هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۹ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۱۸:۵۳
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
پیام: 286
آفلاین
در که ظاهرا بسیار خود خواه به نظر می رسید، نگاهش را دقیقا روی لرد ستون قدرتمند متمرکز کرد.

-من به مدت چهل و هشت ساعت استراحت می خوام.

بلا که کاسه صبرش لبریز شده بود، جایگاه خودش را تغییر داد و درست وسط فاصله بین در ایستاد.
- میدونی من تا همین الان هم خیلی تحمل کردم، نزار کل عصبانیت امروزمو سر تو خالی کنم.
- اصلا حق با دره!
-دلت کتک میخواد آرکو؟

آرکو تازه متوجه پیامد های گفته خود شد. هر چند هدف آرکو سر هم نشدن ایوا بود ولی بعید نبود تا چند ثانیه دیگه خودش هم تیکه تیکه شود.

- بلا ترب خوردم، به بزرگی خودت ببخش.
-باید بگم من خیلی بخشندم.

اینگونه بود که یکی دیگر از جیب های لباس بلا توسط آرکو اشغال شد.

-کسی نظری داره؟
-
-
-
-پس خواسته من چی میشه؟

و همانند بلا کاسه صبر در هم لبریز شده بود.


ویرایش شده توسط دیزی کران در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۴ ۱۳:۱۱:۴۵


~ only Raven ~


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۴۱:۴۰ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
وقتی آرامش به جمع برمیگرده، همه نفس راحتی میکشن.

- ما خسته شدیم!

گویا کلا آرامش به این جمع نیومده بود.

- اربابا شما امر کنید فقط! چی کار کنم؟
- بگید در برامون باز بشه!

بلا رفت تا با لگدی جانانه در رو برای لرد باز کنه.

- نه بلا. بگید در خودش با میل خودش برامون باز بشه. همونجوری که برای سو باز شد.
- در! باز شو برای اربابمون.
- نمیخوام!

بلا تلاش کرد خودش رو کنترل کنه.
- الان چی گفتی؟

هرکس دیگه ای جز در بود با دیدن این نگاه بلا قطعا دود میشد و به هوا میرفت. ولی در این جور تهدید ها سرش نمیشد. بلاتریکس و غیره نمیشناخت.
- همین که گفتم. اگه خواسته منو انجام ندید باز نمیشم!

گویا این ماجرا به این راحتی حل نمیشد.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5465
آفلاین
بلاتریکس در یک لحظه اختیار از کف می‌ده، اما باز هم در هر شرایطی می‌دونه که باید با لرد با احتیاط برخورد کنه. پس به آرامی لرد که همچنان نقش ستون رو ایفا می‌کرد گوشه‌ای می‌ذاره و بعد نگاهی به ارکوارت می‌ندازه. فقط نگاه می‌کنه!

ارکوارت حتی اگه نمی‌خواست هم نمی‌تونست جلوی خودشو بگیره و در کسری از ثانیه آب می‌شه می‌ره تو زمین. بلاتریکس خوشنود از کرده‌ش، به دنبال دو زندانی فراریش می‌گرده.
- لینی؟ پیتر؟

لینی پشت لشگری عنکبوت پناه گرفته بود و پیتر درون کوزه‌ای پنهان شده بود. هیچ‌کدوم دوست نداشتن به داخل جیب‌های بلاتریکس برگردن!

بلاتریکس هم اما کسی نبود که تسلیم بشه و برگردوندن اونا به جیبشو به زمان دیگه‌‌ای موکول کنه.
- خودتون با زبون خوش میاین برمی‌گردین تو جیبم، یا خودم بیام جمعتون کنم؟

لینی لحظه‌ای تو فکر می‌ره و به لحظه جمع شدنش توسط بلاتریکس فکر می‌کنه. عنکبوت‌هایی که برای دفاع از اون جان‌فشانی می‌کردن و یکی پس از دیگری با صدای قرچ‌قرچ جان به جان آفرین تسلیم می‌کردن. آیا لینی برای نجات خودش باید اونا رو فدا می‌کرد؟

پیتر هم حال بهتری نداشت. اون توی کوزه بود و شاید جمع شدنش به این شکل می‌بود که کوزه از وسط می‌ترکید و تو دست و پاش فرو می‌رفت. تازه به نظرش این یکی از بهترین حالات ممکن بود، که با این حال باز هم دوست نداشت رخ بده!

- من که فرار نکرده بودم. ارکو شوتم کرده بود.
- منم که دلتنگ جیبت شدم.

و این‌چنین می‌شه که لینی و پیتر دوباره به جیب‌های بلاتریکس بازگشته و لرد هم رو کولش برمی‌گرده!




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

تری بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۱:۱۱:۳۲ دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳
از پشت ویترین
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 268
آفلاین
لرد که اکنون در دستان بلا بود گفت.
- سمت راست پشت اون دره.

