هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انبار معجون
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸:۰۵ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۴۰۳
#10

اسلیترین

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۰۵:۳۱
از گیل مامان!
گروه:
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
جـادوگـر
پیام: 656
آفلاین
لحظه ای بعد گلرت و سالازار شاهد "یاروی مذکور" بودند که با خوشحالی به هوا می پرید و با صدای بلند مرغ سحر ناله سر کن می خواند.

-حالا با این مشنگ که با آوادا هم نمیمیره باید چیکار کنیم جناب سالازار؟ این فضاحت میتونه تمام نقشه هامونو برملا کنه!

سالازار با تنفر، دمپایی پلاستیکی سبزش را از پایش در آورد و با تمام توان شروع به کوبیدن آن بر سر مشنگ کرد.
-بمیر...بمیــر...بمیـــر!

هیچ تاثیری نداشت. مشنگ لبخند عریضی زد و سر سالازار را نوازشی کرد.

-وای بر ما! این همه سال درس خواندیم و شدیم سالازار...خشت بر خشت این مدرسه نهادیم تا بشویم اسلیترین...تالار اسرار را ساختیم بشویم اولین و بزرگترین مخالف مشنگ ها در طول تاریخ، آن وقت یک مشنگ دست بر سر ما کشید!

سالازار از هم گسست. سالازار دچار فروپاشی روانی شد. سالازار یک گوشه قلعه اش نشست و زانوی غم در بغل گرفت. سالازار دیگر آن جادوگر سابق نشد.

و حالا گلرت مانده بود با سالازار افسرده و مشنگی که با دیدن زانوی غم در بغل گرفتن سالازار سعی داشت بیشتر با او همدردی کند و بیشتر نوازشش کند.

گلرت تلاش کرد به سالازار دلداری دهد.
-حتما راه دیگه ای برای کشتن این موجود ملالت بار وجود داره سالازار کبیر. فقط کافیه روش های مختلف رو امتحان کنیم.


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۳/۱۷ ۱:۲۹:۰۹

In mama's heart, you will always be my sweet baby


پاسخ به: انبار معجون
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱:۴۵ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۳
#9

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۵۸:۲۹
از شیون آوارگان
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
مترجم
پیام: 1333 | خلاصه ها: 1
آفلاین
دامبلدور پایین ردایش را مثل دامن بالا گرفت و شروع کرد مثل دختربچه‌های چهار ساله به سمت انبار دویدن. سالازار دنبال او دوید تا قبل از اینکه با صحنۀ ناجوری روبرو بشود او را بگیرد.

یک تکل جانانه از سالازار و آلبوسی که در اثر تکل فوق حرفه‌ای سالازار چند دور غلت زد و دست آخر سر روی زمین و جفت پا بالا وسط انبار فرود آمد.

ماگل
گلرت
آلبوس
سالازار
دانش آموز

وضعیت نابسامانی بود. از یک طرف ماگل چوبدستی در دست داشت و از سر چوبدستی‌اش حلقه‌هایی از هاله نور بیرون می‌پرید. از طرف دیگر لنگ‌های دامبلور بالا بود اما خوشبختانه آن روز صبح یادش نرفته بود شُرت گل گلی مامان دوز کرم‌قهوه‌ای‌اش را پایش کند.

ماگل به شُرت آلبوس اشاره کرد و با خنده گفت: ا ا ا من یه کلکسیون کامل از این شُرتا دارم. همه‌شون هم قهوه‌ای. البته خودم قهوه‌ایشون کردم.

گلرت یک پس گردنی جانانه به ماگل زد و گفت: تا بهت نگفتم حرف نباشه. سالازار این چه وضعیتیه آخه. این پیرمرد رو ببند یه جا تا بیشتر از این گند نزده تو پروژه ما.

سالازار گفت: این رو ولش کن فکر کنم دراگی چیزی زده.

آلبوس از آن پایین گفت: دراگ عمه‌ت زده. من فقط یه کیک خوشمزه از اتاق مینروا کش رفتم. خخخخ.

سالازار گفت: فکر کنم بتونم حدس بزنم محتویات اون کیک چی بوده. این رو بیخیال. معجون عمل کرد گلرت؟ الان اینا چیه از سر چوبدستی میزنه بیرون؟

گلرت با خشم گفت: یه لوموس ساده گفت، ولی نمی دونم چرا هاله نور داره می‌ده بیرون. فکر کنم اینم رو دراگی چیزی بوده.

