هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ سه شنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۳
#16

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5465
آفلاین
لرد بادی به غبغب میندازه و درحالیکه یه پاشو رو پای دیگه ش میندازه میگه:

- قراره تو تقویم ثبت جهانی شیم. میشنوی نجینی؟ قیافه ریشو موقع شنیدن این موضوع حتما دیدنی ـه.

از اونجایی که صدای بسته شدن در به گوش نرسید، لرد متوجه خارج نشدن بلیز میشه و از خیالاتش جدا میشه و با بلیز رو به رو میشه که همچنان وایساده و داره به حرفاش گوش میده.

- کروشیو بلیز!

اما قبل از اینکه طلسم شلیک شده به بلیز برخورد کنه، خودش و بعدش رداش در پشت در پنهان میشن و صدای تقی به گوش میرسه.

- چطور جرات کردی؟

به محض بسته شدن در، بلیز خودشو مقابل بلا پیدا میکنه که خشمگینانه و درحالیکه روزنامه مچاله شده ای رو تو دستش گرفته، بهش خیره شده.

- اتفاقیه که افتاده و نمیتونی براش کاری کنی بلا. خونسردیتو حفظ کن و سعی کن دفعه بعد فرزتر باشی! ها ها!

موهای بلا به طرز خشمگینانه ای دوبرابر و آشفته تر از همیشه میشن که نشان از انفجار لحظه ای اون داره. بنابراین بلیز بر سرعتش می افزایه و تا زمانی که از پیچ راهرو میپیچه مجبور میشه از طلسمای رنگارنگ بلا جا خالی بده.

بلیز که به سلامت خلاص شدن از دست بلارو نکته ی بسیار مثبت و خوشایندی میدونست، با بی توجهی در اتاق مرلینو باز میکنه و خودشو اون تو پرت میکنه.

- بت در زدن یاد ندادن؟

بلیز با شنیدن این حرف دهنشو باز میکنه تا ناسزایی نثار مرلین کنه، اما با یادآوری اینکه ناسلامتی اون پیامبره و این حرفا، بیخیال میشه و در عوض میگه:

- پیرو لردولد... مو... لرد سیاه مذگان، لازمه که واسه لباسی که ارباب قراره بپوشه باهاشون صحبتی داشته باشی.

- هاون؟

- همینکه شنیدی!

مرلین با چهره ی به بلیز خیره میشه، کتابی که جلوش بازه رو میبنده و رهسپار اتاق لرد میشه.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۲/۱۰ ۱۰:۰۷:۲۹



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ دوشنبه ۸ اردیبهشت ۱۳۹۳
#15

گریفیندور، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۳۰:۳۵
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 745
آفلاین
سوژه ی جدید

صبح دمیده بود. خورشید سفر یک روزه ی خودش را بار دیگر شروع کرده بود و به آرامی مسیر همیشگی خودش را طی میکرد. پرندگانی که از کوچ زمستانی بر میگشتند، تصمیم گرفته بودند تا در دهکده ی لیتل هنگلتون چند لحظه ای استراحت کنند. حیاط خانه ی ریدل ها پر شده بود از پرندگاه مهاجر که به مقصد شمال می خواستند حرکت کنند. اما پرندگان مکان بدی را برای استراحت انتخاب کرده بودند.

پس از گذشت یک ساعت از طلوع خورشید، صدای شترقی حضور ناگهانی مردی را جلوی چهارچوب در خانه ی ریدل ها اعلام کرد؛ همزمان با حضور مرد، تمام پرندگان با صداهای وحشت زده ای به آسمان برخاستند و حیاط خانه ی ریدل دوباره به آرامش و سکون قبلی خود بازگشت.

مرد در حالیکه از شدت هیجان نتوانسته بود در خانه ی ریدل ها را به روش های معمولی باز کند، با دستپاچگی ورد آلوهومورا را به کار برد؛ پس از چند دقیقه تلاش نا فرجام بالاخره توانست وارد خانه ی ریدل ها شود و مستقیما و با سر و صدای بلندی به سمت پلکان اصلی رفت و در کسری از ثانیه، جلوی درب اتاق لرد ولدمورت ایستاده بود.

