__
فضای خفه کلاس معجون سازی در این روز این حس رو تداعی می کرد که بابا این اسنیپ بلده چه جوری کلاسو ساکت نگهداره...همه ی دانش آموزان کلاس به پیشونیشون چین انداخته بودن و با زحمت از بین ابرهای نارنجی و غبارای بدبو(که به طرز متنابهی فقط از پاتیل نویل بلند می شد) به تخته نگاه می کردن و با آخرین توان تلاش می کردند معجون خفقان آور درست کنند. هرمیون با عصبانیت روی پاتیلش خم شده بود و همش غر میزد، اما هری و رون به حالت خیلی ریلکسیشن
، داشتند در مورد بازی های اخیر هارپی هالی هد و چادلی کنونز بحث می کردند...
رون: اما وقتی امتیاز کنونز بیشتره، نشون میده که بازیشون بهتر بوده...
هری نگاه عاقل اندر سفیهی(سفیه اندر همنوع!) به رون انداخت و گفت:
_ یادت نره که اون مهاجم هارپی که مصدوم شده بود...
_ کارتون با معجون تمام شده آقای پاتر؟
هری با ترس و لرز سرشو بالا اورد و اسنیپ رو دید که مثل اجل معلق بالای سرش ایستاده بود و با ملاقه(!) محتویات پاتیلش رو هم می زد. اسنیپ چند بار ملاقه رو از معجون پر و خالی کرد، بعد به سمت پاتیل رون رفت. نگاهی به اون انداخت و پوزخند زنان، گفت:
_ظاهرا مهارت شما در نقد بازیهای کوییدیچ بهتر از معجون سازیه، گر چه هیچ انتظاری نداشتم هیچ کدوم از شما دو نفر بتونین برای من چیزی بهتر از آب رو جوش بیارین، اما حالا که انقدر به کوییدیچ علاقه دارین...شاید بهتر باشه زحمت معجون ساختن از دوشتون بردارشته بشه. هر دوی شما از درس من صفر خالص می گیرین، به علاوه این که بابت هر کدومتون پنجاه امتیاز از گریفیندور کم میشه. حالا...می تونین به بحث شیرین و جذابتون ادامه بدین...
هری از خشم قرمز شده بود و می لرزید. دستاشو مشت کرده بود تا از خشمش جلوگیری کنه. ظاهرا آرزوی کارآگاه شدنو باید به گور می برد. خلاصه وضعیتش خفن آتیش شده بود...
_ ولی شما نمی تونین ما رو مردود کنین، اونم به خاطر...
اسنیپ حرف انو قطع کرد و ادامه داد:
_اونم به خاطر این که کلاس مقدس(!) معجون سازی رو با کلاس کوییدیچ اشتباه گرفتین...می دونی چیه پاتر... من فکر می کنم که تو هم مثل اون پدر از خود راضی و عوضیت، چیزی جز ژانگولر بازی سوار جاروی پرنده تو مخت نمیره، بنابراین نباید ازت انتظار کارای بزرگی مثل معجون سازی رو داشت...
هرمیون و رون فهمیدن که اوضاع واقعا خطری شده. سریع دست هری رو از پشت گرفتن که به سمت چوبدستی نره و بلایی سر خودش نیاره. هری با صدایی که کل کلاس رو به لرزه دراورد فریاد زد:
_ به پدر من توهین نکن روغن کله...
اسنیپ نیشش رو به حالت عصبی(
) باز کرد و گفت:
_ به هیچ وجه حق نداشتی سر کلاس با من اینجوری حرف بزنی پاتر...مجازات می شی، اونم به سختی. صد امتیاز دیگه از گریفیندور کم میشه، در مورد وضعیتت به طرز جدی با مدیر و معاون مدرسه صحبت می کنم، و امیدوارم به نمره ی پایان ترمت زیاد امیدوار نباشی...آقای ویزلی، تو فردا ساعت هفت برای مجازات به دفتر من میای. باید عنکبوتایی رو که تو معجون سازی به کار میرن بکشی و قلبشونو دربیاری...
صدای زنگ پایان کلاس به گوش رسید. اسنیپ رو به کلاس کرد و گفت:
_ همه وسایلتونو جمع کنین و سریعتر برین بیرون. من و آقای پاتر باید یه کم اختلاط کنیم. برای جلسه بعد یه مقاله نه متری درباره ی انضباط سر کلاس من بنویسین....و آها، تا یادم نرفته...صد و پنجاه امتیاز به اسلیترین اضافه میشه...
بعد اسنیپ به هری اشاره کرد تا به سمت میزش بره. هری به رون و هرمیون که داشتند با ناامیدی از در خارج می شدند نگاهی انداخت، آب دهنشو قورت داد و برای بدترینا آماده شد...
تایید شد.شما میتونید یه شخصیت انتخاب کرده و آن را در تاپیک معرفی شخصیت، معرفی کنید تا بعد از تایید مدیران وارد ایفای نقش بشید.موفق باشی