ماگل دوباره به حرف آمد: یه مشت خش و خاساک...

تقققق!

یک پس گردنی دیگر خورد. گلرت چوبدستی را از دست ماگل گرفت و گفت: این رسماً داره فحش ناموسی می‌ده. آواداکداورا بابا!

نور سبزرنگ همیشگی (هر دفعه باید بگم سبزه؟!) از نوک چوبدستی بیرون زد و یک راست به صورت میمونی ماگل خورد.

لبخند از صورت ماگل کنار نرفت و فقط کمی چشم هایش چپ شد.

ماگل: ها؟

سالازار رو به دانش‌آموز: مطمئنی معجون ساختی ماگل رو جادوگر کنی؟ این یارو چرا نمی میره؟!


تصویر کوچک شده

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!

قابلیت‌های ویژه:
بازی با ذهن انسان‌ها و جذابیت ذاتی

دیدن آینده (به لطف کیلین)
سفر به گذشته (به لطف زمان‌برگردان)
جوانی جاودان (به لطف سنگ جادو)
قدرت بی‌انتها (به لطف ابرچوبدستی)


تصویر کوچک شده



پاسخ به: انبار معجون
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸:۳۹ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۴۰۳
#8

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۸:۳۷
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 374
آفلاین
خلاصه:

دانش‌آموزی در هاگوارتز به گلرت گریندل والد قول داده که معجونی بسازد که ماگل‌ها را به جادوگر تبدیل کند. گلرت و سالازار قصد دارند از این معجون برای تشکیل ارتشی از ماگل‌های جادوگر شده استفاده کنند تا جهان را تسخیر کرده و بر تمامی موجودات زنده حکومت کنند. اما فعلاً هر ماگلی که ظاهر می‌شود، معجون تأثیرات متفاوتی بر او می‌گذارد و هیچ‌کدام جادوگر نمی‌شوند. حالا دامبلدور هم به کارهای این دو مشکوک شده و دارد برایشان مزاحمت ایجاد می‌کند.

----

سالازار دستی به صورت خودش کشید و چون ته ریش داشت نتونست ازشون برای فکر عمیق کردن استفاده کنه، به همین خاطر دستش رو به سمت ریش‌های سفید و بلند دامبلدور برد و با دستمالی ریش‌های دامبلدور به فکر فرو رفت. به چند تا راه حل می‌تونست فکر کنه که دامبلدور تو کارشون مزاحمتی ایجاد نکنه. مثلاً می‌تونست اونو همینجا بکشه و جسدشو بده باسیلیسک بخوره ولی به این فکر کرد که کلی بعداً کارآگاه‌های وزارت خونه میان دنبال دامبلدور بگردن و همین باعث میشه افراد غریبه بیشتری تو هاگوارتز حضور داشته باشن و تو کار معجون‌سازی مزاحمت بیشتری ایجاد بشه. راه دیگه‌اش این بود که از ثروت زیادش استفاده کنه و کمی به دامبلدور پول بده که بره برای ویزلی‌ها ردا و کتاب درسی بخره که اینقدر هر سال درب و داغون نیان هاگوارتز. این راه حل هم مشکلش اینجا بود که دامبلدور خودش رو جادوگر پاک و خوبی حساب می‌کنه و احتمال زیاد رشوه قبول نکنه. بنابراین همه چیز به راه حل سوم ختم شد.

سالازار دستش رو از ریش‌های دامبلدور برداشت و سعی کرد با دامبلدور چشم تو چشم بشه که با صحنه عجیبی رو به رو شد. دامبلدور چشماش رو بسته بود و داشت نهایت لذت رو از مالش ریش‌هاش می‌برد. سالازار که بعد از دیدن این صحنه زننده دوست داشت سر به بیابون بذاره، سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه و بعد ضربه محکمی به کمر دامبلدور زد تا اونم به حال و احوال عادیش برگردونه.

- هان؟ چی شده؟ چرا دست از ریش‌هام کشیدی؟
- چون کارهای مهم‌تری داریم دامبلدور. من و گلرت شنیدیم که پیتر پتی‌گرو رفته به بقیه دوستاش گفته که چقدر زندگی تو هاگوارتز به یه موش جانورنما مزه میده و حالا قلعه پر شده از موش. ما هم چون دو تا جادوگر فداکار هستیم و فقط خوبی و خوشی دانش آموزای ماگل‌زاده رو می‌خوایم، اومدیم یه معجون درست کنیم که این موش‌ها رو از قلعه بیرون کنیم.
- می‌دونستم که بالاخره شما دو نفر هم به راه راست هدایت میشین. باشه یه ذره از اون معجون به منم بده که بریم شکار موش‌ها!



تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده






پاسخ به: انبار معجون
پیام زده شده در: ۹:۴۹:۱۸ دوشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۳
#7

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۵۸:۲۹
از شیون آوارگان
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
مترجم
پیام: 1333 | خلاصه ها: 1
آفلاین
- خوبه خوبه، اسلیترینی‌ها خوب برای خودتون خلوت کردید. خبریه بگید ما هم بیایم خوب.

آلبوس دامبلدور فضول بود که فکر می‌کرد مُچ سالازار و گلرت را در حال انجام کارهای ناشایست با حضور یک جادوگر زیرسن قانونی گرفته است.

سالازار که جواب آلبوس را از قبل آماده کرده بود درآمد که:

- شنگول و منگول اومدن و رفتن، منتظر حبه انگور بودیم که از غیب رسیدی.

گلرت دست به شکمش گرفت و قاه قاه خندید.

آلبوس لبش را گزید و گفت: مرا مسخره می کنی کو...

گلرت وردی خواند تا دهان آلبوس به حرف‌های مثبت هجده باز نشود.

دانش‌آموز با خجالت گفت: آقا اجازه؟ ما می‌تونیم بریم؟

سالازار دست انداخت و دانش‌آموز را از پشت یقه‌اش گرفت و گفت: تا کارت رو تموم نکردی هیچ‌جا نمی‌ری. بمون اینجا پیش عموگلرت. کارتون که تموم شد می‌آید بیرون. آلبوس بیا بریم من یه کم درباره اصلاحات هاگوارتز باهات حرفای جدی دارم.

آلبوس گفت: من را خر فرض کرده‌ای؟ به ریش مرلین من تا دست شما دو تا پرورت رو رو نکنم آلبوس نیستم!

گلرت گفت: آلبوس من می‌دونم دردت چیه عزیزم. تو فکر کردی همه اینجا مثل خودت بچه‌دوستن؟ نه داداش من. توسی ما فقط تویی. حالا بیا برو رد کارت بذار کلاس خصوصی ما هم تموم بشه این بچه فردا امتحان داره.

سالازار به زور دست آلبوس را گرفت و از اتاق خارج شد.

گلرت چوبدستی‌اش را بیرون کشید و گفت: ظاهرینوس ماگولوس اسکلوس!

این بار ماگل دیگری ظاهر شد با چهره‌ای شبیه میمون‌درختی و لبخندی شبیه شامپانزۀ تی‌تاپ‌خورده.

- اینجا کجاست؟ ا شما اینجا دارید کارای غیرقانونی می‌کنید؟ بگم؟ بگم؟ از ساعت چند منتظر منید؟ از 7؟ از 8؟ از 9؟

چشم‌هایش را تنگ کرده بود و لبخند مسخره از لبانش کنار نمی‌رفت.

گلرت گفت: آره عزیزم ما منتظر تو بودیم. بهترین گزینه خودتی. اسمت چیه؟

ماگل کاپشن کرم رنگش را نشان داد و گفت: یعنی می‌خوای بگی من رو نمی‌شناسی؟ منم قهرمان هست-ه‌ای دیگه!

گلرت: آااا کیه که تو رو نشناسه. بیا یه جرعه از این معجون خونگی بخور. ما به نظرهای تخصصی تو برای تولید انرژی هست-ه ای که حقمونه نیاز داریم. بیا بخورش


تصویر کوچک شده

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!

قابلیت‌های ویژه:
بازی با ذهن انسان‌ها و جذابیت ذاتی

دیدن آینده (به لطف کیلین)
سفر به گذشته (به لطف زمان‌برگردان)
جوانی جاودان (به لطف سنگ جادو)
قدرت بی‌انتها (به لطف ابرچوبدستی)


تصویر کوچک شده



پاسخ به: انبار معجون
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶:۵۴ یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳
#6

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۸:۳۷
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 374
آفلاین
گلرت چوب دستیش رو آورد پایین و یه فرد جدید جلوی اون‌ها ظاهر شد. این فرد ردای قرمزی به تن داشت و یه شمشیر زیبا هم در دست داشت. لبخندزنان به دو جادوگر سیاه نگاه کرد و به سالازار چشمکی زد.

