چند لحظه بعد از اون مدتی که دامبل و ولدی روبه روی هم روی تخت خواب خوابیده بودن . دامبل در حال شیر دادن به تامبالی بود و از اون ور ارباب ولدی با شکم روی تخت خوابیده بود و دکتری مجهول الحال بالای سرش ایستاده و بلوز ارباب ولدی رو بالا زده و مشغول معاینه کمر وی به روشهای کاملا پیشرفته میباشد .
دامبل : اوا .... آقای دکتر ! چرا این پسره چشم قرمز رو جلوی من خوابوندین ؟ ویوی اتاقمو به هم ریخته ! ایییییش !
ارباب ولدی : حرص نخور دومبول شیرت خشک میشه یه وقت !
دومبول : اوا ... اوا.... مرتیکه بی حیا ! دارم بچمو شیر میدم چشمتو درویش کن دیگه اقای دکتر اینو به قسمت جادوگران چرا منتقل نمیکنیدش ؟!
در همون لحظه دکتر مرموز بدون توجه به جو آنجا رو به ارباب ولدی میگه :
- ولی عجب این کمرتون سیفید میفیده ها ! ....
دامبل :اوااااا ...... قاه قاه قاه قاه ( خنده)
ارباب ولدی گردنشو صد و هشتاد درجه میچرخونه تا دکتر رو تشخیص بده اما تنها با یه فرد کلاه به سر مواجه میشه که کلاهش تمام صورتشو پوشونده بود .
دکتر : یعنی چیزه منظورم اینه که باید کلیتونو سریع تر در بیارییم . حالا بزار یکم بیشتر معاینه کنم
ارباب ولدی : اوه اوه اوه دوباره داره لگد میزنه !
آلبوس : نکنه تو هم باردار شدی شیطون ! به جون تامبالی به هیشکی نمیگم بگو بین خودمون باشه !
ناگهان ولدی در یک حرکت انفرادی دست خودشو دراز میکنه به طوری که دستش به البوس میرسه یه دفعه یه ضربه به شیکم آلبوس وارد میکنه !
آلبوس : آیییییییییی جای سزارینمو زدی ایییییش بی جنبه !
و روشو با حالت قهر آمیزی میکنه اونور !
ارباب ولدی : ووووووهاهاهاها !
در همون لحظه حواس آلبوس میره به دکتره که بالای سر ارباب ولدی ایستاده بود !
آلبوس : ای ناقلا !
ارباب ولدی که احساس خطر کرده بود فریاد زد :
- کلیم بالاتره داری چی کار میکنی !
ولدی اینو گفت و در یک حرکت فوق انتحاری ضربه آبچیگادو ( ؟؟؟ ) رو به ناحیه کله دکتره وارد کرد . دکتر در هوا چرخی زد و محکم به زمین خورد و کلاش شوت شد هوا !
آلبوس و ولدی با هم : برادر حمید
حمید : آی واییی لو رفتم !
سپس تبدیل به خفاش شد و صحنه رو ترک کرد ! ( صرف جویی در امر فضا سازی )
البوس
ارباب ولدی : نخند بابا الان تامبالی میپره تو گلوت !
( توجه : تامبالی کلشو کرده بود توی دهن البوس ببینه چجوریاست )
در همون لحظه در باز شد و یکی از شفا دهندگان معلوم و الحال پرید تو .
شفادهنده : ولدی کچل این خانمه تشریف آوردن میخوایم کلیشونو اهدا کنیم !
ارباب ولدی
آلبوس : هان ؟ چه خبرا بید ؟ خیریه هست ؟ پس من چی ؟ خانم دکتر کسی نیست قلب اضافه اهدا کنه ؟
اما شفا دهنده بدون اینکه به البوس اعتنایی کند اتاق رو ترک گفت . بلافاصله ارباب ولدی دوربینی رو از زیر تخت دراورد و با آن به دور دستها نگاه کرد !
دوربین با سرعت زیادی در راهرو در حرکته تا اینکه دقیقا دمه قسمت اطلاعات می ایسته ! در اونجا دختری بسیار آشنا ایستاده بود که ....
ولدی : نه امکان نداره !
و یه بار دیگه در دوربین نگاه میکنه . اون درست میدید . اون دختر کسی نبود جز آنیتا دومبول !!!
ولدی : oh my god !
در همون لحظه آلبوس دوربین رو از ارباب ولدی گرفت !
البوس : بزار ببینم چی دیدی تام ک انقدر تعجب کردی !
ارباب ولدی : نههههههههه !