هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۶

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
ریتا در حالی که خمیازه میکشید، کش و قوسی به بدنش داد و پاهاشو روی میز جلوی مبل انداخت؛ که باعث شد پیوز که رو میز نشسته بود بیفته زمین ! ریتا با بی حوصلگی، داد زد: باب بچه ها بیاین یک کاری بکنیم دیگه!
هیچ کس توجهی نکرد.
ریتا دوباره تلاش کرد: خب مثل چهار تا بوق نشستین همدیگرو تماشا میکنید(اهم...دور از جون خودم ) که چی بشه؟
در همین زمان، لودو خیلی عادی اومد جلو، گوش ریتا رو گرفت و از تالار هافل پرتش کرد بیرون(ها...؟من بعدا این لودو رو میبینم!)؛ ریتا که فوق العاده از همیچین برخوردی عصبانی شده بود، سرش رو کوبوند به دیوار! بعد راه افتاد تو قلعه، که یک سرگرمی واسه خودش پیدا کنه؛ همین جور که راه میرفت و به لودو فحش میداد ، چشمش افتاد به استاد درس موجودات جادوییش یعنی پرفسور ویزلی؛ در یک ان پاچه خواریش گل کرد و رفت به سمت پرفسور.
ریتا با لبخند ژکوند: سلام استاد...حالتون چطوره؟
ویزلی از بالای عینکش یک نگاهی به ریتا انداخت و گفت: از نمره اضافی خبری نیست!!
ریتا که اعصابش دوباره خورد شده بود و میخواست به سمت دیوار بره گفت: استاد اخه شاگرد به این زرنگی نمره اضافی میخواد؟؟؟ حوصله ام سر رفته بود، گفتم بیام پیش شما!
ویزلی با عصبانیت رفت به سمت دفترش و گفت: دختر مگه من جغجغه توام؟؟؟
ریتا دیگه خیلی عصبانی شده بود و میخواست برگرده، که استاد با خنده صداش کرد و گفت:بیا بابا...قهر نکن...گفتم یه چیزی بگم، جمع خوش باشه و اینا ...بیا یه چیزی دارم حالت میاره! این ورقو بگیر؛ توش چند تا ورده...برو چند تا حیوونو بذار سر کار! فقط یادت باشه، مدیر نمیدونه من اینا رو به تو دادم! رو دوستات پیاده کنی من میدونم و تو!
بعد در رو جلوی صورت ریتا که مات و مبهوت مونده بود بست!
ریتا با خودش:اووولالا بریم حال کنیم
بعد یک راست به سمت کلبه ی هاگرید راه افتاد(نه اشتباه نکنید...با هاگرید کاری نداره! بقیشو بخونین میفهمین)
همون جور که حدس میزد، یک جعبه پر از کرم فلوبر کنار کلبه هاگرید بود! بلافاصله چند تا کرم قاپ زد و رفت تو جنگل که یک جای دنج و خوب گیر بیاره.
یک کرم گذاشت رو زمین بعد به برگه ای که ویزلی داده بود نگاهی انداخت؛ تصمیم گرفت اول یه کمی کرم رو بزرگ کنه.
ریتا:انگورجیو
کرم همین که یه ذره باد شد ترکید و دل و رودش ریخت رو صورت ریتا! ریتا که یک ذره چندشش شده بود، یک کرم دیگه از تو جیبش در اورد و گذاشت جلوش؛ ایندفعه تصمیم گرفت که کرم رو قلقلک بده!
ریتا:ریکتو سمپرا
کرم بلافاصله به چرخش افتاد! کمی وول وول خورد، اما خیلی زود نفسش بند اومد و مرد ریتا یک کرم دیگه از تو جیبش در اورد، نگاهی به فهرستش انداخت و ایندفعه خواست که کرم رو خشک کنه!
ریتا:فلیپیندو
در همین حین که کرم خشک شده بود و نمیتونست تکون بخوره، یک جغد اومد و چکارش کرد و برد!
ریتا که خیلی عصبی شده بود، تصمیم گرفت ایندفعه وردی انتخاب کنه که مرگی نداشته باشه.
ریتا:لی وی کورپوس
کرم از دمش رو هوا اویزون شد؛ لحظه به لحظه کله ی کرم قرمز تر میشد، معلوم بود داره خون تو سرش جمع میشه؛ بعد پنج ثانیه کرم سکته کرد و مرد
ریتا پشیمون شد و تصمیم گرفت دیگه بیخیال شه! وقتی به قلعه برمیگشت به خاطر چهار قتل فجیعی که همون لحظه مرتکب شده بود، عذاب وجدان داشت!
-------------------------------------------------------------------------
پیوز جان این تکلیف درس موجودات جادویی بود
استاد این تکلیف درس موجودات جادویی بود


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۵ ۱۸:۱۲:۵۱

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۶

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
خوب پستم هم غلط گیری شده هم کمی اصلاح
لطفا دوباره نظر بدین


ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۷ دوشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
ملت اوباش پشت دیوار قایم شده بودند و داشتند آراگوگ را در حمام دید می زدند
پیوز گفت : « ملت حالا وقتشه ! یک ... دو ... سه ! »
اوباش مثل مور و ملخ ریختن تو حموم و شروع کردن به اذیت کردن عنکبوت بد بخت !
بخار ملایمی در هوا بود و آراگوگ سعی می کرد نقاط حساس بدنش را بپوشاند
پیوز با یک ورد شروع کرد : « ریکتو سمپرا ! »
عنکبوت غول پیکر به زمین افتاد و به خود پیچید. از خندی ریسه می رفت و به خود میچید تا پیوز بالاخره افسون را متوقف کرد. سپس گفت : « ملت همه با هم ... پنج ... چهار ... شش ... دو ... ده ... سیزده ... ملت پس چرا به یک نمی رسه ؟ »
سرانجام بعد از شمردن تمام اعداد حسابی به جز یک پیوز به یک رسید : « منفی هشتصد و بیست و چهار ... یک ! حمله ! »
همه ملت نگهان وردی را خواندند : «فورنوكولوس» تصویر کوچک شده
فواره ای از نور نارنجی به سمت آراگوگ روانه شد اما از انجا که او دماغ نداشت تا دماغش بزرگ شود ورد به چشم هایش خورد و چشم هایش سه برابر هیکلش شد. در همین میان بود که ادی بونز یک ورد دیگر خواند : «فولیکولوس»
چشم ها دوباره کوچک شدند.
آراگوگ که بسیار عصبانی شده بودبا یک حرکت همه را به سمت دیوار پرت کرد :
بنگ !
تق !
بوف !
شپرق !
دانگ !
« آااااااااااااااااااااااااااااووووووووووووووووو »
( این صدای نفر آخر بود که به جای برخورد به دیوار از پنجره بیرون افتاد )

پیوز که دست های آراگوگ از میان بدنش رد شده بود گفت : « فلیپیندو »
آراگوگ بی حرکت شد. پیوز با ناراحتی گفت : « تو شوخی سرت نمی شه ؟ »
سپس رو به اوباش کرد و گفت : « بچه ها ، بگین ریموس بیاد اینو آروم کنه ! »
ملت همزمان با هم گفتند : « خدابیامرزتش! »
------------------------------------------------------------------------
این پست به منظور تکلیف کلاس موجودات جادویی نوشته شده بود !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
استن شانپایک عزیز ... نمی دونم... پستت برای یک عضو تازه وارد به ایفای نقش در حد متوسطی بود...
اگر بتونی رو همین پستت یکم تغییرات بدی و غلط املایی هاش رو بر طرف کنی و هم صحنه سازی بیشتری رو بهش اضافه کنی اون وقت 100٪ تائید میشی

پس فعلاً تائید نشد.
با احترام - عنکبوت


وقتی �


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
تاریکی شب هنوز همه جارو فرا نگرفته بود
همه ی اعضایه اوباش داشتن دورو بر هاگزهد کشیک می دادن قرار بود امشب یه محموله پر از غذا رو هنگام تحویل به هاگزهد کش برن ( اخه غذاشون تمو شده بود و از اون جایی که با شکم خالی نمی شه رفت ماموریت اومده بودن تخم مرغ دزدی ) پیوز که از ریاستش تو گروه لذت می برد با لحنی مغرورانه به اراگوگ گفت الاناست که بیان ،
اراگوگ که فهمید پیوز بازم سوتی داده گفت : چی میگی از الان سه ساعت دیگه مونده مگه بلد نیستی ساعت بخونی
اووو مدونی ساعتم خوابیده نخواستم بیدارش کنم :no:
سه ساعت بعد
پیوز دانا : الاناست که بیان
اراگوگ : با با ایول تو اخر سر فهمیدی
تازه میخواستن کل همدیگرو بشکنن که پیوز گفت
دارن میان اونم بسته ها هستن
پیوز به ملت اوباش : همگی صبر میکنین بعد از اینکه من و اراگوگ رفتیم شما هم با جاروهاتون میاین و غذا هارو جم می کنین و فلنگو می بندیم
ملت اوباش : اطاعت
بریم اراگوگ . هردو مثال امازونی ها روانه ی غذا ها شدن بیچاره کسایی که اومده بودن غذا هارو تحویل بدن وقتی دیدن دو نفر باتومبا باتومبا گویان دارن میان طرفشون سکته ناقص زدن و پا گذاشتن به فرار پیوز و اراگوگ که انگار اورست فتح کردن با خوشحالی جعبه رو ورداشتن و با ملت اوباش رفتن به مقر
مقر اوباش
ملت اوباش : پیوزی بازش کن ، پیوزی بازش کن
پیوزی گرسنه هستیم پیوزی گرسنه هستیم
خوب بابا بزار چوبمو ور دارم اهان الاهمورا ا اینو گفت و چشاش اینجوری شد
این که همش تخمه هست
اگه دستم به اون کسی که گفت توش غذا نرسه ولي بعدش فهمید كه خودش گفته بود و مجبور شدن تا یه هفته شب و روز تخمه بشکنن
.......................................
خوب این یه طنز بود
امیدوارم پست هایه طنزم قبول بشه
اینم غلط گیری


