جلسه مخفیانه زاخی در اعماق تاریکی برگزار میشد.او قصد داشت اعضای هافلپاف را به سوی خود بکشاند و به مین منظور با آنها جلسه ای را تشکیل داده بود تا نظر مساعد آنها را جلب کند.
-زاخی جونننننننننننننننننننن...کجایی...نمبینمت!!!
این صدای ادوارد جک بود که از اعماق تاریکی برمیخاست.
-زاخی این گرده چیه؟؟
-ادوارد جون این شکم منه...
-ااااا!اسپراوات جون تو اینجا چی کار میکنی؟
-فکر کنم تا اونجایی که یادم میاد من هم عضوهافلپاف بودم.
ناگهان زاخی از کوره دررفت و گفت:
-اه!!!
بسه دیگه!!!جلسه رسمیه...اینجا نیومدیم راجع به خیک و ریش صحبت کنیم.ببینید من میخواهم از شما درخواست کنم که به مرگخوارها بپیوندید و به عنوان تنها نماینده هافلپاف از من حمایت کنید.درسته که من خودم را به عنوان نماینده مرگخوارها معرفی کردم ولی الان در حقیقت پس از حذف اسپراوات...
-مامان..!
این اسپراوات بود که ضجه میزد...
-لنگ لاک.
و زاخی در کمال همدردی زبان وی را به سقف دهانش چسباند تا بتواند حرفش را ادامه دهد..
-بله همین طور که گفتم الان من در حقیقت هم نماینده مرگخوارها هستم و هم نماینده هافلپافیهای گل...پس از شما درخواست میکنم که به حمایت من بدبخت بیچاره کمک کنید...تو رو خدا...کمک کنید..من قول میدم هافلپاف رو قهرمان کوییدیچ و هاگوارتز بکنم...من هافلپاف رو متحول میکنم...من تو دهن گریفیندور میزنم...خواهش میکنم.
ناگهان راهب چاق گفت:
-من و اسپی هم یه شرط داریم برای حمایت از تو زاخی جون...
-
خب بفرمایید...
-باید خورد و خوراک من و اسپی رو تا یک سال تامین کنی...قبول؟
-نمنه!!!آ
خه اینجوری کل بودجه وزارت تموم میشه که...
-بچهها...بلند شوید بریم..
-خیلی خب ...خیلی خب...قبول.
-بسیار خب..حالا بگو چی کار باید بکنیم...
-ببینید خیلی ساده است...شما باید..
و به این ترتیب یکی از مخوفترین نقشههای تاریخ جادوگری در زیرزمین خانه یکی از کاندیداهای وزارت شکل گرفت.
روز بعد.
-نه ققی...نه الکنو...فقط زاغارت..
-ادی زاغارت کیه بابا!!!ما داریم از زاخی حمایت میکنیم.
-رای ما..اسپراوات...
-بابا ادی داری گند میزنی...اون خیکی که رد صلاحیت شد..زاخی..زاخاریاس اسمیت نماینده ماست...فهمیدی...
-اا!کی رد صلاحیت شد؟باشه.پس وزیر اصلح ما...فقط زاغی..
همگی هافلپافیها اینجوری شدند:
-
و سپس به این شکل:
-
به سوی او رفتند.
بعد از ربع ساعت دومرتبه شروع به شعار دادن بر علیه....نه ببخشید به نفع زاخی کردند.در حالی که نیم ساعت از شعار دادن انها میگذشت ناگهان کمیته انهدام مجمعهای جادویی مرگخواری رسید...
-حالا بیا...آفتاب از کدوم طرف در اومده زاخی کاندید شده...
-ادوارد...ادوارد...جمع کن بریم....کمیته..کمیته اومد...
-مرگخوارها باید برقصند...از سفیدها نترسند...
-ادی..بابا ادی...بلند شو...فروختنمون....
-چی میگی بابا!!!یک دم از خیال من نمیروی ای زاخی من...
-اه..این ادم بشو نیست...اصلا...ایمپریوس...ادوارد بلند شو بریم ....
چشم..ولی مرگخ...
-ای بمیر...اومدن...ا...سلام برادر...حال شما چطوره؟
-بلند شین بریم...تو جمعیت از ولدی حمایت میکنین...ها..بلند شین...
-نه به خداجناب ما هافلی هستیم و داریم از زاخی حمایت میکنیم برای وزارت...
-دیگه بدتر..حمایت از معاون ولدی جرمش سنگینتره...
-ولی آخه...
-
و کمته در نهایت احترام تمام هافلی ها رو جمع کرد و زاخی عزیز اولین قدم در راه رسیدن به مسند قدرت را به محکمی برداشت.