بلیز که با کنار زدن کلاه شنلش، هویتش معلوم شده بود؛ قبل از در زدن، به جستجوی چیزی در جیب های شنلش پرداخت، بعد از مدتی با در دست داشتن روزنامه ی آن روز صبح، در حالیکه مطمئن نبود آن وقت روز اربابش بیدار باشد یا نه، چند ضربه ی آرامی به در زد.
- بیا تو بلیز؛ امیدوارم خبر مهمی داشته باشی که این موقع صبح مزاحم ما شدی!

بلیز به سرعت وارد اتاق شد، نمیخواست هیچ یک از مرگخواران فرصت اعلام این خبر را قبل از خودش بدست بیاورند.
- سلام ارباب. خوب هستید؟

- یا سریع حرفت رو میگی و چشمانت رو می بندی تا کشته بشی یا هم چشمانت رو می بندی و کشته میشی و بعد حرفت رو میگی؛ این وقت صبح موقع مزاحمت برای اربابه؟ حرفت رو بگو؛ داره با من احوال پرسی میکنه!

بلیز روزنامه را جلوی ارباب میگذارد و تعظیم بلند بالایی که حاکی از چاپلوسی اش بود، میکند و منتظر واکنش لرد ولدمورت میشود. لرد نگاهی به صفحه ی اول روزنامه که عکس خودش همراه با تیتز سیاه بزرگی بود، نگاه میکند و زیر لب تیتر را میخواند.
- لرد ولدمورت مذگان؛ روزی که تا ابد در تقویم های تاریخ به یادگار خواهد ماند. بلیز، منتظر توضیحاتت هستم!

بلیز که فرصت دیگری برای سخنرانی و کسب چندین باره ی بهترین نویسنده ی بحث های هری پاتری با گرایش لرد سیاه پیدا کرده بود، اشاره ای به متن مقاله میکند و میگوید.
- مرلین در پی آخرین سوره ای که براش نازل شده، روز تولد شما رو به این عنوان نامگذاری کرده، این مصوبه از دیوان عالی هم عبور کرده و رسمی شده، قراره که شما در صحن علنی سازمان ملل جادوگری که هفته ی دیگه برگزار میشه شرکت کنید و این اتفاق رو رسمی کنید. دعوت نامه ای هم قراره برای شما فرستاده بشه. بهتون تبریک میگم ارباب.

لرد که با شنیدن این خبر از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید و منتظر بهانه ای بود تا بلیز را به بیرون انداخته و خودش را تخلیه ی هیجانی کند؛ لبخندی به بلیز زد و گفت:
- ارباب از تو تشکر میکنند و به پاس این فداکاری ای که کردی و اولین فردی بودی که این خبر رو به ما رسوند، ده گالیون به حقوق این ماهت اضافه میکنیم و به خاطر اینکه ما رو صبح زود بیدار کردی و همچنین ما رو کند ذهن فرض کردی که خودمون نمیتونیم همچین خبر مهمی رو بفهمیم، هزار گالیون باید به خزانه ی خانه ی ریدل که جیب خودمان می باشد، واریز کنی!

- اما ارباب حقوق من که همش بیست گالیونه...

- ساکت! بهت لطف میکنیم و این بدهی تو رو قسط بندی میکنیم؛ میتونی تا 50 ماه آینده فتونستز بکنی تا بدهیت صاف بشه! الان هم برو و مرلین رو صدا کن تا ببینیم نظراتمون راجع به اینکه چی بپوشیم و چی بگیم رو کجای ذهنش مخفی کرده!




پاسخ به: افسانه ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۱
#14

پنه لوپه كلير واترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۳۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 300
آفلاین
امپراطور ولدمورت با مشخص شدن اعضای حزب نورون و سورون، وظایفی را برعهده ی هریک از اعضا گذاشت.
جلسه ای تشکل داد و در آن جلسه مواردی را ذکر کرد.
امپراطور:

وزیر بگمن و فرمانده روزیه شما باید از بین تمامی بانوان من کسی رو که شایستگی ملکه بودن رو داره انتخاب کنید، ملت به ملکه نیاز دارن. ویژگی هایی که ملکه باید داشته باشه زیاده و من فقط یدونش رو ذکر می کنم و اون پسر زا بودن ملکه است، فقط خواهشا فقط یه پسر میخوام در صورت وجود پسرهای زیاد توطیه ها زیاد میشه و من میمونم که تخت سلطنتم رو به کدومشون بدم.

