دراکو در روز عاشورای ماگولها !بخونید ضرر نمیکنید ! سوژه های ناب روز عاشورا !
از ما گفتن بود !
دراکو در کنار بلیز و گری و ایگور به همرا بقیه دوستان در ستاد انتخاباتی نشسته بودند و اماده پاسخگویی به نیازها و سوالات مردم بودند که ريگولوس وارد ستاد شد !
- دراکو یکی از دوستات اومده ! اصرار داره که باهاش بری جایی !
دراکو نیم نگاهی به بلیز انداخت و با شگفتی پرسید :
- کجا ؟! میخوان ترور کنن ما رو ؟!
زنی ریگولوس رو کنار زد و در حالی که اشک از چشماش جاری بود فرياد میزد :
- دراکو ... دراکو خواهش میکنم ! خواهش میکنم ... دخترم از بین رفت ! کمکش کن ... !
لارا که تحت تاثیر عواطف زن قرار گرفته بود ، به سمت اون رفت و با حالتی دوستانه به آروم کردن زن پرداخت .
- گريه نکن ... آروم بگو چی شده ... اگر کاری از دستمون برمیاد حتما انجام میدیم !
زن در حالی که کماکان اشک میريخت دستانش را در هم قفل کرده بود و اصرار میکرد .
- دخترم ... سیسیل ... یه گرگینه بهش حمله کرده ... داره میمیره ... همه جادوگرا ازش قطع امید کردن ... گفتن باید ببريمش خارج !
دراکو : خارج ؟!
زن دستش رو به دستان دراکو متصل کرد و ادامه داد :
- جادوگرا گفتن دیگه میمیره ... مام برديمش پیش ماگولها ولی اونام نفهمیدن که مشکلش چیه !! گفتن تا فردا میمیره .... دخترم میخواد شما رو ببینه ! خواهش میکنم ...
دراکو که تازه به موضوع پی برده بود سريع به بچه ها اشاره کرد که آماده سفر بشن !
بلیز : میری دراکو ؟
دراکو نگاهی به چهره گريان زن انداخت و در حالی که خیره مانده بود به آهستگی سر خودش رو تکون داد و بلافاصله همگی آماده سفر شدن تا آخرين آرزوی دختر رو براورده کنند .
دراکو : اون کتاب ترجمه زبان ماگولها رو هم وردار بیار لارا !
همگی با عجله به سمت دنیای جذاب ماگولی مهاجرت کردند .
دنیای ماگولها !شهر شلوغ بود ... همه جا آغشته به زباله لیوانهای یک بار مصرف بود ... تمام شهر سیاه پوش شده بود ! هر کجا یک صدایی به گوش میرسید و عده ای جداگانه با همدیگه در حال برنامه ريزی برای کارهای خاصی بودند .
جوون اول : من میگم اگر مسیرمون رو از کوچه گلها ببريم بهتره !
جووون دیگری نگاهی به او انداخت و در حالی که لبخند میزد گفت : ای بلا ... تو عزاداری میکنی مثلا ؟! برو دست دختره رو بگیر بريد سر زندگیتون دیگه !
مرد لبخندی زد و هر دو به سمتی رفتند .
دراکو و بقیه چیزی از گفته ها متوجه نشدند و در دنیای ماگولی به قدم زدن پرداختن تا به استقبال دخترک برن ...
در راه به زن و مردهایی نگاه میکردند که همگی سیاه پوشیده بودند !
دراکو : اینجا چه خبره گری؟!
گری نگاهی به عبور مردی از کنارش کرد و سری به نشونه تعجب تکون داد .
بلیز : فکر میکنم ماگولا انقلاب کردن ! بذار از این مرده بپرسم !
مردی میان سال در کنار یک خیمه ای ایستاده بود و در حال پخش کردن چایی بود .
- کسی زباله هاش رو زمین نندازه دوستان !
اما هیچ کس این گفته ها رو گوش نمیداد .
دراکو : ببخشید برادر اینجا چه خبره ؟!
مرد که سرش حسابی شلوغ بود با بی تفاوتی گفت :
- عزاداری میکنیم !
بلیز : من میدونم عزاداری چیه ! یعنی یکی از دنیاشون رفته !
لارا : ببخشید کی این اتفاق افتاده ؟!
مردی به دختر جوونی که به چشمان دراکو خیره مانده بود نگاه کرد و گفت : حدودا 1400 سال قبل !
دراکو : هوووم ... خبرا چه قدر دیر میرسه به این ماگولا ... بعد از هزار سال تازه فهمیدن
همگی به سمت بیمارستان راهی شدند و در راه با عده ای روبرو شدند که باعث شد همگی خوشکشون بزنه
نزدیک سی نفر با ريتم در دو صف با یه سری ابزار که شبیه وسایل سرژ بود در حال حرکت بودند و مردم هم چیزهایی رو به شونه هاشون میزدن ... تمام ملت جمع شده بودند و در حال نگاه کردن بودند !
لارا : اینجا چه خبره ... شهر از حالت عادیش خارج شده انگار !
بلیز به صحنه ای خیره ماند ... پسری در انتهای صف اون عده ایستاده بود و به دختری که از پنجره اونها رو نگاه میکرد زل زده بود ... هر دو لبخندی به هم زدند و پسر حرکات عجیبی انجام میداد و دختر هم چیزهایی رو یادداشت میکرد ... در هر بار که دستی بالا میرفت ، پسرک یه عدد را نشان میداد و بلیز تونست اونها رو حفظ کنه !
همگی به راه خودشون ادامه دادند !
یکی از دخترها داشت از کنار دراکو رد میشد و یه وسیله ماگولی دستش بود و با افه ای خاص صحبت میکرد !
بلیز : ببخشید خانوم اسم این وسیله چیه ؟!
دختر که صورتش شبیه اشباح شده بود نگاهی به سرتاپای بلیز انداخت و لبخندی دوستانه به او زد !
- موبایله جیگر ... !:bigkiss:
لارا نگاه بدی به دختر انداخت و همه چیز بدون خشانت لارا تموم شد !
بلیز : آکسیو موبایل !
دراکو : چی کار میکنی پسر ... ولش کن ... !
بلیز : اینجا همه جووناشون یه دونه سهمیه دارن انگار ... منم میخوام ییکی داشته باشم !
لارا :
بلیز : باشه بريم !
همگی به سمت بیمارستان راهی بودند و مردم جداگانه همون حرکات رو در جای جای شهر انجام میدادن !
دسته ای دیگر علاوه بر همون حرکات ، یه چیز خیلی گنده ای رو هم جلوی خودشون حرکت میدادند و بلندش میکردند .
- عباس اون طرف علم رو داشته باش ! تا حالا سه بار انداختم زمین ... باید سه تا گوسفند بدم !! بدبخت شدیم !
روز عجیبی بود ... اونها چندین بار به دنیای ماگولها اومده بودن اما اون روز با همه روزها متفاوت بود ... دخترا هم در کنار لبه خیابون نشسته بودند و به تک تک اون افراد لبخند میزدن و بعضی اوقات جوابهایی رو هم میگرفتن !
بعد از یک ساعت به چهارراهی رسیدند .
بلیز: دراکو اون وسیله چیه که اون دختره داره باهاش حرف میزنه ؟!
دراکو از روی کتاب ترجمه ماگولی متوجه شد که اون یه تلفن همگانیه !
دختری با خشانت در حال گفتگو با کسی بود !
- ببین شهاب ... تا حالا هر چی که گفتی گوش کردم ... هر جا که گفتی اومدم اما دیگه دوست ندارم ... هرکسی راه خودش رو میره !
لارا :
بعد از گفتگوهای خشانت بار دخترک به سمت پسری رفت که در گوشه ای ایستاده بود !
- خوب بريم ! به مادرم زنگ زدم ... :bigkiss:
بلیز نگاهی به ريگولوس کرد و تعجب از چهره اش میباريد !
- اینا این جوری با مادرشون حرف میزنن ؟! من که شک دارم مادرش بوده باشه !
به یک جایی رسیده بودند که بر سر در اون نوشته شده بود پاساژ !
دراکو نگاهی به دفتر ترجمه لغات ماگولی کرد ولی خبری نبود !
بلیز : پاساژ یعنی چی ؟!
دراکو : والا منم نمیدونم ... هر چی میگردم خبری از ترجمه شده این کلمه به زبون خودمون پیدا نمیکنم !
لارا : آهان یادم اومد ... اون کتاب چاپ عربهاست ... اونام بی چاره ها نمیتونن " پ " و " ژ " رو تلفظ کنن !
بحث بر سر ترنسلیشن کلمه پاساژ بود که یه هو یه مردی از اون سر خیابون رو به سمت داخل پاساژ فرياد زد :
- هی سیا ... بدووويد هیئت علی تابلو داره شام میده !!!
