لرد هم با الگو برداری از ویولت سعی کرد خاطرات گذشته را در خودش به وجود بیاره.... و از این تشعشات از خودش تولید کنه، ولی هر چی فشار میاره... اتفاقی نمی افته!
در همین حال تعدادی زیادی مرگخوار از سر میرسن... و محفلی ها هنوز در گوشه ای داشتن در مورد بزرگترین افتخار محفل ققنوس بحث میکردن...
آلبوس: اگه ارتش WC...t نبود و این پشتیبانی لجوستکی را از محفل نکرده این افتخار نایل ما نمیشد!
لوپین که خیلی هیجان زده بود...

: خدا رو شکر قبل از پایان ماموریت که فردا بود توانستیم... به این افتخار کبیر.. و این حماسه اعظیم رو خلق کنیم...

هدویگ که حالا تنها کسی بود که متوجه حضور مرگخواران اعصبانی

شده بود... یادش به دورانی که داداش کایکو

بود افتاد.. و سعی کرد از خودش تشعشات خارج کنه

... ولی زابینی حالا درب پشتی را باز کرده بود... و بیرون از انباری اتوبوس جادویی بزرگ که حدود3 طبقه داشت ایستاده بود و روی اون نوشته بود سرویس کودکستان جادوگران!

زابینی و چند مرگخوار که برای کمک آمده بودن... راننده جادو که یک خانم خیلی با شخصیت

بود را به زور وارد کردن...
زابینی: قربان این هم مدیر کودکستان!

لرد سیاه: خانم با شخصیت با من ازدواج میکننده!(با لهجه)

لردسیاه این را گفت و ناگهان اطراف او را هم تشعشات قرمزی فرا گرفت!
ولی لردسیاه به خود آمد...

ده اخه خانم چند بار بگم وقتی این بچه های را برای گردش علمی میارید پارک جنگل نذارید بیان اینجا..اینجا خطر داره جیزه... افتاد الان؟...زابینی بگیر این توله موله ها رو پرت کن بیرون از اینجا...
مرگخواران شروع کردن به گرفتن محفلی ها و انداختن اونا تو گنی... سر گنی ها رو هم با ریسمانی که از چوبدستی خود ایجاد کرده بودن بستن... و داخل اتوبوس جادویی مهدکودک انداختن... خانم، مدیر مهدکودک هم که توسط لرد سیاه مورد آزار و اذیت(تنفس مصنوعی) قرار گرفته بود

سوار اتوبوس شد... و شروع کرد به

و اتوبوس ناپدید شد!
----------------------------------------------------------
خوب از آنجایی که لوپین گفته ماموریت محفل تا فردا تموم میشه... با برو بچ به این نتیجه رسیدیم که فردا اوج امتحانات بچه های عزیز محفل است... گفتیم یه کار خیر کرده باشیم... ما تمومش کردیم... در ضمن دفعه دیگه خواستید بیاید دژ مرگ خوب بیاد...

چرا اینجا رو میکنید دژ مرگ.
