گرومپ گرومپ....دومپ دومپ!
هاپ هاپ واق غررررررررر!
-چي شده فنگ؟...چيه؟....واستا اومدم!
هاگريد در حالي که روقوري اي اي! در دست داشت، قوري جادويي را بر روي سماور جادويي گذاشت و توجهش به سمت در جلب شد...
هاگريد: يعني کي باس باشه؟!....کیـــــه؟
-هاگريد ماييم!
هاگرید: اوه هرمیون...واستین به این زرافه های زهرآلودم! یه کم سوپ دندون ابوالهول بدم بعدش میام درو وا میکنم!!
- یک ربع بعد!-
هاگرید به سمت در رفت و به صورت وحشیانه در رو باز کرد!...در پشت در هری و رون و هرمیون، بر اثر خستگی ناشی از یک ربع وایستادن در پشت در، نشستن(دومبولیسم شدیدی در این جمله به کار رفته که هیچ کس نمیتونه اونو درک کنه!!) و دارن به همدیگه نگاه میکنن!
هاگرید: اوه بچه ها...چرا اینجا نشستین؟...بهتر نیس بیاین تو یه چایی با هم بخوریم؟!
هرمیون: ما هم دقیقا اومدیم همین کارو بکنیم...فقط با یه کم تفاوت!..اونم اسمشه که فرق میکنه...بهش میگن عید دیدنی!
هاگرید: اوه مگه الان کریسمسه؟!
هرمیون: نه هاگرید...پروفسور بینز دیروز تو مدرسه اعلام کرد که امروز یه عیدی هست که ماگل های ایران باستان میگرفتن و ما هم باید اجراشون کنیم!
هاگرید: آها پس واسه همین بود که مدیر از من خواس ماهی بگیرم!
هاگرید در این لحظه با دستش به داخل کلبش اشاره میکنه!
در داخل کلبه تنگ ماهی ای به اندازه ی خود هاگرید وجود داره که داخل اون ماهی مرکب غول پیکر دریاچه قرار داره!!
هاگرید: میگفت ماهی شوگون داره!
هر سه نفر به داخل کلبه ی هاگرید میان و هاگرید با چایی و شیرینی مخصوص خودش از اونها پذیرایی میکنه!
-نیم ساعت بعد!-
هری از جاش بلند میشه و به تبع رون و هرمیون هم از جاشون بلند میشن که برگردن به قلعه!
هری: خب هاگرید ما دیگه کم کم رفع زحمت میکنیم...امیدوارم سال خوبی داشته باشی!
در این لحظه هر سه نفر به هاگرید نگاه میکنن!
هاگرید: خب باشه من حرفی ندارم میتونین برین!
اما هر سه نفر باز همون جا منتظرن!
هاگرید: خب پس چرا نمیرین؟...برین دیگه!!
هرمیون: هاگرید رسمه که بزرگترا به کوچیکترا عیدی بدن!
هاگرید: چی؟...عیدی چیه!؟
رون: یعنی مایه بیای بالا!!
هاگرید دستی به پشت رون میزنه!! و در حالی که رون داشت از وسط نصف میشد! هاگرید خنده ای جانانه میکنه و به سمت کت پشمی خودش میره و مقداری سکه ی سیاه و کثیف در میاره!
هاگرید: خب بگیر هری این دو سیکل برای تو....اینم برای تو هرمیون...قابلی نداره همش یه سیکله...این یه سیکل هم برای تو!
در این لحظه هر سه نفر به عیدی های خود نگاه میکنن...
ناگهان هری به سمت هاگرید میاد و با خشم به صورت هاگرید نگاه میکنه!
هری: هاگرید تو فقط همین قدر عیدی به ما میخوای بدی؟!...یعنی تو حتی یه سکه ی گالیون هم نداری؟...ها؟!
در این لحظه هری باد میکنه و بزرگ میشه و هی بزرگ تر میشه و رعد و برق میزنه!
هری: نه هاگرید تو باید به من پنج گالیون عیدی بدی....من تویه حساب بانکیم شونصد میلیون گالیون دارم اون وقت تو میخوای به من دو سیکل عیدی بدی؟...الان با دو سیکل آخه چی به آدم میدن؟...فحشم نمیدن!...تو خیلی خسیس و گدایی هاگرید...آره تو گدایی...گـــــــــدا!!!!
در این لحظه ناگهان هری میترکه و هاگرید از خواب میپره!!!
(خسته شدم انقدر نوشتم بابا!!
)
هاگرید در حالی که در رختخواب چوبی خود دراز کشیده بود به خوابی که دقایقی پیش دیده بود فکر میکرد...خوابی پریشان و ترسناک!!
هاگرید: یعنی من باس چی کار کنم؟...من که پولی ندارم به هری عیدی بدم!