بلاتریکس در حالی که یک تنه لرد را بلند کرده بود و به ارکو و جیسون چشم غره میرفت به سمت در خودکار سو حرکت کرد.

ارکو فکری کرد و سو را با لگدی پشت میزش کنار در پرت کرد.
- بدو باید نوبتشونو ثبت کنی دیگه تو مثلا مسئول دَری.

سو با خوشحالی پشت میزش نشست:
- سلام بلا. من مسئول در هستم. نوبت قبلی برای عبور داری؟ همه باید برای عبور نوبت قبلی داش...

لرد که عصبانی شده بود فریاد زد:
- نوبت قبلی دیگر چه صیغه‌ایست برو کنار سو می خواهیم رد شویم.

دیگر لرد دستور داده بود و نمی شد روی حرف لرد حرف زد.
سو با ترس و لرز از پشت میز کنار رفت.

ارکو دیگر چاره‌ای نداشت باید کاری بسیار خطرناک می کرد. اگر در حین کار دستگیر می شد مجازاتی کمتر از مرگ در انتظارش نبود ولی اگر موفق می شد نجات پیدا می کرد. البته اگر این کار را انجام نمی داد هم کشته می شد.
با ترس و لرز به سمت لرد و بلاتریکس که او را حمل می کرد رفت.
پشت بلاتریکس خیلی آرام خم شد و دستانش را در جیب های بلا فرو کرد.
خیلی آرام لینی و پیتر را گرفت و به جلو پرت کردلینی پرواز کنان و جیغ کشان به طرف تار هایش رفت و پیتر هم در اولین سوراخی که دید پناه گرفت.
در همان لحظه رودولف از پشت گفت:
- ارکو داری چیکار می کنی؟

گندش در آمده بود. حواس ارکو اصلا به پشت سر نبود چون تمام تمرکزش را پای بو نبردن بلا گذاشته بود.
بلا با شنیدنصدای رودولف و لینی و پیتر به طرف ارکو برگش و او را در حالی که هنوز یکی از دستانش در جیبش بود دید.
-داری چه غلطی می کنی عزیزم؟

ارکو آب دهانش را قورت داد و در حالی که هنوز دستش در جیب بلا بود گفت:
- بلا شکر خوردم.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 827
آفلاین
-در راهرو اصلی وزارتخانه به مسیر خود ادامه بده و بعد از بیست متر، به راست بپیچ.

بلاتریکس مسیر مستقیم را در پیش گرفت.

-بلا؟ میگم... می‌خوای من پیاده شم؟ سبک تر میشی و سریع تر می‌تونی ارباب رو به مقصد برسونی.

بلاتریکس نگاه سرسری به سر پیتر که از جیبش بیرون آمده بود انداخت.
-نه. تو راحت بشین همونجا!

پیتر نا امید شد و به حالت قهر، سرش را در جیب فرو برد.

-به راست بپیچ!

بلاتریکس به راست پیچید و با ارکوارت برخورد کرد.
-بلا وایستا! اشتباه رفتی. این چپه!
-راست میگه بلا! راست اینوره.

بلاتریکس قدمی به عقب برداشت و به سمت مخالف اشاره کرد.
-اینور؟
-آره!
-دقیقا همونور!

نفس عمیقی کشید تا منفجر نشود.
-اینور؟ این؟ اصلا کاری با اینکه این چپه نه راست ندارم... اما این بن‌بسته! دیواره! دیوار! بپیچم برم تو دیوار؟ چتونه شما دوتا؟!

ارکوارت و جیسون بی سر ‌و صدا قدمی عقب رفتند تا منتظر فرصت بعدی برای جلوگیری از یافتن مغز ایوا شوند و بلاتریکس حامل لرد، به راست پیچید.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۴ ۱۲:۰۵:۵۸

I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

مرگخواران

پیتر جونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۳ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۰:۰۴:۱۴ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
از محله ی جادوگران جوان تحت آموزش هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
پیام: 234
آفلاین
ارکو و جیسون با شنیدن دستور جدید لرد به چپ پیچیدند.
-چپ و راستتون رو بلدین؟ چیکار دارین میکنین؟! اصلا به چه علت زنده‌این شماها؟

ارکو خودش را گیج شده نشان داد و همانطور که به جیسون نگاه میکرد گفت:
-ارباب؟
جیسون نیز معنی نگاه ارکو را فهمید و او را همراهی کرد.
-ارباب... کدوم سمت بریم؟

لرد که سعی داشت آرامش خودش را حفظ کند نفس عمیقی کشید و تلاش کرد تا ارتعاشات مغز ایوا را پیدا کند، چشمانش را بست و کمی فکر کرد و جواب آخرش را گفت.
-تصمیمون رو گرفتیم. برین سمت راست.