- گریفیندور؟

سالازار این رو گفت و به سمت گریندل والد برگشت. اونم با دهانی باز، نگاهش بین گودریک گریفیندور و چوب جادوییش می‌چرخید. مدام به گودریک نگاه می‌کرد، بعد به چوب دستیش نگاه می‌کرد. بالاخره از این کار خسته شد و با تکون‌های شدید، شروع به تست کردن چوب دستیش کرد.

"کریشیو... کریشیو... کریشیو"

گودریک بیچاره هی از درد به خودش می‌پیچید و دوباره آروم می‌شد و دوباره از درد به خودش می‌پیچید. همین به جادوگرهای سیاه و دانش‌آموز هاگوارتز نشون داد که چوب جادوش به خوبی کار می‌کنه. سالازار بالاخره دستی روی چوب دستی گریندل والد گذاشت و قطار کریشیو‌ها رو قطع کرد. بعد کمی به گودریک نزدیک شد، لپش رو کشید، بعد به دماغش ضربه‌ای زد، بعد دهانش رو باز کرد و دندون‌هاش رو چک کرد. بالاخره بعد از اینکه مطمئن شد گفت:

- گریفیندور؟ تو مگه ماگل‌زاده‌ای؟
- گریفیندور؟ ماگل‌زاده؟ من کجام؟
- چرا اینجایی الان دقیقا؟
- نمی‌دونم، چند ثانیه پیش تو کلاه گروه‌بندی نشسته بودم چایی می‌خوردم، یه دفعه اینجا ظاهر شدم.
- خودتم تو کلاه زندگی می‌کنی؟ فکر می‌کردم فقط شمشیرت رو اون تو قایم کردی.
- خب فکر می‌کنی کی شمشیر رو نگهداری می‌کنه و بعد موقع نیاز یه گریفیندوری از کلاه می‌ندازتش بیرون؟

این مکالمه از میزان تعجب و حیرت سالازار کم که نکرد هیچی، بیشتر عصبی و گیجشم کرد. اما چون اون سالازار بود، به خودش اومد که یه جادوگر خالص واقعی نه تنها گیج نمی‌شه، بلکه سر اینجور مسائل الکی هم اعصابش رو خورد نمی‌کنه. برای همین چوب دستیش رو آورد بالا و می‌خواست آوادا کداورا رو بگه که گریندل والد جلوش رو گرفت. خودش دوباره چوب دستیش رو بالا آورد و گودریک رو به کلاه گروه‌بندی برگردوند.

- ما می‌خوایم با ماگل‌ها بجنگیم. اینو بکشیم، حالا باید با یه مشت گریفیندوری شجاع هم بجنگیم. می‌دونی چقدر وقت تلف می‌شه؟
- نه دیگه گریفیندورین وقت زیادی تلف نمی‌کنه شکست همشون

ولی در نهایت سالازار با اکراه قبول کرد، ولی هنوز قانع نشده بود که چرا طلسم گریندل والد، گودریک رو ظاهر کرده. احتمالا تو ماتریکس دنیای جادوگری ایرادی به وجود اومده و برای لحظاتی طلسم‌ها به باگ برخوردن. این بار خودش چوب دستش رو بالا آورد که ماگل دیگه‌ای رو ظاهر کنه که ناگهان فردی جدید وارد انبار معجون شد.


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده






پاسخ به: انبار معجون
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵:۴۳ یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳
#5

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۵۸:۲۹
از شیون آوارگان
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
مترجم
پیام: 1333 | خلاصه ها: 1
آفلاین
گلرت با خونسردی به فقانی رو کرد:

- آوادکداورا

سالازار برآشفت:

- چرا کشتیش بی‌فانوس؟! پس شرفت کجا رفته؟ حافظه‌ش رو پاک می‌کردی و می‌فرستادیش برگرده به خراب‌شده‌ای که ازش اومده بود.

گلرت گفت:

- تو از کجا می‌دونی جایی که ازش اومده خراب‌شده‌س؟ طی‌الارض کردی؟

- ما که شیطانی نیستیم. فقط نژادپرستیم. یادت رفت؟

- خب نژادپرستیم دیگه. جون یه ماگل چه ارزشی داره؟

- این دفعه خودم ماگل میارم. ظاهرینوس ماگولوس!

