اولین پستو من زدمااااااا
=========================================
راس ساعت چهار وارد رستوران شدم و یهو در کمال تعجب سیل خروشان جادوگرانی های تابلو در صحنه رو دیدم که به واقع به ظاهر رستوارن شیلنگ گرفته بودن!!
نصف میزا رو همراه باصندلی ریخته بودن بغل هم
اولین کسی که شناختم میلاد بود و بعد یهو هیشکیو نشاختم!!
جز چند نفر از قبیل دایی و سهیل و کفی و...
میلاد یه میز دیگه(!!)به مجموع میزها اضافه کرد و منو نشوند پشتش(من چقدر مهمم
)
بعد از اون متوجه شدم که آداس کنترل امور رو بدست گرفته و کلکلی خت در میونه...
در همین حال سهیل(سدی) با هدفون واکمن سونیش ما را شگفت زده نموده بود.در کنار او هم برادر حمید به طرزی مظلومانه کتاب "
لرد لاس" را مطالعه مینمود که اعتراض من را بر انگیخت و باعث یک دعوا و بزن بزن و چاقو کشی و سگ کشی بین من و سدریک شد
در همین حال من متوجه حضور بلرویچ شدم و به ناگاه با تصمیمی انتحاری در صدد آن برآمدم خفتش نمایم که نشد ولی بعدا شد.
در همین حال حاجی و کفی و دو وبمستر در حال بخند بخند و بگوبگو بودند و بلر و سیریش قدیمی هم ایشان را همراهی مینمودند گاهی مواقع.
من هم مخ اسنیپ رو به کار گرفته بودم و چپ و راست و بالا و پایین از در و دیوار و زمین و بلبل و هوا برایش سخن میگفتم....
در همین اوصاف ما متوجه ورود پرنده ای بزرگ و خسته،مهم و سرشناس و هم نام با پرنده ای دیگر هدویگ شدیم!!
بعد از سلام و احوال مشورت به ناگاه بنده از جا برخاستم و بلرویچ را خفت گردانیدم طوری که نفهمیدم خفت شده
بیرون از رستوران جواتان بزرگ - تومی،بلر و هدویگ- وایسادن و درباره پروژه بزرگ ترکیب آجاس و گل گلی بحثی نمودند!!
در داخل رستوران همی بحثی گرم بین آداس و عمو حاج برقرار بود طوری که برای هم نقاشی و اعلامیه سند میکردند.در همینجا برادر حمید ما را با هنرشان شگفت زده
تر از آنچه بودیم نمودند.
اما متاسفانه آداسی ها با حضور رییسشان شارژ شده بودند و بدون رعایت حق کپی رایت نقاشی ها را نابود میکردند.
در گوشه ای دیگر هم واکمن بازان سونی اریکسون در حال کار کردن گوشی هایشان بودند و در نهایت معلوم شد گوشی تومی پدر بزرگ و گوشی دایی فرزند خلف است!!
یه دفعه ای سهیل و برادر حمید طی یه عمل برقی انتحاری موشکی از جا بلند شدند که برن هوا و اب خوری(این دقیقا حرفی بود که خود سهیل زد)
نقل قول:
منو حمید میریم این اطراف هوا و آبخوری...بخشید هواخوری!!
میلاد هم به حمایت از اونا طی یه عملیات انتحاری شدید دیگه تصمیم گرفت که بره فوتبال نگاه کنه و صد البته در نهایت قرار شد توی پارک لاله فوتبال تماشا کنیم!!دسته جمعی....!!
در این پادگان بودیم که نصفی از افراد به قصد پارک لاله ما را ترک نمودند و نصفی هم ماندند.(نصف یعنی منو میلادو دایی و سالی و اسنیپو سدی و...)
البته بنده هم در یک سوتی بزرگ شرکت کردم و از نام زُپس به جای زوپس استفاده کردم و تعجب بسیاری رو برانگیختم از جمله حاجی!!
پیزایی خانوداه خوردیم و بلند شدیم بریم که من هم هوس انتحاری بازی کردم و گفتم نمیام پارک لاله!!!!
********************
ملت جادوگرانی دور حوض ورودی پارک نشسته بودند و کاملا تابلو بودند که بنده با دست و بال خون آلود بازگشتم و واقعا این بار باعث تعجب شدم!!!!!
میلاد هم من را اغفال نمود تا یه گل براش بکنم و خودم را جلوی ملت به عنوان یک بی فرهنگ نشون بدم که صد البته آدم برای مدیریت هر کاری میکنه!!
بعد متوجه شدم که کریچ و لرد دارن با هم حرف میزنن و من پیش خودم گفت(آخ جون جلسه مدیران)
و بعد مرض مدیر شدن با سر توماس زد!!!!!!!!!!!!!
میتینگ آروم آروم به سمت خاله بازی و ارزشی گری پیش میرفت.
به عنوان مثال:
1- شروع آب بازی میلاد با بقیه و worm میریخت!!
2- شروع انتقام گیری بقیه از او!!
3- صدها آتش بس(اب بس)میان افراد و باز هم شروعی مجدد!!
4- شکار لحظه ها توسط عکاسان و خبر نگاران(DNN-JBC)
5- گیر دادن و خفت کردن مدیرا توسط توماس که گیر داده بود مدیر بشه!!!!که میشه
6- تبدیل سر میلاد به مدل مو
------
در مورد تیترهای زیر فکر کنید:
باز هم مخابرات ایران بهترین مخابرات جهان(بهترین دروغ اول آوریل)
مدیر آینده؟مشخص است...توماس!!
واکمن بازان جوان(روی این جوانش خیلی فکر کنین)
جشنواره نویسندگان جوان در جادوگران(برنده ارزشی سال)
انتخابات وزیر جدید(ققی؟یا توماس از خیر اینم نگذشته؟)
آیا خاکستری ها بر میگردند؟عمرا...فقط کار مهم!
-------------------------
خوب میدونم گزارش جذابی نبود اما بالاخره میفهمین چه خبره دیگه
به امید مدیر شدن خودم