هاگرید از جاش بلند میشه و نگاهی به هوای تاریک بیرون کلبه میکنه...ساعت حدودای سه تا چهار صبح..... هاگرید به سمت بشکه ی بیرون کلبش میره و آبی به صورت میزنه...در همین لحظه هاگرید در داخل بشکه چهره ی آشفته ی خودش رو میبینه و ناگهان فکری به ذهنش خطور میکند!
-یک ساعت بعد!-
هاگرید در حالی که تنگ ماهی مرکب داخل دریاچه رو در بقلش داره به سمت قلعه ی هاگوارتز پیش میره و آواز میخونه!
هاگرید: ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست...بی باده ی گلرنگ نمی باید زیست....این سبزه که امروز تماشاگر ماست....تا سبزه ی خاک ما تماشاگه کیست؟!!!!(با لهجه ی لاتی مخصوص هاگرید بخونید!!!)
هاگرید به داخل قلعه میره و بعد به سمت دفتر مدیر مدرسه حرکت میکنه که در بین راه چشمش به هری میخوره!
هاگرید: هی هری بیا اینجا!
هری: بله هاگرید؟...چی کار داری؟!
هاگرید: تو اینجا چی کار میکنی پسر؟...تو نباید این موقع شب بیرون باشی!
هری: هیچی فقط داشتم فوضولی میکردم!!
هاگرید: خب حالا که اینقدر فوضولی بگو ببینم رمز در دفتر مدیر چیه؟!
هری: مرگ بر بی ناموس!!!
هاگرید: خوبه باس حدس میزدم!!
هاگرید به پشت در دفتر میرسه...
هاگرید: مرگ بر بی ناموس!
ناگهان صدایی از پشت سرش به گوشی میرسه!
-هاگرید کاری با من داشتی؟
پروفسور کوییرل به سمت هاگرید حرکت میکنه!!
هاگرید: اوه پروفسور...این تنگ ماهیتون!!
کوییرل: این چیه هاگرید؟...من کی گفتم ماهی مرکب دریاچه رو بگیر؟!
هاگرید: شما خودتون گفتین هر چی گنده تر و درشت تر بهتر!
کوییرل: هاگرید تو خیلی بی ناموسی من باید تورو اخراج کنم!
هاگرید: اما پروفسور من یه پیشنهاد خیلی خوب به ذهنم رسیده!
کوییرل: چه پیشنهادی هاگرید؟
هاگرید: من میگم بهتر نیست برای پس فردا که عیدی که گفتین میرسه مسابقه ی جام آتش رو برگزار کنیم!؟
کوییرل: جام آتش؟!
...اما اون که هر چهار سال یک بار باید برگزار بشه!
هاگرید: خب چه فرقی میکنه میکنه پرفسور ما الان برگزارش میکنیم!...میدونین درآمد خیلی خوبی داره!
بعد از چند دقیقه کوییرل به این مسابقه رضایت میده و بر طبق برنامه فردای آن روز تدارک مسابقه باید چیده بشه!
-فردا، کلبه ی هاگرید!-
گرومپ گرومپ!
هاپ هاپ واق غررررررررر!
هاگرید: یعنی کی باس باشه!؟
هاگرید به سمت در کلبه میره و در رو باز میکنه...
-ببخشید جناب هاگرید؟
هاگرید: بله بفرمایید!
-بنده از شرکت ماگلی سامسونگ مزاحمتون میشم!
هاگرید: از کی تا حالا؟!!
-از همین امروز اما ما اونی که شما میگین برای ما نیست!
هاگرید: ولی من یه دوست ماگلی دارم که بهم گف باس یه تفلون ماگلی بخرم که همیشه در دسترس باشم اونم از نوع هاگوارتزسل!!!
-بله ولی ما چیزهای دیگه ای عرضه میکنیم و یکی از اونها همین تلفن های همراهیه که شما میگین!
هاگرید: نه من فقط هاگوارتزسل میخوام بخرم...ارزون تره!...از اینجا تا لندن فقط 4 سیکل!
-نه این دستگاهیه که شما میتونین....خب از بحث این خارج میشیم...ما برای مسابقه ی جام آتش اومدیم...مدیر مدرسه به ما نامه دادن که ما بیایم خدمت شما و برای این مسابقه با شما صحبت کنیم.
هاگرید: با من!؟...آها!...درسته بله بله!...من قرارداد شما رو قبول دارم! فقط اگر میشه خرجش رو همین اول بدین که مسابقه به بهترین نحو ممکن برگزار بشه!
-خوبه آقای هاگرید!...پس اینجا رو امضا کنید!
هاگرید ضربدری پای قرارداد میزنه و دو کیسه گالیون!
