هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۸
#71

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-دست نگه دارید! درهای سالن را ببندید...او گریخت!


به دستور لرد سیاه، مرگخواران دست نگه داشتند و سالن داران در ها را بستند.
همگی به این صحنه عادت داشتند. هری پاتر همواره می گریخت.

ورژن سیاه نمایش برای لرد بسیار مهم بود. باید درست و صحیح اجرا می شد...و برای این کار احتیاج به هری پاتری خوب و باورپذیر همراه زخمی روی پیشانی داشتند.

لرد سیاه و مرگخواران نمی دانستند هری پاتر موفق به خروج از سالن تئاتر شده یا نه؛ برای همین، چاره ای جز تحقیق نبود.

-ارباب پیشنهادی دارم. نارسیسا رو مامور کنترل کنیم. خیلی خوب تشخیص می ده. بره ببینه هری پاتر بین جمعیته یا نه. دراکو رو هم می تونه با خودش ببره.
-ارباب من پیشنهاد دیگه ای دارم. شما رو بذاریم توی سینی و بین جمعیت بچرخونیم. هر جا یکی فریاد "آی زخمم" سر داد، می فهمیم که کله زخمی اونجاست.
-ارباب، برین تو ذهنش و بگین اگه نیاد جینی رو همین جا سر صحنه رنده می کنین. تا اون موقع من جینی رو گروگان می گیرم.
-آینه نفاق انگیز نشونش بدیم، خودش میاد می شینه جلوش.


پیشنهاد ها به نظر لرد سیاه، بسیار خوب و کارآمد بودند.






پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
#70

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 827
آفلاین
مرگخواران هر کدام گوشه‌ای از صحنه تئاتر، با شور و شوق شکست دادن محفلی‌ها، منتظر اجرای نمایششان بودند و هر از گاهی برای محفلی‌ها نیز زبان درازی می‌کردند.

-خب یاران ما! شروع کنیم.
-شروع کنیم، شروع کنیم! من لرد می‌شم!

نگاه خشن، تند و تیز لرد سیاه، فرو رفت در چشم و چال یار مذکور. او آب شد و در صحنه نمایش فرو رفت.

-هرکس نقش خودش! شروع کنیم یاران وفادار ما!
-ببخشید! پس هری پاتر کی باشه؟ نمایش نمایش هری‌پاتر و لرد‌سیاهه دیگه!

نکته حائز اهمیتی بود که باعث شد نگاه مرگخواران و محفلیان به هری‌پاتر نشسته بر صندلی دوخته شود.
هری پاتر به محض اینکه دو ناتی‌اش افتاد که قضیه چیست، با ذکر «آی زخمم... وای خدا زخمم!» خود را گم و گور کرد.

شرط اجرای نمایش مشخص و واضح بود. هرکس باید نقش خودش را بازی می‌کرد. لاکن نیاز به هری‌پاتر داشتند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۵:۲۲ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۸
#69

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
درحالی که همه داشتن با هم جر و بحث می کردن، رییس سالن وارد شد. با توجه به جمله آخر پست قبلی" فقط مرلین می تونه وساطت کنه" همه فکر کردن مرلین اومده.
- ساکت! این چه وضعشه؟
همه ساکت می شن. لرد هم اولش همین کار رو می کنه ولی بعد یادش می افته که اربابه.
_ ما هرگز سکوت نمی کنیم ای مرلین ملعون.

رییس سالن که اتفاقا خیلی سبیل کلفته نگاه چپی به لرد می کنه. ولدمورت نکه بترسه یا به حرف مرد گوش بده بلکه صلاح می دونه که سکوت کنه. پاهاش رو هم فقط برای اینکه حوصله ش سر نره تکون می داد و اصلا نمی لرزید.


- خب حالا یکی بگه چه خبره؟
- - فرزندم ما می خوایم نمایش رو سفید برگزار کنیم تام نمی ذاره.
دامبلدور یه طوری حرف می زد انگار داشت پیش باباش چغلی می کرد.

