هووووم...همی سوژه اش خفنه
من میرم توی جزئیات عکس هر چند از نقصیات نقاشی باشه!
----------------------------------------------
هری روی کاناپه ولو شد و به فکر فرو رفت...
-فردا عروسیه!خدا این ولدی پیام بازرگانی نشه!باید حتما یه کاری بکنم!باید همین امشب ولدی رو از سر راه بردارم تا عروسیمو به هم نزنه!هوم درسته!امشب می رم دنبالش!
هری بار و بندیلش رو می بنده که بره سراغ ولدی
ناگهان صدایی هری رو متوقف میکنه!
-هری!کجا می خوای بری؟
هری بر میگرده و جینی رو می بینه.
هری:سلام خوبی؟
جینی:مر30.یو خوبی؟
هری:مر30 چه خبرا؟
جینی:هوووم سلامتی...اوا چی داری میگی؟مگه مسنجره؟
هری:هااا دارم میرم سراغ ولدی تا ناکارش کنم!
جینی:وا چرا؟
هری:من می دونم این نامرد نمیزاره ما فردا عروسی کنیم
جینی:خب باشه برو
هری:
جینی:
هری:می خوام برما؟!
جینی:خب به سلامت!
هری:تنها هم می خوام برما !
جینی:خب مگه قراره بود با کی بری؟!
هری:آها راستی قرار بود با لونا برم!
جینی:
-------------------
در راه...
جینی:پس لونا کو؟!
هری:نمی دونم حتما یادش رفته!(هری با خودش:
)
هر دو کمی راه می رن تا بالاخره به یه خونه می رسن.
بیرون خونه کثیف و تاریک بود.بوی لجن همه جا رو فرا گرفته بود و می شد گفت تقریبا هیچ موجود زنده ای اونجا زندگی نمی کنه.
در کنار در تابلوی رنگ و رو رفته ای بود که با رنگی سرخ و درخشان روش این عبارت رو نوشته بود:ولدی و رفقا
جینی با تردید از هری پرسید:مطمئنی همینجاست.
هری:آره بابا مگه چند تا ولدی داریم؟این همون ولدی خودمونه!
هری میره سمت در و زنگ رو فشار میده!
صدایی ولدی شنیده میشه:ها تویی هری؟
هری:از کجا فهمیدی؟
ولدی:آیفون تصویری گذاشتم.مو ها ها ها
هری:از کجا گرفتی منم اتفاقا می خواستم یکی بگیرم!
ولدی:هوووم...چطور واست بگم؟ممد آقا رو میشناسی؟
هری:بزرگه یا کوچیکه؟
ولدی:وسطیه
هری:ها!
ولدی:خب برو پاساژ
(به علت جلوگیری از تبلیغات سانسور شد
) طبقه ی دوم مغازه ی
!اونجا اصغر آقا هست بگو ولدی فرستاده میشناسه!
هری:پس ممد آقا کی بود؟
ولدی:نکته انحرافیش بود
هری:ها بیخیال بزار واسه بعد.اومدم بکشمت!
ولدی:اتفاقا منتظرت بودم!بفرما تو!
ولدی در رو با آیفون باز میکنه
هری چوبدستیشو در میاره و میره تو!
---------------------
داخل خونه...
ولدی:هووووم،مثل اینکه نویسنده خواسته من بمیرم ولی من قبل از مرگم عروسیتونو زهر مار می کنم!
ولدی چوبدستیشو در میاره و سمت جینی میگیره.
-بزرگیوس!
در همین هنگام هری دستشو جلوی صورت جینی میگیره تا بهش آسیبی نرسه.
بوووووم.
ورد به دست هری برخورد میکنه و دست هری محکم می خوره تو دماغ جینی!
-آخخخخخخخ...
خون از دماغ جینی جاری میشه . دماغ جینی به شدت شکسته بود!
هری در یکی حرکت انتحاری انتقامی سریعا ولدی رو چشم از جهان فرو می بنده
.
------------------------
در جشن عروسی...
هرماینی در حالی که دوربین به دست گرفته بود میگه:بگید چیز!
تلق...
شرح عکس مورد نظر:جینی که دماغش بسیار نا فرم شده بود دست در دست هری داشت و اون دست هری که آزاد بود و به شدت بزرگ بود روی هوا بود و ظاهرا داشت دست تکون می داد.رون هم داشت نخودی به دست دماغ ملت می خندید
قصه ی ما به سر رسید ولدی به آرزوش رسید
الان من دارم همه جا رو چکش میبینم! باب چقدر چکش!
همی خندیدیم و خم گشتیم و راست....که.....!!!!
کلا خوب بود قشنگ بود خندیدم خیلی! ولی چکشاش رو اعصاب آدم راه می رفت! در کل 16 تا شکلک داشتی با دو تا ف ی ل ت ر ها میشد 18 تا!!! میانگینیست بس زیاد!!
ولی سوژه با وجود اینکه یه کم تکراری بود ولی قشنگ پرداخت شده بود من که لذت بردم!
اها یه چیزی!
ولدی رو چشم از جهان فرو می بنده؟ چشم ولدی رو از جهان فرو میبنده؟ چشم رو ولدی از جهان فرو میبنده؟ جهان چشم ولدی رو میبنده؟ ولدی چشم رو از جهان فرو میبنده؟ جهان ولدی رو از چشم فرو میبنده.......؟!!!
[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه