هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۶:۵۸ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
شبح - عنکبوت - نارنجی - مشتاق - ترازو - اعتنا - چمدان - مستحق - کتابخانه - شایسته

انگار همین دیروز بود یادته هرمیون
کدوم روز رو میگی ویکی همون روزی که من وارد کتابخانه شدم و دیدم تو داری با یه شبح حرف میزنی
آه ویکی خواهش میکنم اینو به کسی نگو چون انوقت رون مشتاق میشه که من به اون شبح چی گفتم
باشه ولی من هیچ اعتنایی نمیکنم به این ماجرا حالا بهتره بریم چمدانها رو ببندیم چون الانه که قطار بیاد
باشه بریم
در راه...
هرمیون جیغ بلندی کشید
چی شده هرمیون
یه چیزی تو لباسم هست
چی؟
و شروع به گشتن کرد تا اینکه عنکبوت بزرگی رو پیدا کرد و به دور انداخت
ببینم کی اینو انداخته تو لباست ؟
نمیدونم مشکوکه چرا کسی اینکارو کرده
فکر کنم رون خواسته شوخی کنه ولی ...........
ولی چی هرمی
نمیدونم اون ناراحته که ماباهم باشیم
ولی به نظر من اون شایسته تو نیست و تو مستحق این نیستی که بخوای اونو رو تحمل کنی
هرمیون خنده ملیحی کرد و شاد و خندان به سمت خوابگاه رفت و ویکتور رفت تا چمدان نارنجی زهوار در رفته خودش را بردارد

.......................................................
خیلی جالب نبود ببخشید


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید:

شبح - عنکبوت - نارنجی - مشتاق - ترازو - اعتنا - چمدان - مستحق - کتابخانه - شایسته





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵

رامتين آرين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۱۳ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵
از محلي كه هرگز دو بار اونجا نميايي !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
خطر - اعتراض - سرکوب - عظیم - معلق - عطر - خاص - جوخه - خجالت – رئیس
... ناگهان :
_ برو به ارباب خبر بده . كه جوخه اي عظيم از ماموران وزارتخونه به طرف ما حمله كردن .
_ چرا ؟
_ به خاطر اعتراض اون مشنگا ... !
_ اين چه بويي ؟ به خودت عطر خاصي زدي ؟
_ نه . شايد اونا حمله كردن . شايد ما رو سركوب ك ...
ناگهان مردي با شنلي عظيم كه به رنگ آبي بود از پهناي در وارد شد و او را معلق در هوا كرد .
_ ا ... ا ... ارباب . ببخشيد . ما اونا رو سركوب مي كنيم نه اونا .
_ ساكت شو . خجالت بكش .
_ باشه . ارباب دارن به ما حمله مي كنن . چي كار كنيم .
_ بدويين برين دفاع كنين ابلها . چرا منو نگاه مي كنين . خطر در كمينه ماس .
_ چشم رئيس .
........


فکر کنم به زور از کلمه ها استفاده کرده بودی...چرا باید یکی یهو از در بیاد تو و اون یکی رو همینجوری پادرهوا کنه!؟ چیز معقولی نیست! اونم وسط یه بحث جدی!

تایید نشد


ویرایش شده توسط سيريوس بلگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۴ ۱۳:۴۰:۴۳
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۵ ۰:۵۸:۲۸

هرگز يك اژدهاي خفته را قلقلك ندهيد .


بازی با کلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ چهارشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۵

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
خطر - اعتراض - سرکوب - عظیم - معلق - عطر - خاص - جوخه - خجالت – رئیس

در شهر لندن مردم به وزیر سحر وجادوی جدیداعتراض می کردند. ولی از طرف وزیر سحر و جادو به جوخه ی مخصوص دستوررسیده بود که سیل عظیم مخالفان
را سرکوب کنند. یکی از سربازان به سوی اتاق فرمانده رفت ودر زد.
صدایی گفت: بیا تو.
سرباز در را باز کرد ومقابل فرمانده قرار گرفت.
فرمانده گفت: نکنه باز هم مثل اون دفعه که من زنگ خطر را زدم همه تون خواب بودید!
سربازباخوشحالی گفت: نه قربان بیشترشان را دستگیر کردیم.
فرمانده گفت:چه عجب بالاخره یه کاری را درست انجام دادید.
سر بازخجالت کشید و گفت: البته همان کسی که رئیس بزرگ را کشت راهم دستگیر کردیم.
فرمانده باخوشحالی گفت: باید این خبر را به وزیر بدهم.حالا ببریدش ازپا معلقش
کنید تا من این مژده را به وزیر بدهم.
سپس رفت وشیشه ی عطر مخصوصش را برداشت وخودش را معطر کرد. لبخند خاص او حاکی از پیروزیش بود .