- تام کیه؟
- اهم... تا وقتی ما هستیم نمایش سیاه پیش میره.
- تام تو هم قلب مهربونی داری من می دونم.
- صد دفعه گفتیم به ما این جمله رو نگو. چیز دیگه ای بلد نیستی؟

سبیل کلف بشکنی تو هوا زد.
- فهمیدم. شما دوتا جبهه ی چپ و راست هستید.
- - چپ شما یا چپ ما؟
-

نیم ساعت بعد

سبیل کلفت برگه های سفید نمایشنامه را به دست رهبر دو گروه داد.
- هر گروه جدا نمایش اجرا می کنه. اول چپ...
و به مرگخواران اشاره کرد.
- یه هفته وقت دارید. هر کاری دلتون می خواد بکنید. بعدشم راست...
و به محفلی ها اشاره کرد.
- فقط اسم هاتون رو تو نمایش عوض نکنید. تام همون تام و مثلا شما اسمتون چیه؟
- من؟ خالی!
- خالی؟ خالی هم همون نقش خودش رو بازی می کنه.
و بعد سبیل کلفت رفت تا هفته بعد بیاد و محفلی ها بی سر و صدا نشستن تو جایگاه تماشا.


Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۸
#68

نیمفادورا تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۶ شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۵۲ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 114
آفلاین
_پایان.

تلق...تلق...تلق.
صدای دکمه های دستگاه تایپ در سالن تئاتر طنین می انداخت. آریانا که مسئول تایپ نمایشنامه شده، پشت میزی نشسته بود.
_پایان؟ ولی داستان که اینجا نباید تموم شه. الان وقت زنده شدن پاتره.

مرگخواران شروع به خندیدن کردند؛ البته نه با صدایی دلنشین، بیشتر شرورانه بود.
_فیس هیسسسفیس....فیسفیس.
_ها؟
_منظورش اینه که...نه این دفعه پاپا برنده میشه و دنیا در تاریکی فرو میره.

آملیا که با عصبانیت تلسکوپش را تکان می داد گفت:
_داستان باید واقعی باشه. باید محفلی ها برنده بشن، نه مرگخوارهای...

فنریر که چنگال هایش نمایان شده بود وسط حرف آملیا پرید:
_چی؟ چی؟ توهین می کنی؟ ارباب ببینش.

در آن طرف سالن بلاتریکس داشت سعی می کرد موهای گادفری را بکشد و ریچارد هم سطل آبی روی کریس خالی می کرد.
_خب ببین...اگه دکه نگهبانی دوست نداری می تونیم به کافی شاپی، چیزی بریم.

ماتیلدا سعی می کرد به رودولف بفهماند که او در گروه مخالف اوست، اما این اصلا برای لسترنج مهم نبود.
_آهای فرزندان روشنایی! بهتر است...

دامبلدور هیچ وقت نتوانست حرفش را تمام کند؛ چون حالا دعوایی بین دو جناح ایجاد شده بود که فقط مرلین می توانست وساطت کند تا تمام شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۸
#67

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
چند دقیقه گذشت و هیچ خبری نشد...کسی بر روی صحنه نیامده بود!
بلاخره طاقت لرد طاق شد و آریانا را صدا زد!
_آریانا؟
_بله ارباب؟
_برو پشت صحنه ببین چه خبره! چرا شروع نمیکنن؟
_چشم ارباب!

قبل از اینکه آریانا از لرد دور شود و به پشت صحنه برود، دامبلدور که میخواست جلوی لرد کم نیاورد، خواهرش را صدا زد!
_خواهر؟
_چیه؟
_
_چی؟

دامبلدور به اینکه چه بگوید فکر نکرده بود...او صرفا میخواست به لرد نشان دهد که آریانا خواهر اوست و او هم میتواند آریانا را صدا کند! اما حالا باید به یک جمله فکر میکرد تا به آریانا بگوید...
_عشق بورز!
_

آریانا در حالی که افسوس میخورد به پشت صحنه رفت و بعد از چند دقیقه به ردیف اول، همانجایی که لرد و دامبلدور نشسته بودند، برگشت و گفت:
_کسی نیست!
_یعنی چی که کسی نیست؟ پس کی میخواد نمایش رو اجرا کنه؟ ما رو اسکل میکنن؟
_تام...فکر کنم من میدونم موضوع از چه قراره!

لرد اما دوست نداشت که دامبلدور بداند و خودش نداند!
_من هم میدونم...ولی اول تو بگو ببینم بلدی یا نه!
_ما اینجا نیومدیم که نمایش رو ببینیم...بلکه قراره نمایش رو اجرا کنیم!