همین که سالازار ورد را خواند، پوففففف. ماگل دیگری ظاهر شد. جالب بود که او هم مثل آنها ردا به تن و مثل دامبلدور ریش بلند داشت! چیزی هم به سرش بسته بود. چیزی مثل دستار، مثل همانی که کوئیرل در هاگوارتز به سرش می‌بست تا صورت ولدمورت را بپوشاند.

گلرت گفت: یا ریش مرلین! این دیگه چجور ماگلیه؟!

ماگل شروع به حرف زدن کرد: تا تاریخ تاریخ است، تاریخ است!

گوسفند گفت: بهععع... این دیگه چجورشه؟

سالازار چوبدستی را به سمت گوسفند گرفت و گفت: شما دیگه برو عزیزم. بوس بوس.

گوسفند ترش کرد و گفت: شیرم رو حلالتون نمی‌کنم. بای.

کتش را پوشید و رفت.

دانش‌آموز گفت: مطمئنید این ماگله؟ ریخت و قیافه‌ش شبیه خودمونه‌ها.

گلرت یک پس‌گردنی به ماگل زد و گفت: درست حرف بزن ببینم چی هستی کی هستی. الان اینجا کجاست؟

ماگل گفت: هیچوقت پادگانی فکروعمل نکردم،جزو افرادی هستم که حقوق خواندم،من سرهنگ نیستم.

سالازار گفت: آوادکداورا!

ماگل دوم هم افتاد و مرد.

- گلرت خودت یه نفر رو بیار. این دنیای ماگل‌ها عجب جای عجیبیه. تو بزن ببین کی می‌آد.

گلرت: ظاهریوس ماگولوس!


تصویر کوچک شده

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!

قابلیت‌های ویژه:
بازی با ذهن انسان‌ها و جذابیت ذاتی

دیدن آینده (به لطف کیلین)
سفر به گذشته (به لطف زمان‌برگردان)
جوانی جاودان (به لطف سنگ جادو)
قدرت بی‌انتها (به لطف ابرچوبدستی)


تصویر کوچک شده



پاسخ به: انبار معجون
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴:۲۶ یکشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۳
#4

ریونکلاو، محفل ققنوس

گادفری میدهرست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۴:۳۹
از خونت می خورم و سیراب میشم!
گروه:
جـادوگـر
جادوآموخته هاگوارتز
محفل ققنوس
ریونکلاو
پیام: 294
آفلاین
و هیچ اتفاقی نیفتاد. گلرت گردن دانش آموز مذکور را گرفت.
"نکنه سر کارم گذاشتی؟"

دانش آموز از ترس به خودش لرزید و رنگش مثل گچ سفید شد.
"من شکر هیپوگریف بخورم همچین کاری کنم، جناب گریندلوالد. فقط این که... چیزه... ام..."

"ام ام نکن واسه من. بگو مشکل چیه؟"

"یه اشتباهی پیش اومده."

"نکنه روش استعمالمون اشتباه بود؟ شاید باید تنقیه کنیم."

و شرتک فقانی را کند و در حالی که سالازار دستانش را روی چشمانش گذاشته بود، پاتیل معجون را برداشت تا آن را تنقیه کند که دانش آموز مذکور گفت:
"نه، نه، منطورم این بود که یکی از مواد لازمو یادم رفته بود بریزم."

"چیو؟"

"شیر گوسفند."

"خب زود برو بیارش."

دانش آموز مذکور مجهول الهویه رفت و سریع با یکی از گوسفندان کت شلواری جعفر برگشت. سالازار که سنش زیاد بود و حوصله ی آن قدیم ها را نداشت، گفت:
"ای بابا، چرا خود گوسفندو برداشتی اوردی؟"

"آخه باید شیرش تازه باشه و مستقیم از ... گوسفند ریخته بشه تو پاتیل."

سالازار خواست کت گوسفند را دربیاورد که گوسفند با صدای بمی گفت:
"بععع، حیا کن، شرم کن، روز روشن و از اون کارا؟"

سالازار یکه خورد.
"تو اشتباهی گوسفند نر اوردی؟"

گلرت:
"جناب اسلیترین، همون طور که قبلا گفتم، الان تکنولوژی پیشرفت کرده و گوسفندای نر هم شیر میدن و هم حامله میشن."