ویرایش شده توسط استن شانپایک در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۴ ۲۱:۳۷:۴۴

ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
در مورد اعضای جدید :

- پادماپاتیل ( تایید شد ) آرم پادما پاتیل

- لاوندر براون ( تایید نشد ! )

خوب سوژه خوبی بود اما پست خوبی نبود . پست پادما رو ببین با اون سوژه خزش چه فضاسازی خوب و دیالوگ های بجایی داره ! کلا پستت از این لحاظ ها خیلی ضعیف بود. در مورد سوالت هم باید بگم که این گروه صرفا برای دور هم بودن و با هم بودنه ، هدفش فعال کردن تاپیک های غیر فعاله و هر چند وقت یک بار ماموریتی می ذاره !

در مورد تاییدت از اونجا که هم من هم آراگوگ باید موافق باشیم فعلا تایید شما قطعی نیست تا من با آراگوگ یک صحیتی داشته باشم

- استن شانپایک ! ( تایید نشد !)

خوب این پست اصلا در حد اوباش نبود و ما کسی که چنین پستی بزنه رو از گروهمون بیرون می کنیم. مگه برای بچه ها قصه میگی ؟ یکی بود یکی نبود . محفلی بود که می خواست توجه دختر ها رو جلب کنه و ...

به پست های لاوندر و به خصوص پادما یک نگاهی بنداز و دوباره تلاش کن

نمونه یک پست متوسط و اوباش گونه رو در پست پایین (پست شماره 117) می تونید ببینید.


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۴ ۱۴:۱۴:۱۳
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۴ ۱۴:۳۶:۱۹

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
هوا بسیار تاریک بود. صدای جیرجیرک ها سکوت شب را می شکست. ماه کامل بود ولی ابر ها جلو نور آن را گرفته بودند. مقر اوباش در سکوتی ژرف فرو رفته بود. پیوز و آراگوگ بیرون از ساختمان ، در حیاط مقر اوباش نشسته بودند . بقیه اعضا همه در خواب بودند.
پیوز نگاهی به آراگوگ کرد و گفت : « نمی خوای بخوابی ؟ »
آراگوگ گفت : « حتما به کمک احتیاج داری ! »
پیوز لبخندی زد و گفت : « بقیه که چیزی نمی دونن ؟ می دونن ؟ »
آراگوگ پاسخ داد : « هیچ چیز ! »
صدایی کوتاه ، کوچک اما با پژواک زیاد شنیده شد. صدای پای کسی بود که به آنجا آمده بود. پیوز گفت : « پس تو همینجا بمون ! نباید تو رو ببینه ! »
سپس چوبدستی جدیدش را برداشت و به سمت مقابل رفت. بارون خون آلود با چشمانی که مانند یک کاسه خون شده بود در مقابلش ایستاده بود. چشم در برابر چشم ، روح در برابر روح !!! ()
بارون نگاهی به پیوز کرد پوزخندی زد و گفت : « می بینم که معاون اوباش دل و جرئت پیدا کرده ! »
پیوز سرش را بالا گرفت و گفت : « تو قول دادی کاری به کارم نداشته باشی ! »
بارون گفت : « امروز یرای اولین و آخرین بار دوئل میکنیم ، درسته ؟ »
پیوز تایید کرد : « درسته ، و کسی که در این دوئل بازنده بشه تعهد داره که تا ابد از برنده دوری کنه ! »
بارون سر تکان داد.آنها چوبدستی هایشان را به سمت هم گرفتند ، تعظیم کوتاهی کردند و ناگهان شروع به ورد خواندن کردند. چون هر دو روح بودند ورد هایشان روی آنها اثر می کرد ، همه ورد ها بغیر از ورد «آواداکداورا»
فواره ای از رنگ ها و صدا ها سکوت و تاریکی شب را می شکافت و به قعر وجود دو جنگجو نفوذ می کرد. فواره ای از رنگ که با ورد قرمز رنگ پیوز شروع شد : « اکسپلیارموس »
« پرتگو »
« ایمپیدیمنتا »
« کراشیو » با این ورد ، بارون ذات اسلایترینی خودش را ثابت کرد. پیوز هم تصمیمش را گرفت ، اگر قرار بود برنده باشد باید مثل یک هافلپافی اصیل ، مثل یک گانگستر ، مثل یک مرگخوار با او مبارزه می کرد.
با سرعتی سرسام آور وردی را به سمت بارون روانه کرد که تا ابد او را از خود دور کند : «اینکارسروس ! »
طناب های نقره ای رنگ شفافی (درست مثل روح ) از چوبدستی پیوز خارج شد و قبل از اینکه بارون ورد خود را کامل کند دور بدن او پیچید : « پرتگ .... »
پیوز گفت : « تا ابد از من دور باش ... دیگه نمی خوام ببینمت ... و همه جا بگو ، پیوز ، که در تمام سال های زندگی اش در هاگوارتس از تو می ترسید ، تو را شکست داد ! »
سپس برگشت و به سمت مقر اوباش به راه افتاد ، تا با دوستانی که حاضر نبود با هیچ روحی عوضشان کند باشد .


