنه و خودشو اون تو پرت میکنه.
- بت در زدن یاد ندادن؟
بلیز با شنیدن این حرف دهنشو باز میکنه تا ناسزایی نثار مرلین کنه، اما با یادآوری اینکه ناسلامتی اون پیامبره و این حرفا، بیخیال میشه و در عوض میگه:
- پیرو لردولد... مو... لرد سیاه مذگان، لازمه که واسه لباسی که ارباب قراره بپوشه باهاشون صحبتی داشته باشی.
- هاون؟
- همینکه شنیدی!
مرلین با چهره ی
به بلیز خیره میشه، کتابی که جلوش بازه رو میبنده و رهسپار اتاق لرد میشه.