جینی ویزلی که سرش هنگام بیرون رفتن از تالار گریفیندور پایین بود، متوجه مموتی سیکس پک نشد و محکم به او خورد.
-آخ...حواست کجاست؟ برو اونور!
مموتی که از دیدن این دختر مو سرخ ذوق کرده بود، سریعا جواب داد:
- هی خانوم کجا؟ کجا؟...حالا بیا در خدمتت باشیم!
- چی میگی؟ نوشیدنی کره ایی زدی؟... وایسا ببینم اسمت چیه اصلا؟ ندیدمت این اطراف اصلا!
- مموتی هستم... میتونی منو مموت صدا کنی! ولی خودمم نمیدونم اینجا چی کار میکنم.... اون سی جی آی ها منو گذاشتن اینجا و هیچی هم نگفتن!
- کیا؟ سی جی آی؟ نمیشناسم!... مال کدوم گروهی؟ سال چندمی؟
- گروه؟ ماه منظورته؟ یه آبان ماهی مغرورم! 66 ام!
جینی با تعجب به مموتی خیره شد. تا حالا به چنین دانش آموزی برنخوده بود. او بیش از حد عجیب بود و انگار هیچ درکی از حرف ها و سوالات جینی نداشت. او شبیه به... شبیه به یک نفوذی بود.
زنگ خطری در ذهن جینی به صدا در آمد.
نکند او یک قاتل دیوانه بود که آمده بود دانش آموزان را سلاخی کند؟ یا شاید یک موجود باستانی مرموز و خطرناک که خودش را به شکل آدم درآورده بود؟ نکند یک زندانی آزکابان بود که چهره خودش را با معجون تغییر شکل عوض کرده بود و ادای آدمهای گیج را در می آورد؟
نه...نمیتوانست از کنار این مساله و این آدم به آسانی بگذرد.
درحالی که سعی میکرد نگرانی اش در چهره اش اثر نگذارد، لبخند زد و با لحن آرامی گفت:
- میدونی چیه؟ احساس میکنم این اطرافو بلد نباشی... میخوام ببرم اطرافو نشونت بدم و با اینجا آشنات کنم...نظرت چیه؟
مموتی که از مهربانی ناگهانی دختر خوشش آمده بود، با خوشحالی گفت:
-کاملا موافقم! اینجا خیلی باحاله! لیزر...ُسی جی آی...تابلوی هلوگرامی سخنگو! یه مرد آهنی رو ببینم دیگه روزم تکمیل میشه!
جینی که هیچ تصوری از هویت مرد آهنی نداشت ساکت ماند. باید بدون آنکه مموتی به چیزی پی ببرد او را پیش کسی میبرد که میتوانست هر تهدیدی را خنثی کند. باید همه را نجات میداد.