لرد کمی فکر کرد....حالا بهترین فرصت بود که خودش نمایشنامه واقعی داستان "لرد ولدمروت و هری پاتر" را بنویسد!




پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۸
#66

ریچارد اسکای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۵۸ سه شنبه ۱۳ دی ۱۴۰۱
از اون بالا بالا ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
در همان هنگام مردی که جلوی صورتش با کلاه جادویی پوشیده بود با یک گاری خیلی بزرگ و طلایی و زیبا و پر از خوراکی وارد سالن شد، به طرف محفلیون رفت و دستانشان را پر از خوراکی های گوناگون کرد و با این حرکت چشم تمامی مرگخواران در آورد، از کنار هر مرگخواران عبور میکرد پایش را با چرخ بزرگ گاری له میکرد تا اینکه که به گاری بانو مروپ رسید و با یک ضربه گاری را چپ کرد و قل خوردن و پایین رفتن آن از پله ها را تماشا کرد ، و بعد هم از روی بانو مروپ و بعد نجینی و بعد لرد رد شد و آنها را له کرد.
_انتقام شیرین است

در گوشه سالن که محفلیون نشسته بودند از حرکات ریچارد در شور و شعف غرق شده بودند و به ریش تمامی مرگخواران میخندیدند؛همچنین در گوشه دیگری مرگخواران بسیار اعصبانی بودند و در حال جمع کردن بانو مروپ ، نجینی و لرد بودند و نقشه انتقامی را در سر میپروراندند .
ریچارد در کنار پروفسور دامبلدور نشست و به مسمومیت آن پی برد ، برای همین نیز معجون ضد مسمومیت را از کیف چرمی درآورد و پروفسور دامبلدور داد.
در همان لحظه پیرمردی که از قرار معلوم یکی از بازیگران تئاتر آن ور ها بود وارد صحنه شد ، خیلی کند حرکت میکرد و تازه اول های راه را رفته بود.
_آخ کمرم گرفت

با این حرف در سالن پچ پچ های زیادی صورت گرفت و کلماتی مثل راه بیوفت دیگه، آخه این دیگه کیه؟ این از لاک پشت هم کند تره خطاب به پیرمرد گفته شد!
لحظاتی بعد پیرمرد بعد از ۱۵ دقیقه به میانه های صحنه نمایش رسید و سرش را بالا گرفت.
_محفلی بودن یا مرگخوار بودن مسئله این است!

پیرمرد این را گفت و سکوتی بر سالن حکم فرما شد.
جمعیت محفلی و مرگخوار ها همچنان پوکر بودند.
پیرمرد هم منتظر دست زدن و تشویق محفلی ها و مرگخوار ها بود ولی وقتی دید کسی تشویقی نکرد شروع به ترک صحنه کرد تا نمایش آغاز شود.




شناسه قبلی : آبرفورث دامبلدور



پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۹۸
#65

اسلیترین، مرگخواران

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲۳:۰۷:۲۱
از گیل مامان!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
اسلیترین
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 527
آفلاین
خلاصه:

سالن تئاتر هاگزمید قصد داره نمایش "هری پاتر و لرد ولدمورت" رو اجرا کنه.دو گروه سیاه و سفید(مرگخوارا و محفل) برای تماشای نمایش به سالن رفتن و برای همدیگه ایجاد مزاحمت می کنن.

* * *

مرگخوارها و محفلی ها با دقت زیاد، تمام حواسشان را به تئاتر جلب کرده بودند.

جیر جیر جیر جیر

_صدای چیه؟
_نمیدونم از اون پشته ظاهرا!

ناگهان همه ملت در آن تاریکی به ورودی تئاتر خیره شدند. از نور پشت در ورودی مروپ گانت با کلاه سر آشپز و پیشبند گل گلی نمایان شد.

جیر جـیــــــر جـیـــــــــر

ریموند از صدای چرخ دستی مروپ عصبی شده بود و شاخ هایش را به صندلی میخراشید.
آملیا تلسکوپش را در دستش فشرد و زیر لب شروع به غر زدن کرد.
_پناه بر نپتون... اگر گذاشتن یه تئاتر ببینیم!

