اهههههه!
پروفسور گرابلي پلنك!!
من ديروز دو ساعت نشستم ادامه ي رول ديدالوسو نوشتم كه امروز بذارمش اينجا.حالا مي بينم يه كس ديگه پست زده!!!!اي خداااااا!ولي دقيقا پستي كه من مي خواستم بزنم شبيه گرابلي بودا!خيلي عجيبه!!!!
***
باشد که الف دال پیروز باشد!پس از اين كه تمامي الف دالي ها با صداي بلند اين جمله را گفتند،شروع به ساختن معجونشان كردند.
هنگامي كه ليسا مي خواست معجونش را بسازد،ايده اي نو در ذهنش جرقه زد.
رو به زينوف كرد و با حالت
گفت:مي گما...چرا يكي مون به مرگخوارا تغيير شكل نده؟اين طوري كه راحت تريم!
زينوف گفت:خوب كي؟ما كه موي مرگخوارا رو نداريم!
ليسا گفت:ببخشيد يادت رفته ما يه زنداني ِ مرگخوار داشتيم ها!
زينوف گفت:آها!راست مي گه اين ليسا!
ليسا با حالت
گفت:آخ جون!چقدر ايده هاي نو به ذهن ما مياد!بايد به جاي گروه الف دال باشيم گروه خلاقيت!
سپس ادامه داد : پس اگه موافق باشين من به مورگانا تغيير شكل مي دم.
پروفسور گرابلي پلنك گفت:آره پس برو يه مو از سرش بكن!
ليسا قبول كرد و پيش مورگانا رفت.
- ها چيه؟اگه يه مو از سر ِ من كم باشه با اربابم طرفين!
در همان لحظه ليسا به مورگانا نزديك تر شد و يك تار مو را كند.مورگانا هم فقط در حال نفرين كردن بود!
ليسا شروع به ساختن معجون كرد و هنگامي كه خواست تار موي مورگانا را در آن بيندازد،از بچه ها پرسيد: خوب...الان نوبت تار موئه!مطمئنين و همه موافقين كه من بشم مورگانا؟
بعضي ها با سر تكان دادن موافقت خود را نشان دادند و بعضي با گفتن باشه.
سپس ليسا تار مو را در معجون انداخت و آن را خوب به هم زد.ديگر معجون آماده بود.ليسا كمي صبر كرد و سپس گفت:خوب !معجون من كه آماده ست!
ديدالوس هم در حالي كه كمي معجونش را هم مي زد گفت:مال منم همين طور!
پس از مدتي تقريبا همه ي اعضا معجون ِ مركبشان را درست كرده بودند.
پروفسور گرابلي پلنك دستانش را به هم زد تا پاك شودند و سپس بلند گفت:خيله خوب.مثل ِ اينكه همه معجوناشونو ساختن.حالا با شمارش من اون رو بخورين!يك...دو...سه!
:pint:
كل الف دالي ها معجون هايشان را سر كشيدند. ديدن چهره ي آنان هنگام خوردن معجون كه تلخ و وحشتناك بدمزه بود،بسيار ديدني بود!
كم كم آن ها شروع به تغيير شكل دادند.
زينوف چهره اش در حال تغيير بود.كم كم داشت به منيروا شبيه مي شد.
ليسا هم همين طور . حالت موهايش عوض شد،چهره اش تغيير پيدا كرد ؛تا اين كه كاملا به مورگانا شباهت پيدا كرد.
در اين وسط مورگانا كه در حال ديدن تغيير چهره ي آن ها و يا بوي بد ِ معجون بود؛حالش بسيار بد شد و ...
كم كم همگي تغيير شكل دادند.ديدالوس به مورگانا نگاهي كرد و با تعجب گفت:اِوا! اين چِش شد يه دفه!
ريموس كه صحنه ي غش كردن مورگانا را ديده بود،با خنده گفت: هه!از بس با صحنه هاي زيبا روبرو شده اين طوري شده!
زينوف كه حالا ديگر چهره ي خود را نداشت و تبديل به منيروا شده بود،گفت: خوب اين معجونايي كه ما درست كرديم به دليل اينكه يه مواد اضافه اي بهتون دادم توش بريزين، مدت زمانشون خيلي بيشتره!مثلا حداكثر يه روز!
همه ي بچه ها همديگر را با تعجب نگاه كردند و گفتند : يك روز!!!!؟
زينوف با لبخندي گفت:بله يه روز!خوب حالا بايد نقشه هامون رو بكشيم.
پروفسور گرابلي پلنك سري به نشانه ي موافقت تكان داد و گفت: من مي گم اول...
ادامه بدين دوستان ِ عزيز!!
[b][color=0066FF] " تا دنیا دنیاست آبی مال ماست / ما قهرمانیم ج