هنوز جمله اون تموم نشده بود که یکی از داخل پاساژ فرياد زد :
- غذای شما جواده ! هیئت خودمون مرغ میده !
صدای عبور ماشینهای ماگولی نذاشت که مرد اول صدا رو درست بشنوه .
- نمیشنوم ... اینجا دارن کباب میدن ... بدووويد تا تموم نشده ... قابلمه یادتون نره !
به محض تموم شدن جمله ، حدود صد نفر از تمام مغازه های پاساژ به سمت جایی که مرد اشاره میکرد هجوم اوردن !
- آخ جووون کباب !!! مغازه ها رو ببندید بیاید بچه ها !!
کل پاساژ تخلیه شده بود و حتی صاحبهای خیلی از مغازه ها هم همون جوری مغازه رو ول کرده بودن !
بلیز : اینا کین دیگه .... !
لارا : دراکو رجوع کن ببین این هیئت که میگفتن یعنی چی ؟!
دراکو شروع به ورق زدن کرد ... م ، ن ، و ، ه ... اهان پیدا کردم ... هیئت = حسین پارتی !
ريگولوس : این ماگولام پس پارتی بلدن چیه ... ! خوبه ... دارن پیشرفت میکنن !
لارا فرياد زد : هی بچه ها اونجا رو ، بیمارستان میلاد ... رسیدیم بالاخره !
بلیز : شنیدم بیمارستان میلاد همون سنت مانگو ماگولاست ! دکتراش خیلی توپ میکشنت !
دراکو : خوب زود بیاید بريم که داره دیر میشه ... !
همگی اخرين قدمها رو طی میکردن که یه دفعه یکی به آهستگی موقع عبور اونها چیزی رو گفت .
- سودی ...
دراکو نگاهی به دور و برش کرد ... یه مردی به دیوار تکیه داده بود و یکی از پاهاش رو به روی دیوار بلند کرده بود !
- سودی ... فیل ... !
ريگولوس: این یارو چی میگه لارا ... !
لارا : من خشانت دارما ... درست حرفت رو بزن ببینم چی میگی ؟!
مرد نگاهی به دور و بر کرد و گفت :
- آخه ابله ها ... میگم سی دی ... فیلم میخواید یا نه ؟!
دراکو : چی هست اینایی که میگی ؟
بلیز : من شنیدم حاجی فتوا داده هر کی از این چیزا بگیره باید بمیره دراکو ... میگن مبتذل هستش !
ريگولوس : نه برادر از این خوردنی ها نمیخوایم .. ممنون ! بريم !
مرد : بريد بابا .. مشتری نیستید ... از پشت کوه اومدید انگار !
لارا : جووون ... خشانت ؟! من میمیرم واسش !
دراکو : ول کن لارا ... برادر ما از پشت کوه نیومدیم ... جادوگر که پشت کوه زندگی نمیکنه !
مرد :
همگی به جلوی در بیمارستان رسیده بودن و به سمت داخل اون حرکت کردن که مردی فرياد زد :
- هی ... کجا ؟! ساعت ملاقات تموم شده ... بفرمایید بیرون ... !
لارا :
دراکو : من دراکو مالفوی کاندیدای وزارت هستم !
مرد : منم نخست وزيرم ... همه از این مزخرفات میگن که برن تو ! سی ساله کارم اینه ... بفرمایید بیرون .... فردا ساعت ملاقات تشريف بیاريد!
بلیز به آهستگی در گوش لارا چیزی گفت :
- لارا من شنیدم این جور وقتا اگر به این ماگولا پول بدی حله !
لارا : بیا برادر آسلامی ... این پول رو داشته باش تا بعد !
مرد با چهره ای عصبی گفت : آسلام چیه ؟! ... رشوه به مامور دولت حین انجام وظیفه ؟!
بلیز : بچه ها فرار !!!
همگی به بیرون از بیمارستان فرار کرده بودند .
ريگولوس : من که خسته شدم ... این همه راه اومدیم الکی ! از همین جا من با پورتکیهای بین المللی برمیگردم !
دراکو : آره ... منم موافقم ! وای به حال اونی که وزير این ماگولا بخواد بشه ... بريم خدامون رو شکر کنیم که اوضامون این جوری نیست !
بلیز : بازم دم جادوگران گرم !
همگی بعد از این همه داستان به ستاد برگشتند تا به کارهای مردمی جادوگران رسیدگی کنند !