ارکو به سمت راست و جیسون به سمت چپ حرکت کرد و همین باعث شد که تعادل ستون-لرد از دستشان خارج شود و ستون روی زمین بیوفتد. ستون لرد قدرتمند روی زمین فرود آمد و به ارکو و جیسون نگاه کرد.
-مگر نگفتیم برین سمت راست؟ چرا رفتین سمت چپ؟
-ارباب.. من رفتم سمت راست.
-سمت راست.. سمت راست کدوم وره؟

و همین باعث شد که مرگخوارها که از دست جیسون و ارکو عاصی شده بودند به سمت ستون لرد حرکت کنند و سعی کنند تا جای ارکو و جیسون را پر کنند.
-ارباب من بیام؟
-میدونستین من دو واحد مسیریابی ستونی پاس کردم ارباب؟
- من و لینی توی هدایت کردن یه ستون فوق العاده‌ایم، حتی من قبل از اینکه مرگخوار شم هدایتگر ستون بودم.

ولی لرد با دیدن مرگخوارهای هدایتگرش هیچ حرفی نزد و بیشتر توجهش به سمت وفادارترین مرگخوارش جلب شد، بلا بدون هیچ حرفی به سمت لرد آمد و ستون را یک تنه بلند کرد و همانطور که بقیه مرگخوارها و مخصوصا ارکو و جیسون چشم غره میرفت گفت:
-ارباب، کدوم سمت برم؟

ارکو و جیسون نباید اجازه میدانند که لرد و بلا به مغز برسند.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۹:۵۳ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

مرگخواران

الکساندرا ایوانوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۸ پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۱:۴۴:۵۳ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 312
آفلاین
لرد ولدمورت که همچنان خودش را به قصد ستون بودن منقبض کرده بود، به دو مرگخوارش نگاه کرد:
-ما رو همینطور که هستیم رو دستاتون بلند کنید و به سمت امواج ببرید.

ارکو و جیسون که داشت نقشه هایشان برای انتقام و سر به نیست کردن ایوا خراب میشد آهی کشیدند و اربابشان را بلند کردند.
-ارباب... میگم کدوم وری بریم الان؟
-چپ! تشعشات مغز رو از سمت چپ حس میکنیم.

آرکو و جیسون به راست پیچیدند.
-اوهوی! ما با شما هستیم! به چپ بپیچید. شما چطور راست و چپ خودتون رو بلد نیستید؟ نمیدونیم چرا شما تایید شدید!

لرد سیاه اخمی تحویل آن دو داد و دست هایش را روی شقیقه های گذاشت تا بتواند تشعشات که از مغز ایوا پراکنده میشدند حس کن.

-اگه ایوا رو سر هم کنن و کلاه گذاری بشه دیگه نمیتونم از زندان بان بودن آزکابان فرار کنم... اونوقت بعید نیست هر وقت که مجبور میشم برم دفترش یکی از انگشتامو به عنوان شکلات بخوره.

آرکو دوباره بغض کرد و با ناراحتی به جیسون نگاه کرد.اما فریادی که لر سیاه زد باعث قطع شدن گریه ی او شد.
-ما فهمیدم مغز کجاست! باید به راست بپچید و وارد اون دری بشیم که سول از اون رد شد. همون درِ خودمختاری که هروقت سول رد میشد، راه رو براش باز میکرد.



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۵۶ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۳۴:۱۸ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 827
آفلاین
-اهم... گفتین از اون طرف ارباب؟
-بله! هنوزم حس می‌کنیم! حواسمون قویه ما!

جیسون کمی جا به جا شد تا صورتش در دیدرس لرد قرار گیرد.
-ارباب اون امواج انرژی منفی بلاتریکسه. شک ندارم که همینه... ببینین! ارکو هم داره با چشم و ابروش تایید می‌کنه!

جیسون لبخندی به نشانه پیروزی به ارکوارت زد... لاکن حرکات چشم و ابروی او همچنان ادامه داشت.
-چته؟ تیک گرفتی؟

پاسخی جز چشم و ابرو دریافت نشد.
-آها... آشغال رفته توش! فوت کنم؟

ارکوارت تنها آب دهانش را قورت داد.
-دِ زبون باز کن خب!

اما زبان باز کردن ارکوارت همزمان شد با گرمای نفسی که جیسون روی گردنش حس کرد.

-سلام بلا! تو اومدی دنبال ما؟

جیسون خیلی تلاش کرد... با تمام امحا و احشا، اعضا و حتی سلول های بنیادیش مذاکره کرد، تا ذوب شوند و او بتواند همچون آب در زمین فرو رود. لاکن اعضای بدنش قصد همکاری نداشتند.

-جیسون!