فرمانده ایوان گفت: امپراطور من به شما بانو شیواد رو پیشنهاد میکنم. وزیر لودو به تندی گفت: نه امپراطور بانو پفک نمکی خیلی برازنده تر از بانو شیواد هستن.
امپراطور ولدمورت گفت: یک هفته وقت دارین تا بهترین گزینه رو بهم معرفی کنید و مراقب بانو بلاتریکس هم باشید، ممکنه بلایی سره ملکه جدید بیاره.


ما تشنگان قدرتیم نه شیفتگان خدمت


پاسخ به: افسانه ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۱
#13

پروفسور مری تاوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۹ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۳۴ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۳
از افغانستان
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 70
آفلاین
ایوان : اوه ببخشید محفل صمیمانه و خودمونیتونو برهم زدم

لودو : چی میخوای روزیه

ایوان میخواستم بگم که بانو شیواد تاج سر بانوان مستوره پیغام دادند که اگر شما جهت دست بوس خدمت برسید

شما نیز در خذب نورون جایی خواهید داشت .

لودو به ایشان بفرمایید بروند کشکشان را بسابند

ایوان : خودت خواستی ملعون خودت خواستی

صحنه داخلی اقامت گاه بانو شیواد

اعضای حذب نورون به ترتیب

بانو شیواد مری تاوتاو
امید گروه آینده ی گروه به بادار شدن یا نشدن ایشون بستگی داره

فرمانده ایوان
رئیس حذب
بانو ماکا دونلدا رئیس اداره ی تحقیقات

جناب ماریفین دایی امپراطور





خیلی دلم می‌خواست برگردم ایران ولی متاسفانه همین الانشم ایرانم

很舒適,幸福的 生活,紫色寶石 和鑽石的眼淚和血。
哦,天哪腳的 袖扣盛開櫻 花鼻,舌痛, 流淚的月亮

哦,天哪腳的袖扣盛開櫻 花鼻,舌痛,流淚的月亮
我有一個類我,我耳語

老師來到我用尺子量,說

底線騙你,是一個延伸......

我教授你是什麼意思
不知道這是什麼


فمینیست بزرگ



پاسخ به: افسانه ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۳:۴۱ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۱
#12

پنه لوپه كلير واترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۳۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 300
آفلاین
قصر جنوب شرقی

لودو وارد اتاق بانو پفک نمکی می شود.

لودو: بانوی من همانطور که اطلاع دارید، بانو گل عنبر همسر من رو مجروح کردن و با این رفتار نشون دادن که شایستگی مقام ملکه را ندارند، ما ( حزب سورون ) باید با هم متحد شیم تا هم انتقام همسر من رو بگیریم و هم مقام شما رو ارتقا ببخشیم.

بانو پفک نمکی کمی اندیشید و گفت:
بله، اینطوری هم از همسران امپراطور کاسته میشه و هم ما به یه نون و نوایی میرسیم، پس باید یراای خودمون سرباز جمع کنیم، تو برو چندتا از بهترین کارکنان وزارت رو برامون بسیج کن، بقیش با من.
لودو با خوشحالی گفت: کوماپسمیدا ( به کره ای ینی خیلی ممنون) و بعد تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.

قصر شمال جنوبی

لودو بگمن در حالی که روی صندلی وزارت نشسته اسا در حال بسیج کردن کارکنانش است.

لودو بگمن:

اینایی که میخونم اعضای حزب سورون رو تشکیل میدن.

1.پنه لوپه کلیرواتر
2.سالازار اسلیترین
3.پروفسور ویریدیان
4.پرسی ویزلی

در این زمان ایوان روزیه( رییس حزب نورون) وارد قصر شمال جنوبی می شود.


ما تشنگان قدرتیم نه شیفتگان خدمت


پاسخ به: افسانه ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۰:۴۳ جمعه ۲۶ آبان ۱۳۹۱
#11

پروفسور مری تاوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۹ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۳۴ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۳
از افغانستان
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 70
آفلاین
بانو چویی در اخرین لحضه ی خروج پرسید سرورم در این امر مصمم هستید .