وزارتخونه و سرباز؟ فکر نکنم.....!!
شبیه این فیلم های مربوط به نازی ها بود! سعی کن هری پاتری تر بنویسی!

تایید نشد


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۵ ۰:۵۶:۳۱

تصویر کوچک شده


بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ شنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
از زماني كه ولدمورت قدرت گرفته ودوباره دست به قتل وغارت زده است؛ در سراسر بريتانيا ، گروه هاي "عظيم اعتراض" ديده مي شود. و همه اين گروه ها يك خواسته ي واحد دارند:« اي پسري كه زنده مانده اي! كمكمان كن! مارا از دست اين لرد ظالم نجات بده!»
هري در اتاقش بود وداشت فكر مي كرد. خيلي وقت بود كه "خطر" را حس كرده بود. از همان اوايل كه سرش به گونه "خاصي" درد مي گرفت.او مي دانست تمام اين اعتراضات سرانجام سركوب مي شوند ، زيرا وزارت به دست مر گ خواران افتاده بود و ديوانه سازان و گروهي از غول ها در خيابان به دنبال غذا مي گشتند و هركسي را كه بيرون مي ديدند، مي خوردند. او از اين كه مي ديد اين كار مهم بر دوشش است ، اما تا به حال نتوانسته است كاري از پيش ببرد ، از مردم و طرفدارانش" خجالت" مي كشيد.او بايد جواب محكمي به مالفوي مي داد كه به او مي گفتند:
«"رئيس جوخه "! كجاي كاري ؟!! چرا كاري براي طرفداراي نااميد بدبخت بيچارت نمي كني؟!!»
ناگهان احساس كرد كه در هوا" معلق" است. به اطراف نگاهي انداخت. هرميون و رون را ديد كه دارند به اومي خنديدند. هري با تعجب پرسيد:
« شما كي اومدين؟»

شروع پستت جالب بود! منتها خوب تمومش نكردي... به بقيه داستانكت نمي خورد!
يه بار ديگه تلاش كن و سعي كن كلمات رو هم با رنگ ديگه اي مشخص كني.
موفق باشي


ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۰ ۱۴:۵۷:۴۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۸۵

nazanin


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۱ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶
از esf
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
yek hafte be eyd mande bood va (porfosor) macgoongal goroohe tazeen konandeye (sarsara) ra baraye (jashn) rahbari mikard.kenar panjerehaye bozorg gorohe dokhtarhaye sale shehsomi sargarme pech pech kardan boodand,be tori ke agar kasi az kenareshan rad mishod faghat sedaye (hissse)momtadi mishenid va hamin baes shod porfosor flitvik chand daghighe donbale jaye sorakh bar rooye yek toope atashine bozorg begardad.mozooe sohbate dokhtarha (viktor kram )bood,ke tooyr an havaye sard say dasht be hermine parvaz ba (jarooye parande)ra yad bedahad. dokhtar ha (motahayerane)be in (magel)zadeye khosh shans ke hala be anha (chap chap)negah mikard khire boodand.saranjam viktor az roo raft va oo ra be sarfe yek nooshidani kenare (shoomine)davat kard..

براي تاييد شدن بايد حتما فارسي تايپ كنيد!
تاييد نشد


ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۰ ۱۴:۴۶:۲۳



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۸۵

ليلا دفتري بشلي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۶ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۱۲ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۸۵
از پيش لرد سياه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
خطر - اعتراض - سرکوب - عظیم - معلق - عطر - خاص - جوخه - خجالت - رئیس
_ سلام .
_ سلام , چي شد ؟ اعتراض كننده ها رو سركوب و دستگير كردين ؟
نفر اول با حالتي خجالت زده گفت :
_ راستش نه . جوخه ي وزارتخونه خيلي ضعيف عمل كرد .