"عجب. کم کم داره از زمونه ی جدید خوشم میاد. خب، گوسفند زودتر لباساتو بکن و شیرتو..."

گوسفند یک سیلی به اسلیترین زد.
"از اون پیشنهادا به من میدی؟ فکر کردی من چه جور گوسفندی ام؟"

سالازار خیلی دلش می خواست همان لحظه گوسفند را به کله پاچه تبدیل کند، اما اجرای پروژه شان از هر چیزی مهم تر بود، پس گفت:
"جناب گوسفند محترم، ما می خوایم یه کاری انجام بدیم که دنیا رو زیر و رو می کنه و ستمگرای نادونو کنار می زنه و بخشنده های دانا رو میاره رو کار."

حالت چهره ی گوسفند عوض شد و دستش را جلو آورد تا با سالازار دست بدهد.
"ببخشید جناب، واقعا پوزش می خوام، من متوجه نشده بودم شما آدم حسابی هستین. شیر من تمام و کمال در اختیار شماست."

و کت و پیراهنش را درآورد و در حالی که همه از سفیدی پشم هایش شگفت زده شده بودند و با دهان باز به او نگاه می کردند، شیرش را دوشید و داخل پاتیل ریخت.



پاسخ به: انبار معجون
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰:۱۳ شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۳
#3

اسلیترین

گلرت گریندلوالد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۵۸:۲۹
از شیون آوارگان
گروه:
جـادوگـر
اسلیترین
جادوآموخته هاگوارتز
مترجم
پیام: 1333 | خلاصه ها: 1
آفلاین
گلرت تا آرنج دستش را زیر شلوارش برد و مشغول جستجو شد.

سالازار گفت: اه تو هنوز دست از این عادت چندش‌آورت نکشیدی؟ آخه شرت جای گذاشتن سکه طلاست؟

گلرت اخمی کرد و گفت: مرد حسابی تو مال قرن چندمی که هنوز با مفهوم پیژامه زیر شلوار آشنا نشدی؟ چیکار کنم سکه‌ها رو گذاشتم توی شلوار زیریم.

بعد دستش را بیرون کشید و کیسه گالیون‌ها را در هوا تکان داد.

برقی در چشمان دانش‌آموز (جناب اسلیترین خودت بیا بنویس این دانش‌آموز بااستعداد کیه ) درخشید و دستش را دراز کرد که پول را بگیرد.

گلرت لایکی مافیاپسند به او نشان داد و گفت: اول باید معجون رو تست کنیم. ظاهرینوس ماگولوس!

پوفففف.

علیرضا فقانی (حرف ق هرگونه تشابه اسمی را از بین برده است) وسط میز ظاهر شد. شلوار بسیار بسیار کوتاه یا شرتی بسیار بسیار بلند به پا داشت و چیزی به دهان گرفته بود که صدای سوت می‌داد.
کل هیکلش خیس از عرق بود و هاج و واج داشت آنها را تماشا می‌کرد.

سالازار گفت: د آخه .... نباید با من هماهنگ کنی؟ الان این کیه؟! از کجا آوردیش؟؟ مگه نگفتم از ماگل‌زاده‌های همین قلعه استفاده کنیم؟

فقانی: (جملات نامفهوم به زبان خارجی)

گلرت: غمت نباشه جناب اسلیترین:..

- سالازار هستم! سالازاااار!!

- بابا نمی‌چرخه تو دهنم. هی یاد سالاد سزار می‌افتم

سالازار سرخ و بنفش شد اما چیزی نگفت. معجون را از دانش‌آموز گرفت و به حلق فقانی فروبرد.

فقانی در طرفه‌العینی تبدیل به یک توپ فوتبال شد و به این طرف و آن طرف کوبید. بعد از چند ثانیه، دوباره به شکل اولش درآمد.

گلرت به او نزدیک شد، چوبدستی دانش‌آموز را به زور گرفت و دست فقانی داد و گفت؛ ریپیت افتر می: لوموسسس!

فقانی گفت: لوموسسسس!



تصویر کوچک شده

زمان ما رسیده است، برادران و خواهران من! دیگر در خفا نخواهیم بود! صدایمان را خواهند شنید و این صدا کرکننده خواهد بود!