هاگرید: شما مگه میدونین گالیون چیه!؟
-بله ما حتی موجودات فضایی رو هم کشف کردیم چه برسه به جادوگران!...ما میدونیم که شما از چه واحد پولی استفاده میکنین یا حتی چی میخورین!
هاگرید: آها باس دستگاه های پیچیده ای داشته باشین!
فرد مورد نظر بعد از چند دقیقه هم صحبتی با هاگرید و لذت بردن از این صحبت ها! هاگرید رو به مقصد جاپن! ترک میکنه!
-روز عید، استادیوم کوییدیچ هاگواترز-
کوییرل در حالی که دستار خودش رو صاف میکنه از تریبون بالا میره و پشت تریبون قرار میگره...بعد چوبدستیش رو به سمت حنجرش میبره و صداشو میبره بالا!!
کوییرل: خب دانش آموزان و والدین گرامی!...
دانش آموزان: هوووووووووووووووووو!
کوییرل: لطفا خفه شین عزیزان من دارم صحبت میکنم!
دانش آموزان: هووووووووووووووووووووووو!
کوییرل: بسه دیگه کچلم کردین!!
ناگهان نوری از چوبدستی یکی از دانش آموزان به سمت کوییرل حرکت میکنه و دستارش رو به زمین میندازه!
دانش آموزان: هووووووووو!...کچله کچله!!
کوییرل: به فیلچ میگم به حسابتون برسه حالا!... اهم اهم!.... اکسیو دستار!.....خب بله داشتم عرض میکردم که خیر مقدم میگم خدمت والدین گرامی و دانش آموزان خوب!....ما امروز سنت ها را میکشنیم و مسابقه ای برگزار میکنیم که تا به امروز هر چهار سال یک بار برگزار میشد و حتی نوع مسابقه نیز به طریقی دیگر بود!
یکی از دانش آموزان: مخلص کلامو بگو!!
کوییرل: خب بله مخلص کلام اینکه ما میخوایم مسابقه این تخت عنوان جام آتش برگزار کنیم که هاگرید عزیز زحمت کشیدن و این مسابقه رو برگزار میکنن....هاگرید لطف کنید جام رو به اینجا بیارید!
همه ساکت میشن که هاگرید جام رو بیاره اما هیچکس تکون نمیخوره!
کوییرل: هاگرید لطفا جامو بیار!...هاگریــــــــد!....هاگرید!!!!
کوییرل متوجه میشه که هاگرید در جمع حضور نداره و اونو پیچونده اما به دلیل اینکه نمیخواد ضایع بشه به کارش ادامه میده و در این بین نقشه ی پلیدی به ذهنش میرسه!(به هگر کوچولو!: به بوق اعتقاد داری؟!!...بووووق! با این سوژه دادنت!!!
)
کوییرل: خب عزیزان هاگرید عزیز لطف کردن و خودشون رو فدای این مسابقه کردن...از هر یک از گروه های چهارگانه چهار نفر چهار نفر بیان جلو و بعد چهار انگشت دشتشونو رو ببرن بالا و چهارتا از تار موهاشونو بکنن و چهار بار به هم گره بزنن و چهارچنگولی....
یکی از دانش آموزان!: مخلص کلامو بگو!!
کوییرل: خب بله مخلص کلام اینکه شما باید برین و هاگرید رو پیدا کنین و به قصد کشت بزنینش!!
ناگهان تمام افراد حاضر در هاگوارتز با همدیگه رَم میکنن!!!!
(به این صورت: هییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی!
)
-یک ساعت بعد، بیمارستان سنت مانگو!-
کوییرل: هاگرید عزیز متاسفم...اهه اهه اهه....این هری بود که منو اغفال کرد!
هری: ا هاگرید دروغ میگه!...راستی هاگرید تو نمیخوای عیدی مارو بدی؟!
....ناسلامتی الان عیده!
هاگرید در این لحظه دست در داخل جیبش میکنه و یک کیسه ی صدتای گالیون به هر یک از افراد حاضر در بیمارستان میده!!
بعد از دو هفته هاگرید خوشحال و خندون در جلوی مزرعه ی کدوی خودش داره گاو ماده ی جادویی میدوشه که ناگهان کوییرل مثل عزرائیل! ظاهر میشه!
کوییرل: هاگرید تو اخراجی به جرم بی ناموسی!!
هاگرید: نــــــــــــــه!!!
سپس هاگرید بر روی زمین قل میخوره!!(اون هاگرید نه این هگر کوچولو!!
) و در حالی که داره گریه میکنه کل هاگوارتز و حومه رو خیس میکنه!!(اینجاش مخصوص هگر کوچولوی خودمون بود!...عیدی من به تو هگر کوچولو!
)
[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro