هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: دیروز ۲۳:۲۲:۰۵
#8

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۴۸:۴۵
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 709
آنلاین
با اجازه، اومدم که بعنوان نماینده هافلپاف این رو بدم خدمتتون و برم.


"طبق روال هر روز صبح، با اولین پرتوی خورشید که از پشت کوه‌ها بیرون زد، چشمانش را باز کرد. اهمیت زیادی برای سحرخیزی قائل بود. هر چه باشد، برای کارهای بسیاری که در طول روز باید انجام می‌داد، حتی اگر اصلا نمی‌خوابید هم باز وقت کم می‌آورد!

کارهای روزانه‌اش را شروع کرد. آشپز ماهری بود و خانه‌ی گرم و نرمش بویی شبیه به بوی امنیت می‌داد.

- هی! بیدار شین دیگه. ده دقیقه‌ از طلوع گذشته و شماها هنوز خوابین! خجالت نمی‌کشین؟

در پس این فریادهای به ظاهر خشمگینانه‌اش، مهر و محبتی بی‌نهایت نهفته بود. کسی نمی‌توانست منکر عشق و علاقه‌ای که در وجودش فوران می‌کرد، بشود.

جد اندر جد گریفیندوری بودند و جوش و خروش گودریک کبیر در تک تک سلول‌هایش نمایان بود. موهای انبوهش را با چوبدستی بالای سرش جمع کرد و درحالیکه آوازی را زیرلب می‌خواند، رفت تا بصورت حضوری اعضای خانه را بیدار کند."


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: دیروز ۲۰:۳۲:۳۹
#7

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۴۷:۰۷
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
پیام: 251
آفلاین
به عنوان نماینده ریونکلاو امیدوارم برای ثانیه هم که شده طی این گیم بهتون خوش بگذره!

_____________


پا به پای ریموس لوپین قدم بر می‌داشت.
هر دو در یکی از شلوغ ترین خیابان های شهر به سر می بردند. باید سر ساعت هشت شب به جلسه ای که در خانه دوازده گریمولد بود ، می رسیدند. با اینکه می‌توانستند تا رو به روی در خانه تلپورت کنند اما ترجیح داده بودند که پیاده راه را طی کنند.

- شب سردیه! امیدوارم مالی دست کم یه قهوه ای چیزی درست کرده باشه.
جمله اش را تمام کرد و به آدم هایی که از کنارش می گذشتند نگاه کرد. در ظاهر شبیه به هریک از آنها بود ولی در باطن زمین تا آسمان با آنها فرق داشت. نفس عمیقی کشید و سرش را پایین انداخت. سوز سرما بر پوست سفیدش میخورد ولی کاری از دستش بر نمی آمد.
همین چند پیش بود ترتیب یکی از مرگخواران لرد سیاه را در همچین هوایی داد بود اما در این مورد به کسی چیزی نگفته بود. چند باری در ملع عام به او هشدار داده بود که از او و هم قطارانش خوشش نمی آید ولی آن مرگخوار مذکور زیاد این هشدار ها را جدی نگرفته بود. نگاهش به فردی بی جانی که در گوشه از خیابان کز کرده بود، افتاد. خاطره ای خیلی سریع از مغزش عبور کرد و همانند فیلمی کوتاه جلوی چشمانش پدیدار شد.

- یادته ؟ من و سیروس کنار یکی از همین خیابون ها تن بی جونت رو پیدا کردیم. پسر کی فکرش‌ رو میکرد تو عضو محفل بشی؟! معلومه هیچکس.

همزمان با ریموس خندید و پشت به پشت او به سمت قرارگاه محفل راه را در پیش گرفت.





تصویر کوچک شده

~ only Raven ~


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: دیروز ۲۰:۲۳:۲۱
#6

گریفیندور

آستریکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۹ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۴۸:۰۳
از شبانگاه توی سایه ها.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
گریفیندور
پیام: 285
آفلاین
نماینده گریفیندور هستیم. خوش بگذره به همگی.


شهر لندن هنوز تو اوج جنب و جوش خودش قرار داشت. با اینکه آسمون قرارنبود تاریک تر از اینی که هست باشه و ماه هم قرار نبود بالاتر از جایگاهی که الان هست قرار بگیره؛ ملت غرق گشت و گذار در شهر و لذت بردن از نسیم خنک شبانه بودند.

مطمئنا لذت بردن از شب فقط مختص ماگل ها نبود و جادوگران نیز بطور مخفیانه در دل ماگل ها برای خود برنامه هایی دارند.
یکی از این برنامه ها شامل یک تئاتر بزرگی که در دل لندن قرار داشت میشد. ملت با هر ریخت و قیافه ای از در ورودی وارد آن میشدند. بعضا کت شلوار پوش و مجلسی. بعضا هم... مانند شخصی که تازه موتورش رو توی قسمت پارک ماشین های افراد معلول پارک کرد و با کت چرمی و موهای نسبتا بلند مشکی که داشت پیاده شد. دستی به ریش خود کشید و لوگوی گروه گریفیندور روی سینه کتش رو مرتب کرد و جان ویک وارانه به سمت تئاتر راه افتاد.
ساعتی که روی برج لندن بود به خوبی نشون میداد که چقدر دیروقته. دیروقت برای کسانی که سن مناسبی ندارند و والدین آنها حتما تاکید بر خونه بودن قبل از غروب آفتاب رو دارند. اما مشخصا بعضی از این افراد با شعار سن فقط یک عدده و فلفل نبین چه ریزه درحال گشت گذار در سطح لندن بودند.
همگی این افراد، از همه قشر جامعه جادوگری، چه مرگخوار و چه محفلی، چه پیر و جوون، چه کت شلوار قرمز یا کت چرمی پوش، چه ماشین لوکس سوار چه اسنپ سوار یا حتی اسب و خر و قاطر و تسترال سوار و... درحال رفتن به این تئاتر عجیب و هیجانی بودند.

داخل تئاتر پر از شلوغی بود. ولی ملت جادوگران با فرهنگ تر از این بودند که از سر و کول و گوش و دهن و بینی و شکم هم دیگه بالا برن تا بهترین جا رو برای خودشون تصاحب کنند. ملت از قبل جای مد نظرشون رو رزرو کرده بودند. بلاخره سال 2024 بود و فرهنگ رزرواسیون اینترنتی به جادوگران نیز سرایت کرده بود. هرچند جادوگران نیاز به اینترنت و وای فای و وای وای نداشتن بلکه با خوندن وردی و تکان دادن چوب دستی شان میز مورد علاقه در رستوران مورد علاقه رزرو میشد.

درست مثل شخصی که با سر کچل و دماغی که عمل کرده و هنوز جاش پر نشده، با ردایی سیاه که معلوم نیست چند تا هورکراکس توی جیباش چپونده و ماری که دور گردنش پیچیده در حال رفتن مسیری که روی تابلوی ورودی آن علامت VIP به چشم میخورد بود.
در طرفی افرادی مانند یک شخص پیری که بلندی ریشاش باعث میشد روی زمین کشیده بشه و از اونجایی که شخصی پر از انرژی مثبت، عشق، خاکی، دلی صاف و ساده و صادق بود. درحال رفتن به قسمت ارزون تر سالن یعنی اخرین ردیف های سالن بود. خودش هم میدونست از اون فاصله چیزی مشخص نمیشه ولی بهرحال، مهم عشق ورزیدن و نماد خاکی بودن بود.
حتی شخصی که بخاطر قد و قوارش خیلی سوسکی وارانه از لا به لای ردای ملت به سرعت رد میشد و سعی داشت همزمان با اینکه زیر پای ملت له نشه، خودشو به قسمت نمایش برسونه.

ساعت برای افراد درون تئاتر به تندی سپری میشد. ملت درحال نشستن روی صندلی های خودشون بودند. در یکی از ردیف های این سالن بانوی میان سالی بود که با چهره عجیب ولی مهربان نشسته بود. اما مهم خود شخص او نبود. مهم صندلی خالی کنارش بود که هنوز خالی بود ولی اهمیت بسیار زیادی برای ما داشت.
کل صندلی های آن ردیف پر بود اما حتی برای خود اون خانم میانسال نیز سوال شده بود که صاحب اون صندلی کجا میتونه باشه.

- درود به همگی.

صدایی بلند توجه همه رو به خودش جلب کرد. بلاخره نمایش درحال شروع شدن بود. شخصی با لبخندی عجیب و غریب روی استیج حاضر شده بود. کاملا مشخص بود که او برای اینکار بدنیا اومده. برای روی صحنه رفتن و سرگرم کردن ملت. انرژی پایان ناپذیری درون وی مشخص بود. با لبخندی که زده بود، عصایی که در دست داشت و مدل کت شلوار و حتی گوش های خاصی که داشت دقیقا همین حس رو برای بینندگان منتقل میکرد.

- امروز مفتخرم تا قدردان تک تک شما باشم که افتخار دادین و مارو توی این تئاتر همراهی کردین. امید وارم نمایشی که توی این شب خاص، فقط برای شما تدارک دیدیم سرگرم کننده باشه. بلاخره دنیا چیه جز یک استیج برای سرگرم شدن و لذت بردن از اون؟.

حضار همگی برای گوینده صدای رادیویی دست زدند و حتی بعضی ها عربده کشی هم کردند!

- خانم؟ خانم؟ ببشین با شمام. خانم؟ الوووو! عووووی! کثافط بیریخت بدگواره ننه قندی با توعم!

خانمی که کنار صندلی خالی نشسته بود با شنیدن صدا سرش رو پایین اورد و متوجه حضور شخص کوچک اندامی شد و خوشبختانه اجازه نداد ادامه حرف های او به جاهای باریک کشیده بشه.
- اوه بانوی جوان. متوجه حضورتون نشدم. آخه شما... یکم...کوچولو؟... بهرحال، میتونم کمکتون کنم؟
- میشه بهم کمک کنید بشینم؟
- اوه البته!.. عامممممم، اون چیه دیگه دستته؟ شیشه ی انگوری چیزیه؟
- چی؟... این؟ نه نه! شیشه ی خونه.
- شیشه ی خون؟! اومممم... میتونم بپرسم از کجا آوردی؟
- مال خودم که نیست. مال یکی از دوستام، آستریکسه. اون خون آشامه اخه. بین خودمون بمونه، بعضی وقت ها با شیشه خون هاش بازی میکنم. ولی نمیدونم چرا شیشه ها خود به خود میوفتن زمین و میشکنن. اصلا هم تقصیر من نیست ولی آستریکس همیشه منو دعوا میکنه.
- اوه، شما توی هاگوارتزین؟ عجیبه!
- اره بابا. اولش نمیزاشتنم ولی من، منم. یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت. البته هنوز نمیزارن مثل بقیه جادو بازی کنم با چوبدستی.

نور ها خاموش شد! نمایش شروع شد و یک سری چراغ های خاص با زاویه ای دقیق به روی صحنه قرار گرفتند. چند نفر مرد و زن با لباس هایی جالب و رنگی به روی صحنه آمدند و با درحالی که سوار جاروی پرنده ی خود بودند مشغول پرواز و اجرای نمایشی بی نظیر شدند. همزمان با پرواز کردن از انتهای دم جارو نوری عجیب و خارق العاده خارج میشد که در کنار پرواز بقیه جارو ها و رقص آنها صحنه زیبایی رو خلق میکرد.

- واهاهاهاهاییی! چه باحاله.
- میبینم که خیلی خوشتون اومده.
- اره خب. من همیشه دوست داشتم سوار یکی از اینا بشم. ولی خب... میدونید... هرچند یکی از کوچیک هاشو برای خودم دارم. یروزی هم سوار این بزرگا میشم.

نمایش به اجرای خودش ادامه میداد و هر بار یک صحنه جدید و یک نمایش جدید اجرا میشد و لابه لای هر نمایشی، یک شخص کت شلوار قرمزی با حس و علاقه کامل و صدای رادیویی برای مدت کوتاهی سخنرانی میکرد.
همه حضار مشغول دست زدن و لذت بردن از نمایش بودند. البته نه همه! اشخاصی که پشت سر این شخص نشسته بودند با شیطونی هایی که او میکرد بطور کامل کفری شده بودند. ولی حتی برای اونهاهم مشخص شده بود شیطونی و شلوغی عضو جدایی ناپذیر این شخص بود.

ساعاتی بعد!

بلاخره نمایش تموم شد و ملت مشغول ترک سالن شدند. خانم میان سال که مشغول جمع کردن وسایل خود بود حتی نفهمید که کی صندلی کناریش خالی شده.
تنها چیزی که تدنست در ثانیه های آخر ببینه گم شدن شخصی لا به لای پاهای ملت بود.


ویرایش شده توسط آستریکس در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۱۵ ۲۲:۲۵:۵۴
دلیل ویرایش: اصلاح چند اشتباه نگارشی کوچیک.

In the name of who we believe, We make them believer.


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: دیروز ۲۰:۱۱:۳۲
#5

اسلیترین، مرگخواران

دوریا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۶:۳۴
از جنگل بایر افکار
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
مترجم
پیام: 321
آفلاین
درود بر اهالی جادوگران و طرفداران بازی!
نماینده‌ی اسلیترین هستم و بی‌معطلی می‌رم سراغ معرفی:

نقل قول:
مثل همیشه با طمانینه و آرامش، جوری که انگار هیچ‌چیز و هیچ‌کس برایش مهم نیست، با پشتی صاف و گردنی صاف‌تر در راهروهای عمارت ریدل پیش رفت تا به اتاق ساده‌ش رسید. قبل از آن‌که بتواند در اتاقش را باز کند، دوریا با دستانی که جلوی سینه‌اش ضربدری بود و لبخندی مرموز بر لب صدایش زد.

-معجون خوشمزه بود؟
-نمی‌دانم.

در اتاق را گشود و وارد آن شد. با بسته شدن در، از خاطرش رفته بود که حتی لحظه‌ای پیش با کسی سخن گفته است. پرتویی از نور خورشید از بین پرده‌های آبی با دوردوزی نقره‌ای، روی دفتر نقاشی که روی میز بود افتاده بود. به امید اینکه حشره‌ای له شده را زیر دفتر نقاشی بیابد آن را برداشت اما زیر آن هیچ چیز نبود. یکی از همین روزها آرزویش به حقیقت می‌پیوست و حشره‌ی مذکور را از این دار فانی به دیار باقی می‌فرستاد.


همگی موفق باشید و امیدوارم بهتون خوش بگذره!


Isabella's lullaby-The Promised Neverland

یک عالمه اطلاعات بیشتر!

دوئل مرگ؛ بهترین نوشته‌ی من؟


,Out beyond ideas of wrongdoing and rightdoing
.there is a field. I’ll meet you there
*
.I believe in poems as I do in haunted houses
.We say, someone must have died here
*
You are NOT the main character in everybody's story
*
Il n'existe rien de constant si ce n'est le changement
*
Light is easy to love
Show me your darkness



پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: دیروز ۳:۳۲:۴۳
#4

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۴۷:۰۷
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
پیام: 251
آفلاین
سلامی چند باره!

تاریخ شروع و اتمام بازی:

نمایندگان عزیز هر گروه از ساعت 20:00 پانزدهم اردیبهشت ماه تا ساعت 23:59:59 همان روز ملزم به ارسال پست های خودشون هستند.

بعد از این ساعت تاپیک برای عموم باز و شرکت کنندگان تا ساعت 23:59:59 روز 20 اردیبهشت ماه می توانند پست های نتیجه خودشون رو ارسال کنند.
.

همین و فعلا!


تصویر کوچک شده

~ only Raven ~


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۱:۴۱ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#3

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۴۷:۰۷
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
پیام: 251
آفلاین

سلامی دوباره!

نحوه نوشتن پست نتیجه توسط شرکت کننده:


شاید براتون سوال پیش اومده باشه که من به عنوان یکی از شرکت کننده ها چطور باید پست خودم رو بفرستم؟!

من الان اینجام تا بهتون بگم.

بعد از معرفی سوسکی نماینده گروه ها، شما باید چهار شخصیت رو حدس بزنید.
دقت کنید که چهارتا اجبار نیست، هر تعدادی که دلتون خواست رو میتونید حدس بزنید. حالا بیاین فرض کنم یکی از شرکت کننده ها میخواد پست خودش رو بفرسته ، پست ایشون باید این شکلی باشه:


نقل قول:
سلام و احوالپرسی و اینا...

شخصیت گروه ریونکلاو:
من دیزی کران هستم. متولد اسپانیا و در حال حاضر بیکارم. عاشق عینک آفتابی و کراوات هستم. عضوی از گروه ریونکلاو و ارتش مرگخوارانم. هر روز دنبال کار می‌گردم ولی تا الان شغل مناسب خودم رو پیدا نکردم.

شخصیت گروه گریفیندور:
اسم من آقای ایکس هست. من عادت دارم هر روز لباس قرمز بپوشم. توی خواب خر و پف میکنم. همسرم عموما از دستم عصبانیه ولی برای من اونقدرا مهم نیست. در دوران جادوآموز بودنم، جزو بهترین مدافع های کوییدیچ بودم. ویژگی خاصی که همه من رو با اون میشناسند آشپزیه منه. جوری غذا می پزم که انگشت هاتون رو هم می‌خورید.

شخصیت گروه اسلیترین:
من امیلی ام، دختری لوس از خاندان مالفوی. از وقتی یادم میاد هیچ دوست صمیمی نداشتم و تنهایی با من اُخت گرفته. این تنهایی اونقدرا به ضرر هم نبود. داخل همون تنهایی بود که تونستم به بیشتر طلسم ها چیره بشم و تبدیل به یکی از قوی ترین ساحره های خاندان مالفوی و دوران خودم باشم.

شخصیت گروه هافلپاف:

من سوگورو گتو ام. پسری با ملیت ژاپنی. من به وسیله بهترین دوستم ساتورو گوجو به بقیه شناخته شدم. دوستی من و گوجو زبان زد خاص و عام بود. این دوستی اما پایدار نبود. اواخر دوران تحصیلات هر دوی ما بود که گوجو کم کم داشت در تکنیک و طلسم ها از من پیشی می گرفت. همون جا بود که حس کردم من دیگه در کنار گوجو جایگاهی ندارم. بنابراین برای نشان دادن قدرتم ، دست به بزرگترین اشتباه زندگیم، یعنی کشتن مردم قبیله خودم زدم.*


پست شما در کل باید یه همچین قالبی داشته باشه.
رول های جوابتون رو هم در حد امکان خیلی کوتاه و یا خیلی بلند نباشه.

پاسخ گوی هرگونه سوال از جانب تک تکتون هستم.

ممنونم و فعلا!

نکته: تمام اون چهار شخصیت عزیز ساخته و پرداخته ذهن بنده ست. زیاد جدی نگیرید.


تصویر کوچک شده

~ only Raven ~


پاسخ به: اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۳۰:۴۳ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#2

ریونکلاو، مرگخواران

دیزی کران


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۹ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
دیروز ۲۳:۴۷:۰۷
از کنار خیابون رد شو. ಠ_ಠ
گروه:
مرگخوار
ریونکلاو
کاربران عضو
ایفای نقش
گردانندگان سایت
ناظر انجمن
پیام: 251
آفلاین
سلام
امیدوارم حال تک تکتون خوب باشه.

بی معطلی میریم سراغ نحوه بازی!


نحوه بازی ناتو( به سبک جادوگران):

این بازی در یک مرحله برگزار میشه. بازی از اونجایی شروع میشه که در ابتدای مرحله هر یک از نمایندگان گروه های چهارگانه هاگوارتز (این نماینده ها قبلا انتخاب شدن دوستان!) طی یک پست سعی می‌کنه یه شخصیت از کتاب یا ایفا رو بدون اشاره مستقیم به اسم و تا حد امکان بدون اشاره به ویژگی خاص اخلاقی و یا ظاهری شخص (به قول سیریوس عزیز خیلی سوسکی و مخفیانه) فرد مورد نظرش رو به بقیه معرفی کنه.

به طور مثال:

نقل قول:
شخصیت گروه ریونکلاو :

یک صبح دیگه در خانه ریدل ها آغاز میشه. جنب و جوش همیشگی دوباره به راه می افته. مامان مروپ داره صبحانه رو آماده می کنه، مرلین در حال راز و نیاز و امور معنویه، سدریک همچنان خوابه و رودولف نیز داره با بلاتریکس سر و کله میزنه.

اما یکی مثل همیشه سرش توی لاک خودشه.‌ همیشه شکست میخوره ولی قرار نیست دست بکشه. هنوز به بزرگترین هدفش نرسیده، بنابراین باید باز برای رسیدن بهش تلاش کنه. همچنان هم می‌دونه که خانواده ش با هدفش مخالف هستن ولی خب کیه که اهمیت بده. درست مثل زمان تحصیلش که بعد از چند سال بیخیال درس و هاگوارتز شد و هر چقدر هم که هم گروهی هاش بهش اصرار کردن که بمون ، رفت. تا جایی که یادش میاد جز نظر چند نفر آدم مهم زندگیش، نظرات بقیه آنچنان براش اهمیت نداشت. در حدی این سر این موضوع جدی بود که خانواده ش اون رو ترک کردن.

از اینکه عضو ریونکلاو بود، خیلی خوشحال بود ولی از نظر اون هوش سرشاری که به اون ارث رسیده باید جای دیگه ای خرج بشه.



