من نمیدونم در کجای دیاگون،بوقلمون فروشی بوده
---------------------------------------------------
از شب گذشته،برفی نرم نرمک میبارد و هم اکنون فرسنگ ها را پوشش سفید اهدا کرده است و همین دشوار شدن رفت و امد را با خود به همراه داشته.همچنین درختان خشک بر اثر وزن توده ی برفی که بر پشتشان سوار شده ،سر را تا نزدیکی زمین پایین آورده اند.تعدادی از آنها نیز به دلیل نداشتن "انعطاف" کافی،کمرشان شکسته و بر زمین ولو شده اند.
حدود بیست و چهار ساعت از سال باقی مانده و خیلی ها به دلیل "مشغله ی" بسیار،تعطیلی روز قبل از عید را،برای خرید،انتخاب کرده اند.
در "حاشیه ی" خیابانی که به سمت پستخانه ی هاگزمید میرود،ساحره ی کولی، تعدادی "بوقلمون" را برای فروش آورده است.ردای کهنه ی ساحره ،در برابر رداهای شب و همچنین شنل های رسمی که در "ویترین" مغازه ی اسپیرز قرار دارند ،"عدالت" جهان هستی را به سخره گرفته و موجب "تاسف" متفکران میشود.
در کنار او پسر کوچکش تی شرت نازک خود را در شلوارک فرو کرده و با "مهره ای" که به وسیله ی نخی از گردنش آویزان است،بازی میکند.
سیل جمعیت از درون مغازه ی اسپیرز بیرون آمده و بی توجه به ساحره ی کولی و پسری که در سرما میلرزد،از آنجا فاصله میگیرند.
زن کولی:دست منو محکم بگیر.....بریم "دیاگون".شاید بتونم این بوقلمون ها رو بفروشم.
تایید شد!