سه ظالم فراری ، درنگ نکردند و با سرعت بطرف در پشتی حرکت کردند . آن سه ستمگر ، هر یک به سمتی می دویدند و در جستجوی در پشتی بودند . بعد از کلی بدو بدو ، به این نتیجه رسیدند :
سه ظالم : اصلا در پشتی کجا هست . ما که هنوز جاشو نمی دونیم .
نگاه ها به سمت حاجی برگشت . او هنوز روی زمین نشسته بود . حاجی نیشخند زد و نگاه تحقیر آمیزی به آن سه نفر انداخت .
حاجی : برادران عجله نکنین . دشمن ارزشی است ، خیلی هم ارزشی هست . اون ها فعلا با ما کار ندارند . بیایید بنشینید تا روشنتان کنم .
آن سه ستمگر ، کنار حاجی ، بروی عبایش نشستند و گوششان را تیز کردند .
حاجی : گوش کنین برادران ، عبور از این در پشتی به این آسانی ها نیست که تصور می کنید . مراحل دشواری دارد . ما بدون شک وارد بازی پیچیده ای خواهیم شد .
آن ظالمان که باورشان نمیشد برای رفتن به در پشتی ، می بایست از مراحل پیچیده ای عبور کنند ، با تعجب به حاجی چشم دوختند .
کریم : حاجی ما الان باید چیکار کنیم ؟!
حاجی : خب ... حالا نقشمو براتون میگم . فقط خوب گوش کنین چی میگم و مراحلو به خاطر بسپارید ، چون خیلی پیچیدست . ما اول وارد دستشویی میشیم . بعد تا ته دستشویی میریم . بعدش میپیچیم دست چپ .
ولدی : خب بعد ؟
حاجی : همین دیگه . وقتی پیچیدیم دست چپ در پشتی همون جاست . فقط موقع پیچیدن باید مواظب باشیم کسی مارو نبینه
ملت ستمگر :
مراحل پیچیده داره دیگه ؟ نه ؟!
و بدینسان دامبل مجددا جلوی دوربین ظاهر شد و گفت :
- آخه چرا ... آخه چرا قدرت دست کوچک هاست ؟ :
-----------------------------------------------
حالا دامبل ، اینقدر بیا جلوی دوربین تا اون جمله رو هم خز کنی ها