بعد از این مرحله شرکت کنندگان عزیز فقط باید طی یک رول شخصیتی که معرفی شده رو حدس بزنند و یک رول کوتاه در مورد اون شخصیت بنویسند.
این رول می‌تونه ادامه رول فرد معرفی کننده باشه یا یک رول آزاد، طنز باشه یا جدی. فقط دقت کنید رول کوتاه و جامع باشه و حتما اسم شخصیت معرفی شده، داخل رولتون ذکر بشه.

الان داخل رول بالا شخصیت مد نظر من، دیزی کران بود. اگر بخوام به عنوان شرکت کننده، شرکت کنم باید یک رول مثل رول پایین بنویسم.

مثلا:
نقل قول:
شخصیت گروه ریونکلاو:
من دیزی کران هستم. متولد اسپانیا و در حال حاضر بیکارم. عاشق عینک آفتابی و کراوات هستم. عضوی از گروه ریونکلاو و ارتش مرگخوارانم. هر روز دنبال کار می‌گردم ولی تا الان شغل مناسب خودم رو پیدا نکردم.

به هر جواب درست چهار امتیاز تعلق میگیره، سه امتیاز بابت حدس درست شخصیت و یک امتیاز بابت رول. بنابراین اگر فردی هر چهار شخصیت رو درست حدس بزنه ، 16 امتیاز میگیره.

در آخر مجموع امتیازات اعضای هر یک از گروه های چهارگانه هاگوارتز، میشه امتیاز نهایی اون گروه. هر گروهی که امتیاز بیشتری بیاره برنده" ناتو "میشه.



نکات :

1- هرگونه تقلبی که صورت بگیره با برخورد جدی رو به رو خواهد شد.
2- لطفا به ساعت و تاریخ شروع و اتمام هر مرحله دقت کنید.
3- در صورت هرگونه مشکل یا سوال میتونید به من پخ بدید.


تاریخ و ساعت شروع بازی طی پیام های بعدی اعلام میشه.


همین و فعلا.


تصویر کوچک شده

~ only Raven ~


اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۴۴:۲۹ جمعه ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
#1

گریفیندور، محفل ققنوس

سیریوس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
آخرین ورود:
امروز ۰:۵۰:۳۷
از خونِ جوانان محفل لاله دمیده...
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
گریفیندور
ناظر انجمن
پیام: 181
آفلاین
اتــاق بــازی قـلعه هـاگوارتز


با سلام و درود فراوان.

به تاپیک «اتاق بازی‌ هاگوارتز» خوش آمدید.
هدف از ایجاد و تاسیس چنین تاپیکی، انجام بازی‌های جادویی ‌و تفریحات سالم بین گروه‌های چهارگانه مدرسه جادوگری هاگوارتز هستش. نحوه کارکرد این تاپیک بدین نحو هستش که هر فصل از سال یک بازی جذاب پس از انجام هماهنگی‌های لازم بین ناظران تالارها و مدیران ایفای نقش، انجام خواهد گرفت.

بازی تعیین شده برای فصل بهار، «ناتو» و برای فصل تابستان، «مافیا» هستش. بازی‌های فصل‌های پاییز و زمستان پس از تعیین و تایید، معرفی خواهند شد. در هر دوره، یکی از ناظران تالارها، بازی مربوطه رو اجرا و مدیریت خواهد کرد.

در حال حاضر تصمیم براین هستش که پست‌های شما جهت شرکت در بازی‌ها، به صورت رول‌های کوتاه (ادامه دار یا تک پستی، با توجه به نوع بازی) باشه. میزان حداقل و حداکثر کلمات پست شما برای مشارکت در بازی، توسط گرداننده بازی در ابتدای کار معلوم خواهد شد. (حالا یا به صورت کمی، و یا به صورت کیفی)

بازی اول بزودی آغاز خواهد شد!

نام بازی: ناتو
طراح و گرداننده: دیزی کران
توضیحات مربوط به نحوه انجام بازی و زمان مشارکت توسط دیزی کران ارسال خواهد شد.

درصورت ایجاد هرگونه تغییر در عملکرد تاپیک و یا اضافه شدن قانونی، تغییرات لازمه انجام و این پست ویرایش خواهد شد.

باتشکر و احترام.


تصویر کوچک شده

We've all got both light and dark inside us. What matters is the part we choose to act on...that's who we really are







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.