قابلیت‌های ویژه:
بازی با ذهن انسان‌ها و جذابیت ذاتی

دیدن آینده (به لطف کیلین)
سفر به گذشته (به لطف زمان‌برگردان)
جوانی جاودان (به لطف سنگ جادو)
قدرت بی‌انتها (به لطف ابرچوبدستی)


تصویر کوچک شده



پاسخ به: انبار معجون
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰:۲۸ شنبه ۵ خرداد ۱۴۰۳
#2

اسلیترین

سالازار اسلیترین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۳۸:۳۷
از تالار اسرار
گروه:
جـادوگـر
هیئت مدیره
شـاغـل
جادوآموخته هاگوارتز
اسلیترین
پیام: 374
آفلاین
سوژه جدید:

هر دو نفر با سرعت حرکت می‌کردند و این سرعت باعث شده بود تا نقاشی‌های هاگوارتز با عصبانیت سرشان فریاد بزنند. اما سالازار و گریندل والد سرشان با یک مکالمه خیلی مهم شلوغ بود و به داد و بیدادهای نقاشی‌ها توجهی نمی‌کردند. البته شاید برای سالازار این فقط یک بهانه باشد، چون تقریباً هیچوقت به نظرات و اعتراضات دور و اطرافیانش گوش نمی‌کند. وقتی صحبت از خصوصیات بد سالازار می‌شود، تقریباً همگی از نژادپرستیش نسبت به ماگل‌ها صحبت می‌کنند و این خصوصیت خودپرستی و عدم توجه به نیازهای بقیه خودش را پشت اخلاقیات سالازار قایم می‌کند تا کسی در موردش صحبت نکند. این خصوصیت اخلاقی البته در مقابل گریندل والد بسیار کمرنگ شده، چرا که سالازار پس از سال‌ها کسی را پیدا کرده که دارد سعی می‌کند با توجه به عقاید خودش جهان جادوگری را شکل بدهد و خب این باعث می‌شود که سالازار بخواهد از او حمایت کامل بکند تا شاید بالاخره روزی را ببیند که جادوگری بر تمام جهان و نه فقط بخش کوچکی از آن حکم‌فرمایی می‌کند. یعنی آن روز می‌آید که یک نجیب‌زاده جادوگر حاکم و پادشاه کل جهان بشود؟ در بین همین افکار بود که گریندل والد متوجه شد حواس سالازار پرت شده و صدایش را کمی بالا برد تا توجهش را دوباره جلب کند.

- این می‌تونه قدم خیلی مهمی برای نقشه‌مون باشه ... حواستون هست جناب اسلیترین؟
- چند بار گفتم که سالازار صدام کن ... جناب اسلیترین می‌شنوم یاد بابام می‌افتم.
-

گریندل والد پیش خودش فکر کرد که سالازار خودش جد و آباد یک عالمه جادوگر است، یاد باباش هم می‌افتد تو این سن. این فکر را به خاطر احترام به سالازار پیش خودش نگه داشت و به زبان نیاورد. سالازار ادامه داد:

- حالا مطمئنی که اصلاً چنین معجونی ساخته؟
- مطمئن که نیستم ولی فرد قابل اعتمادیه... باید تست کنیم حتماً.
- عجیبه واسم حقیقتاً. من خودم جزو بهترین و قوی‌ترین جادوگران سیاهم، چطور من نتونستم چنین معجونی بسازم و این دانش‌آموز هاگوارتز تونسته؟
- تکنولوژی جادوگری از زمان شما خیلی پیشرفت کرده خب! زمان شما یه دونه تکه سنگ رو تبدیل به طلا می‌کردین و می‌فروختین به فرعون مصر ، اما الان علم جادوگری پیشرفت کرده ... در هر صورت نگران هم نباش، صدها ماگل‌زاده تو همین مدرسه هستن، روی اولین کسی که دیدیم تست می‌کنیم.

سالازار با اکراه قبول کرد و دنبال گریندل والد وارد انبار معجون‌ها شد. انبار معجون‌ها اتاقی بدون پنجره بود و هیچ نوری از بیرون بهش وارد نمی‌شد. تنها منبع روشنایی چند تا مشعل بودند که اطراف اتاق قرار داشتند و اتاق را خیلی کم نمایان می‌کردند. با این حال می‌شد گفت که 80 درصد اتاق اصلاً دیده نمی‌شد و فقط زمانی می‌توانستی متوجه جزئیات بیشتر بشوی که خودت شخصاً به اشیاء نزدیک شوی. سالازار تقریباً می‌شد گفت که عاشق این اتاق شد و داشت برنامه‌ریزی می‌کرد چجوری اینجا را به تصرف خودش در بیاورد که از آن‌طرف اتاق صدای آرامی گفت:

- معجون تبدیل ماگل‌زاده‌ها به یه نجیب‌زاده واقعی آماده است، گلرت! گالیون‌هایی که گفتم رو آوردی؟


تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده






انبار معجون
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۰
#1

هاول


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۸ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۲۱:۳۵ چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۰
گروه:
مـاگـل
پیام: 5
آفلاین
در اتاقش مشغول جا به جا کردن مجسمه های مرلینش بود، این عادت را از بچگی داشت هر وقت ذهنش مشغول یا نگران بود می افتاد به جان مجسمه های عزیزش و با دقت براندازشان میکرد ، تمیزشان میکرد و با ان ها حرف میزد، مرلین جایگاه ویژه ای در زندگی او داشت. در خلوت خودش بود که طبق معمول سر و صدای گویل و کراب خلوتش را خراب کرد، سعی کرد اهمیتی ندهد اما دیگر سر وصدایشان از حد تحمل اوخارج شده بود فردا برایش روز مهمی بود اما آن دو با احمق بازی هایشان تمام حواسش را پرت میکردند به سمت در مخفی اتاق رفت کراب را دید که پیژامه راه راه به تن، کف زمین افتاده بود و گویل که نفس نفس زنان بالای سرش ایستاده بود، دراکو گفت:تو چرا مثه اون بچه ویزلی لباس پوشیدی چرا مثه مشنگا مبارزه میکنین؟! چوب دستی اش را به سمت کراب گرفته بود، هر دو به او زل زده بودند، دراکو گفت:آخه تا کی میخوای از این کتک بخوری؟! یه کم خودتو تکون بده! کراب که غرورش خدشه دار شده بود دهن باز کرد تا مثل بچه ننه ها زیراب گویل را بزند که یک دفعه...تالاپ! دراکو و گویل به هم نگاه کردند و زدند زیر خنده، بالای سوراخی که کراب از آن افتاده بود رفتند،،،کراب افتاده بود پایین فقط خدا میدانست چطور این اتفاق افتاده بود هرجا کراب و گویل بودند دردسر و بدشانسی هم آن جا بود، گویل به سمت کراب رفت تا او را بالا بکشد دراکو همچنان میخندید، این زیاده روی در مسخره کردن بقیه ویژگی ذاتی او بود،گویل بالاخره هر طور که بود یک تنه کراب را بالا کشید. دراکو خودش را جمع و جور کرد و گفت: یه کم بیشتر حواستونو جمع کنین هیچ دوست ندارم دارو دسته ی من دست و پا چلفتی باشن ما قراره کلی کار مهم انجام بدیم!
روز بعد به انبار مخفی درون اتاقش رفت لیست نسبتا طویلی از معجون های دست ساز خودش را همراه داشت، ماه ها میان پاتیل ها، گیاهان، معجون ها وقت گذرانده بود و در نهایت با چوب دستی کار را تمام کرده بود حالا امده بود تا نتیجه ی ماه ها صبر که برایش اصلا کار ساده ای نبود بررسی کند.
کراب و گویل بیچاره را اورده بود تا معجون ها را روی آن ها امتحان کند،
اندکی از معجون نقره ای رنگ را در جام ها ریخت گویل و کراب نگاهی به هم انداختند رنگ نقره ای معجون از همان ابتدا هوش و اختیار را از ان ها گرفته بود با حالت مسخ شده ای جام ها برداشتند و سر کشیدند برای چند لحظه هر دو سرخ شدند دراکو با دقت به ان ها نگاه میکرد به نظر معجون داشت درست پیش می رفت، چند دقیقه بعد هر دو شروع کردن به خندیدن رفتار هایشان دیدنی بود دراکو روی مبل مشکی اش در میان معجون ها نشسته بود و با رضایت به آن ها نگاه میکرد، معجون سرخوشی دقیقا همانطوری پیش می رفت که انتظارش را داشت.
کراب و گویل کماکان به هم نگاه میکردند و می خندیدند..
دراکو اما در فکر نقشه کشیدن برای پخش معجون هایش بود،
کار تازه داشت شروع می شد!...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.