مروپ دقیقا جلوی آملیا توقف کرد و دیدش را به صحنه تئاتر گرفت که باعث خشم بیشترش شد، درحالی که مشتاقانه اطرافش را به دنبال پسرش در تاریکی جست و جو میکرد، به رابستن لبخندی زد و در چرخ دستی اش، ظرف ساندویچ ها را گشود.
_رابستن فرزندم... اینم ساندویچ برای تو و بچه... الویه مخصوص با عسل!
_بانو مروپ ... ممنون بودن میشیم.

ساندویچ را در حالی که یک سانتی متر با نوک بینی آملیا فاصله داشت به دست رابستن داد.
آملیا بسیار گرسنه شد، یک عدد پیاز از کیفش در آورد و گاز زد؛ سپس با حسادت چشم غره ای به رابستن رفت.

_نوه عزیزم برات پیتزای خوشمزه مامان بزرگ آوردم با پنیر فراوون.
_پیتزا سسس فس!

چند محفلی پشت صندلی نجینی آهی از سر ضعف کشیدند.

همینطور که میگذشت بوی غذاها بیشتر در فضای تئاتر پخش میشد و ملت را دچار دل ضعفه میکرد، تئاتر بیشتر شبیه تالار عروسی هنگام خوردن شام شده بود!

بلاخره مروپ به صندلی لرد و دامبلدور رسید. لقمه بسیار بزرگی از انواع غذاها و دسرهارا به سمت پسرش گرفت اما دامبلدور که پیاز کفاف شکم گرسنه اش را نمیداد سعی کرد تا لقمه را از دست مروپ بگیرد که ناگهان مروپ محکم روی دستش زد.
_ریشو دستتو بکش از لقمه بچم... این فقط برا پسر دردونه منه... سرتم بگیر اونطرف ریشات نریزه تو غذای پسر گلم.

دامبلدور نگاهی با افسوس به لرد انداخت.

_خب ریشو ناراحت نشو...از اونجایی که من خیلی مادر دل رحمی هستم این لقمه هم مخصوص تو آوردم.

دامبلدور که بسیار گرسنه بود لقمه را گرفت و همان لحظه همه اش را یک دفعه قورت داد.
لرد نگاهی به مادرش که هنوز لبخندی شیطانی بر لب داشت و دامبلدور راضی و شادمان انداخت و بسیار تعجب کرد.

همان موقع چرخ دستی مروپ سر خورد و به دامبلدور برخورد کرد، پیرمرد نقش بر زمین شد همین که سعی کرد خودش را جمع و جور کند دوباره چرخ دستی برگشت و اینبار از رویش رد شد و او را با کف زمین یکی کرد، چند محفلی به سرعت خود را به او رساندند تا جمعش کنند و با پیاز هایشان احیا اش کنند! در همان حین تصمیم گرفتند حتما انتقامشان را در اولین فرصت بگیرند.

لرد از صحنه پیش رویش و له شدن دامبلدور لذت فراوانی برده بود اما هنوز آن لقمه که به دامبلدور داده شده بود را فراموش نکرده بود. به مادرش نگاهی انداخت و با صدای آرام پرسید:
_مادر... قضیه این لقمه چی بود؟!

مروپ هنوز لبخند شیطانی اش بر لبش بود.
_توش خربزه و عسله که ترکیبشون بسیار مسمویت زائه پسرم.


Don't ask me why I still can't leave
This is where I feel at home
This is where my heart always belonged



پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ چهارشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۸
#64

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 503
آفلاین
چرا اینقدر دنیایمان را جدی میگیریم؟ چرا باید سر یک قضیه بیخود، بلا سر همدیگر بیاوریم؟ آیا یک صندلی اینقدر مهم است؟ چرا دیگر خود واقعیمان نیستیم؟ این بود آرمانهای مرلین؟ چرا اینقدر سریعپ عوض میشویم؟ چرا...

محفلیون و مرگخواران هرکدام به روش خود به سمت راوی هجوم بردند. پس از اینکه راوی را حسابی ادب کردند و دنیا را حسابی به کامش تلخ کردند تا بفهمد آدم باید گاهی هم حواسش به دنیایش باشد، برگشتند سر کار خودشان.

- عشق بورز، فرزند!
- حالا خوبه خودت قبل از همه رفتی سراغ طرف!
- خب حالا تا اینجای سوژه دامبلدور نبودم عیب نداشت، اینجاش اشکال داشت؟
- تا کی باید به مکالمات چرت و پرت ادامه بدیم؟ حوصلمون سر رفت!
- تا وقتی راوی جدید بیاد...
- پروف، میگن راوی تو ترافیک گیر کرده...
- چطور جرات میکنه تو ترافیک گیر کنه؟ ما لردی هستیم بی صبر! ...
- اومد راوی!

و بدین ترتیب، چراغها برای بار شونصدم خاموش شد و پرده ها کنار رفت تا نمایش شروع شود...



پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۸
#63

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 265
آفلاین
پرده ی نمایش به موقع پاره شده بود، چون بازیگران دیگه آماده بودن که به روی صحنه بیان.
در همین حین، کریس و گادفری سعی داشتن تا سوسک رو از روی سر سو بردارن...البته با یه روش خیلی عجیب!
-جناب سوسک، می شه بیاین روی دست من؟

سوسک واکنشی نشون نداد.

-بذار من امتحان کنم...عشقوسک، می شه بیای رو دستم...می دونم کار اشتباهی کردم که می خواستم با اره بکشمت...ولی الان دیگه نمی خوام اینکارو کنم...می خوام باهات دوست باشم...من یه دستشویی سراغ دارم که، برای تو خیلی خوبه...ماهی یک بارم تمیز نمی شه...اگه بیای رو دستم، می برمت اونا تا کلی حال کنی...تازه می تونی دوستات و زن و بچه هاتم بیاری.

کریس که بعد از کلمه "عشقوسک" مطمئن بود که حرکت گادفری هم جواب نمی ده، دهنشو باز کرده بود تا وقتی که گادفری ضایع بشه، بزنه زیر خنده!

-واقعا همچین جایی وجود داره؟ ...تازه، من مجردم، نه زن دارم و نه بچه!

برق چشم های گادفری نشون می داد که از موضوع مجرد بودن سوسک خوشش اومده!
گادفری به کریسی که دهنش باز بود نگاهی کرد.
-دهنت چرا بازه؟
-واااااای...یه قابلیت جدید کشف کردم...من می تونم دهنمو باز کنم ...چطور تا الان نتونسته بودم این قبلیتمو کشف کنم!

کریس ضایع شده بود و مجبور یه جوری اون قضیه ی دهن رو ماسمالی کنه.
سوسک پرید رو دست گادفری!

-تام، فکر کنم اون کسی که مو های سرش از عشق فراوان ریخته، تو باشی!
-ابهت ما بیشتر است...خیلی بیشتر!

تئاتر شروع شده بود!


تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


پاسخ به: سالن تئاتر هاگزمید ویزادیشن
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۸
#62

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲۲:۲۶:۲۳ جمعه ۱۷ فروردین ۱۴۰۳
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
- سو... سو... اصلا استرش نداشته باشیا! فقط... فقط...

سو که کاملا گیج شده بود به گادفری نزدیک و نزدیک تر میشد.

- نه! نزدیک تر نیا! یعنی چیزی نیستا فقط... اصلا ولش کن، یه لحظه خم شو!
- ای بی شعور منحرف! برای چی خم شم؟ بگم لرد بیاد اره تو بکنه تو آستینت؟!

گادفری که از سو تفاهمی که برای سو پیش اومده بود عصبی شده بود، اره رو برداشت و فریاد زنان به سمت کله ی سو روانه شد...
- یااااااااااااا!
- چکار میکنی گادی؟!

گادفری همانطور که در هوا معلق بود به فکر فرو رفت.
- اگه دستم خطا بره بخوره تو کله اش چی؟ نه بابا من خیر سرم ده ساله دارم سر از تن ملت جدا میکنم؛ این که دیگه یه سوکسه چیزیش نمیشه!

گادفری خواست تا اره اش رو پایین بیاره اما کریس که میخواست خودش رو به ولدمورت نشون بده، پرشی کرد و گادفری رو به سمت پرده تالار پرت کرد.
در همین حین اره از دست گادفری پرت و شد و کل پرده ی تئاتر هاگزمید رو پاره کرد.

- یهو چت شد کریس؟!
- مگه نمیخواستی سو رو بکشی؟
- من؟ من غلط بکنم! فقط خواستم اون سوکس روی سرشو بکشم. راستی سوکسه هنوز روی سرشه! 😱

و بدون توجه به اره به سمت سو لی شیرجه رفتند.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۱۹ ۱۲:۱۵:۵۵

آروم آقا! دست و پام ریخت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.