ارباب: نه بابا چیزی گفتم دلتان خوش یاشد ورنه بانو گل عنبر به عنوان بانوی ارشد کار بدی نکردن بانو چویی سرکاری


بانو چویی :

صحنه داخلی بیمارستان

بانو بوت روی رخت خوابن و همسرشون جتاب لودو کنارشونن

تری : لوووووووووووووووووووودو دارم میمیرم ای واااااااااااااااااای یه کاری کن انتقاممو بگیر

لودو : چیکار کنم من الان ؟

تری: چمیدونم نقشه بکش با بانو پفک نمکی متحد شو برا گل عنبر پاپوش درس کن لووووووووووووووووووودو

لودو : جاااااااااانم

بعد 10دقیقه از فیلم سانسور میشه

صحنه خارجی تو یه جای پرت

لودو با لباس مبدل داره با چن تا از وزارا حرف میزنه

صحنه داخلی


بانو پفک نمکی با لباس آبی پررنگ و دامن صورتی نشسن

بعد یه زن سبز پر رنگ پوش میاد میگه : بانوی من جناب لودو ملقب به اعتماد الدیوان اذجازه ی حضور میخوان

بانو پفک نمکی : راهنماییشون کن











خیلی دلم می‌خواست برگردم ایران ولی متاسفانه همین الانشم ایرانم

很舒適,幸福的 生活,紫色寶石 和鑽石的眼淚和血。
哦,天哪腳的 袖扣盛開櫻 花鼻,舌痛, 流淚的月亮

哦,天哪腳的袖扣盛開櫻 花鼻,舌痛,流淚的月亮
我有一個類我,我耳語

老師來到我用尺子量,說

底線騙你,是一個延伸......

我教授你是什麼意思
不知道這是什麼


فمینیست بزرگ



پاسخ به: افسانه ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
#10

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
بانو چویی رفت و کنار پای امپراطور نشست و گفت : امپراطورا!

امپراطور با بی توجهی پرسید: بله ؟! چی شده؟

بانو با اشک و آهی دروغین جواب داد : امپراطور بانو تریو یادتون هست ؟ مسئول حرمسرا! بانو گل عنبر مشتی زد که این ساحره ی بدبخت الآن بستریه!

امپراطور که حواسش جمع شده بود فریاد زد: چی؟

بانو چویی اشک ریخت و گفت : این که همش نیست سرورم! شوهر این بانو الآن کاراشو تعطیل کرده و همه جا رو مغشوش کرده! بانو فلورو هم دافنه نگه داشته تا بانو گل عنبرو نکشه!

امپراطور گفت: از همون اول می دونستم بانو گل عنبر به درد نمی خوره! فوری جلادو خبر کن تا سرشو بزنه!

رنگ بانو چویی پرید و پرسید : چی؟

_ ما در این کشور طلاق نداریم ! فقط در مرگ از هم جدا می شیم.

بانو چویی با ترس از اتاق مرخص شد و با خود به این نتیجه رسید که باید بیشتر مراقب مقامش باشد!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: افسانه ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
#9

پروفسور مری تاوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۹ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۳۴ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۳
از افغانستان
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 70
آفلاین
صحنه داخلی تو یه اتاق

تری: بسیار خبانوان گرامی هریک اقامت گاهی برای خود انتخاب کنین

همه باهم : قصر گل نیلو فر

بعد به هم نیگا میکنن و خط و نشون میکشن

تری سااااااااااااااااکت هرچی من گفتم فهمیدین ؟ من ....

حرف تری با مشت بانو گل عنبر قطع شد

گل عنبر :ک این دختره فک کرده کیه من رئیس حرمسرام

بانو پفک نمکی : نه منم
بلا : من قدیمی ترما

و دوباره کار به گیس کشی میرسه

اتاق امپراطور


امپراطور مشغول مطالعن که در وا میشه و بانو چویی میاد داخل قیافش شبیه کسیه که میخواد چقلی کنه


خیلی دلم می‌خواست برگردم ایران ولی متاسفانه همین الانشم ایرانم

很舒適,幸福的 生活,紫色寶石 和鑽石的眼淚和血。
哦,天哪腳的 袖扣盛開櫻 花鼻,舌痛, 流淚的月亮

哦,天哪腳的袖扣盛開櫻 花鼻,舌痛,流淚的月亮
我有一個類我,我耳語

老師來到我用尺子量,說

底線騙你,是一個延伸......