جیسون سریعا به مرور فرم مرگخواری‌اش پرداخت بلکه تیک نقص عضو، ناشنوایی را زده باشد. اما چیزی عایدش نشد.
ثانیه‌ها گذشتند و بالاخره مجبور شد بچرخد و با بلاتریکس رو به رو شود.
-عه بلا... کی اومدی؟ منـ...

بلاتریکس با حرکت دست او را به سکوت دعوت کرد.
-جیسون!

قدمی به عقب رفت. ردایش را کنار زد تا شلوار بگ شش جیب چریکی‌اش نمایان شود.
-شش تا! شش جیب داره. دوتاش پر شده. چهارتاش خالیه. می‌خوای یکیش متعلق به تو بشه؟ تا بقیه انتظار این چند هفته رو اون تو بکشی؟

جیسون آب دهانش را قورت داد.

-نمی‌خوای... منم همین فکر رو می‌کردم. پس حالا مثل مرگخوارای خوب، به وظیفت برس... ارباب فرمودن امواجی رو از اون طرف حس کردن... ارباب هیچ وقت اشتباه نمی‌کنن! پس بی سر و صدا، ارباب رو بردارین تا بریم منبع این امواج رو پیدا کنیم!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۲۵ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵:۲۶ جمعه ۲۵ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 5465
آفلاین
جیسون و ارکوارت یک لحظه همه‌چیز رو فراموش کرده، نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن و از طریق تلپاتی تصمیمشون رو می‌گیرن. بنابراین دوان‌دوان نزد لرد میان.

- ارباب چرا ستون شدین دوباره؟
- ارباب شما قرار بود زیر باد کولر برین!
- ارباب بفرمایین استراحت کنین!
- ارباب ذهن‌خوانی انرژی زیادی می‌بره، به خودتون فشار نیارین!

لرد از محبت ناگهانی دو مرگخوارش خوشنود می‌شه.
- خیله خب. اگه ذهن‌خوان نمی‌شیم پس مایلیم همچنان ستون بمونیم، اما از نوع متحرک. خودتون ما رو به جلوی کولر انتقال داده و افقی بذارینمون تا استراحت کنیم.

جیسون و ارکوارت اطلاعت می‌کنن و لرد رو که تلاش می‌کرد هرچه بیشتر خودش رو همچون ستون سفت و محکم نگه‌داره از جا بلند می‌کنن و جای خنکی قرار می‌دن.

- جاتون خوبه ارباب؟
- الان خوب می‌تونین استراحت کنین ارباب؟

لرد حس می‌کنه سخنرانی‌های جیسون و ارکوارت دیگه داره بیش از حد می‌شه.
- بستونه دیگه، سرمون رفت!

جفتشون ساکت می‌شن. اما لرد دوباره به حرف در میاد.
- ما امواجی رو حس می‌کنیم... نکنه مغز ایوا داره ما رو فرا می‌خونه؟ از اون طرفه!

جیسون و ارکوارت آب دهنشونو قورت می‌دن و به سمتی که لرد بهش اشاره می‌کنه می‌نگرن.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱:۱۳ دوشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

سو لى


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱:۵۷:۴۳ سه شنبه ۸ خرداد ۱۴۰۳
از این سو، به اون سو!
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 541
آفلاین
-نتیجه... خب نتیجه اینه که... اینه که قبوله!

ابروی بلاتریکس بالا پرید.
-و چجوری می‌خواد این کارو بکنه؟

آرکوارت آب دهانش را قورت داد و با آرنج به پهلوی جیسون زد که باعث شد از جا بپرد.

- با یه روش خاص که فقط خون آشاما قدرتش رو دارن. احتیاج به تمرکز خیلی خیلی بالایی هم داره. خیلی بالا!

سکوتی میان مرگخواران بر پا شد. بلندترین صدایی که به گوش می‌رسید، صدای پلک زدن های مکرر و سر گرداندن های پرسشگرانه‌ی مرگخواران بود. تا اینکه آرکوارت سکوت را شکست.
-دِ برید سراغ کارتون دی... چیزه، نه نه بلا منظورم این نبود؛ نیا نزدیک. میگم یعنی همه باید بریم سراغ کارای خودمون، تا جیسون بتونه تو خلوت تمرکز کنه و مغز ایوا رو پیدا کنه. نگران نباشید، خودم می‌مونم کمکش می‌کنم.

این حرف، به مذاق مرگخواران خوش آمد. بازگشتن به کارها و مسئولیت هایشان و سپردن وظیفه یافتن مغز ایوا به جیسون، بهترین تصمیمی بود که همه از آن راضی بودند؛ همه، غیر از یک نفر!
-ما دوست نداریم ستون شویم. اصلا می‌خواهیم ذهن بخوانیم!

و این، حرفی نبود که به مذاق جیسون و آرکوارت خوش بیاید!


بلای جان ارباب!

بهش دست نزنید! مال منه.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.