_ اي ... كودن ها !!!
_ نمي دونم وسط ميدون چي شد كه يكي يه شيشه عطر و پرتاب كرد و بوي خاصي همه جا رو گرفت و همه براي لحظه نفله شدن .
_ اين جوخه ي وزارتخونه رو بايد در حالت معلق نگه داشت , هيچ كاري بلد نيستن .
_ نمي دونم . ولي خطر مرگ هممون از بيخ گوشمون رد شد .
_ آره . حالا اون دسته ي عظيم كجا داره مي ره ؟
_ داره به طرف وزارتخونه مي يا ...
_ چي ؟ بودو برو بقيه رو خبر كن .
_ چشم ...
از طرف خال خالي


داستانش ضعیف بود، طوری به نظرم رسید که انگار ادم سعی کنه به زور از چند تا کلمه استفاده کنه....یعنی سوژه خاصی نداشته باشه!

تایید نشد


ویرایش شده توسط خال خالي در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۱۱:۲۷:۲۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۵ ۰:۵۴:۵۲

http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?uid=23221 اين شناسه ي قبلي من است .
هرگز يك اژدهاي خفته را قلقلك ندهيد .


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۹:۵۰ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۸۵

پوریا دفتری بشلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۸۶
از یک جایی در این دنیای بی کران
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 85
آفلاین
خطر - اعتراض - سرکوب - عظیم - معلق - عطر - خاص - جوخه - خجالت - رئیس
از پله ها بالا مي رفت تا خبر سركوبي اعتراض كنندگان به دست جوخه ي وزارتخانه را به رييس سازمان ملل بدهد . بوي عطر خاصي ناگهان مشامش را پر كرد و ديگر چيزي نفهميد ...
... هنگامي كه از خواب بيدار شد خود را معلق در اتاقي آبي ديد كه پرده هايي به رنگ فيروزهاي داشت . روز ها را پس از ديگري در آن اتاق گذراند تا اينكه كسي وارد اتاق شد و او را روي زمين ولو كرد . مرد هيكل عظيم و چهار شانه اي داشت . تا مرد لب به سخن گشود زنداني كه چوبدستي اش را يافته بود فرياد زد : استيوپفاي !!!
مرد كه بيهوش شد او خجالت زده از در خارج شد و ...
ارادتمند شما فرگوس فينيگان


هوووم...با اينكه قسمت اول نوشتت شبيه پست قبلي بود، به علت اينكه خوب ادامش دادي
تاييد ميشي!


ویرایش شده توسط فرگوس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۱۰:۰۲:۲۴
ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۰ ۱۴:۳۸:۵۴
ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۰ ۱۴:۴۰:۳۲

شناسه قبلي من
هرگز یک اژدهای خفته را قلقلک ندهید .


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خطر - اعتراض - سرکوب - عظیم - معلق - عطر - خاص - جوخه - خجالت - رئیس

پله ها را یکی پس از دیگری طی میکرد تا هر چه سریعتر خود را به دفتر رئیس برساند تا خبر سرکوب عده ای از اعضای جوخه آشوب طلبی را که مدتی پیش، اقدام به اعتراض بر علیه وزارت خانه کرده بودند، اطلاع دهد.
وقتی که وارد اتاق شد کمی خجالت زده به نظر میرسید شایدم بیش از حد هیجان زده.شخصی که در آنسوی میز نشسته بود به طرز خاصی به وی نگاه میکرد.کورنلیوس فاج "وزیر سحر و جادو" خوشحال بود که بالاخره خطر عظیمی از بیخ گوششان گذشته است.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
شب ساکت بود و فقط گوش میداد.نوای زجل ،در میان ضجه ی ضجوران و زوزه ی گرگ هایی که نقاب انسانیت بر چهره زده بودند ؛گم میشد.
شب خجل بود چه میدید که در تاریکی،اجل را سرعت میدهند و غزل های عاشقانه را با تهدید به نزدیک بودن خطر،به بلندای یک زمزمه ی عارفانه محدود میکنند.
طنابی از درخت آویزان بود و عطری در هوای دم کرده ،معلق....
مردی بر چهارپایه ایستاده بود.
میخندید......خنده اش زجاجه ای بود که نور را بر دل ها روانه و زبونیه سرکوب را در مقابل دیدگان رئیس و جوخه اش، به پایکوبی مجبور میکرد....

میخندید.....خنده اش سلاحش بود.خنده اش اعتراضی بود که شادی گله ی عظیم گرگ ها را سرکوب میکرد.

صدای افتادن چهارپایه شنیده شد.....میخندید اما بی صدا....تبسمی بر لبهایش حکم قهقه ی بدمستان را داشت.
--------------------------------------------------
از هرگونه برداشت شخصی بپرهیزید.این پست بدون ذهنیت قبلی نوشته شده.


[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.