我教授你是什麼意思
不知道這是什麼


فمینیست بزرگ



پاسخ به: افسانه ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
#8

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
بانو بلا با بغض گفت : امپراطور نمی ذارن من دکوراسیون این جارو درست کنم!

بانو شیواد به امپراطور چشم غره ای رفت و گفت : ای بالاترین! مگه من نباید این جارو درست کنم؟

بانو پفک نمکی با بغض گفت : امپراطورا!

از اون طرف فلور با عصبانیت به امپراطور تعظیم کرد و گفت : امپراطورا ، برای خودتون یه قصرآرای جدید پیدا کنین یا به این عروساتون بگین جفت پا وسط کار من نپرن!

امپراطور که جلوی این همه ساحره ی خشمگین کم آورده بود گلویش را صاف کرد و گفت : این کارا چیه؟ مگر ما قصر آرا انتخاب نکردیم تا شما دعوایتان نشود؟

بلا نگاهی به ندیمه مخصوصش کرد و گفت : درسته سرورم . .

بانو شیوادبا اخم گفت : سرورم اگر آن دختره ی اجنبی که از کشوری دیگر آمده را بر من نو عروستان ترجیح می دهید دیگر مرا نخواهید دید!

پفک نمکی هم گریه کنان از اتاق بیرون دوید !

امپراطور سرش را گرفت و فریاد زد : مگر من مسئول حرمسرا هستم؟! چرا به تری نمی گویید او مسئول حرمسراست!

شیواد هم فحشی به امپراطور داد و از حرمسرا بیرون دوید.

فلور با جدیت تمام کنار دیوار ایستاده بود و بانو بلا هم با عشق به امپراطور نگاه می کرد.

امپراطور از اتاق بیرون رفت و بر تمام زنان حرمسرا لعنت فرستاد و با خودگفت : این هم از اولین روز پس از عروسی!


بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: افسانه ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۳:۴۸ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۱
#7

پروفسور مری تاوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۹ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۳۴ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۳
از افغانستان
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 70
آفلاین
امپراطور با خوشحالی گفت : صد آفرین بر تو ایوان.

سپس یکی از ندیمه ها که موی قهوه ای دارن رو صدا میکنن

همونموقع بانو بلا : سرورم طبق قانون امپراطور باید فقط با زنان مومشکی و چش بادومی ارتباط داشته باشن

بانو شیواد : بله همچنین قوانین میگن امپراطور باید هرشب به نوبت پیش همسراش بره

بانو چویی (فرضی ) : بله امشب پیش منین

بانو بلا : نخیرشم پیش منن

بانو پفک نمکی : ایبشون بامننن

بعد کار به گیس کشی میرسه

امپراطورم سر تکون میدن میرن استراحت کنن

ساعت 5صبح

امپراطور درخوابن که سر و صدا بلند میشه امپراطور در نیمه خواب نیمه بیداری : هااااااای چیه مگه سر آوردین

بعد ایوانو صدا میکنه ایوان چه خبره حمله شده

ایوان : نه بین بانوان تفرقه افتاده است

امپراطور تفرقه سر چی ؟
ایوان " سر دکوراسیون !

صحنه خارجی یه جای قصر


بانو چویی : این جا باید برکه باشه با مرغابی

بانو گل عنبر : نخیرم یه آلاچیق می سازیم

بانو بلا : نه نه نه باید اینجا ...

چه خبره


همه سر ها به سمت امپراطور برگشت






خیلی دلم می‌خواست برگردم ایران ولی متاسفانه همین الانشم ایرانم

很舒適,幸福的 生活,紫色寶石 和鑽石的眼淚和血。
哦,天哪腳的 袖扣盛開櫻 花鼻,舌痛, 流淚的月亮

哦,天哪腳的袖扣盛開櫻 花鼻,舌痛,流淚的月亮
我有一個類我,我耳語

老師來到我用尺子量,說

底線騙你,是一個延伸......

我教授你是什麼意思
不知道這是什麼


فمینیست بزرگ








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.