مالدبر در یک صحنه وارد کوچه میشود و ردای شیریش دنباله او خش خش میکند.
یکی از کارگاهان با صورت خونی مالی: هی بچخه ها این مرگخوار با قیافش میخواد کاری که ما نتونستیم بکنیمو انجام بده! بگرد تا بگردیم بچه مامانی!
مالدبر به حرف او اهمیت نمیدهد و زنگ خانه ی محل گروگان را میزند.
پسر: کیه؟ من آزاد بکن نیستم!
مالدبر: جونی درو وا کن منم.
پسر به دم در می آید.
پسر: به به مالدبر جون! چه خبرا؟
مالدبر مخفیانه طلسمی اجرا میکند که معلوم میشود تحت طلسم فرمان نیست.
مالدبر: هیچی گفتمک بریم بیرون.
پسر: کجا؟
مالدبر: هوومم ماد...
پسر: بلن نگو خوبیت نداره. الان میام.
پسر حاضر میشود و بیرون می آید.
مالدبر به کارگاهان اشاره میکند که وارد شوند و مادربزرگ پدربزرگ را نجات دهدند.
مالدبر: راستی چه خبر؟
پسر: هیچی میریم، میایم! پدر بزرگ مادر بزرگمو.... اهه! گول خوردم!
مالدبر:
ببخشید فقط یه نمایشناه میشه زد؟