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۴ ۱۳:۵۶:۴۶

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶

 استن شانپایکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۴ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۵ خرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 440
آفلاین
یه روز سرد زمستون بود برو بچ محفل اومده بودن که جلویه دخترایه هاگزمید کلاس بزارن که شاید فرجی شد تونستن یه دوست دختر خوب و خوشکل گیرشون بیاد که اونم خوب غیر ممکن بود . وقتی دیدن که خیلی ضایع شدن و کسی محلشون نمی زاره تصمیم گرفتن یکی رو پیدا کنن و بهش گیر بدن . از شانس بدشون استن غیرتی دید که اونا دارن دوست دخترشو اذیت می کنن و خون جلویه چشماشو گرفت و جنگ سختی در گرفت ولی استن یه تنه محفلی هارو سوسک کرده بود اما در همین بین لوپین خودشو به پشت استن رسونده بود و داشت نامردی اونو می زد که پیوز و بعقیه ی اوباش که خودشونو رسونده بودن یه چنتا ورد اب دار نثارشون کردن که یه ده دوازده تاییش به لوپین خورد و بدبخت رو زمین ولو شد . محفلی ها که دیدن اوضاع بیخه دو تا پا داشتن دو تا دیگه هم قرض کردن و فرار.....
اما بیچاره ها اینقدر ترسیده بودن که لوپین اشو لاشو جا گذاشتن اما از اونجایی که اوباش ضعیف کشی نمی کنن با دو سه تا لگد انداختنش روی جارو و فرستادن بره .
اگه می شه یه توضیح درباره ی فعالیت هایه اوباش چگونگی کار بدین ممنون می شم


ٌٌدر حال پاشیدن بذر


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۱۰:۰۱ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
خب خب خب...خیلی خوشحال شدم که چند تا عضو میخوان به اوباش بپیوندند.
پادما پاتیل :
ـ پستت به عنوان یک عضو تازه وارد خیلی خوب بود و برای من که قابل قبول واقع شد.
تائید شد!

لاوندر براون :‌ شما هم پست خیلی خوبی زدی فقط اگر سعی کنی دیالوگ هارو در کنار فضا سازی مناسب بزاری پست کاملی خواهی داشت.
من بیشتر از یک سوال که در دسته اوباش چه کار کنیم سوال دیگه ای ندیدم ...
اونم جوابش میشه که با توجه به ماموریت هایی که داده میشه به شما یعنی به کل دسته شما باید به تاپیک های مربوطه رفته و پست بزنین
تائید شد!

با احترام - آراگوگ


وقتی �


Re: دسته اوباش هاگزمید!
پیام زده شده در: ۶:۰۹ یکشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۶

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
نام: لاوندر

نام خانوادگی:
براون
سابقه عضویت در گروه های دیگر سایت :محفل ققنوس و گریفندور!(حسابه؟)

وقتی که می توانید برای این گروه صرف کنید:نیم ساعت یا یک ساعت!

اسپل نام شما به انگلیسی :lavender brown

نمایشنامه ای در رابطه با گرایش لاوندر براون به این دسته(میشه به سوالاتم که توی نمایشنامه هست جواب بدید؟ممنون).
- تو یه شر به تمام معنا هستی!
لاوندر دستشو به کمرش زده بود و در برابر مالفوی ایستاده بود.
-ببینم،توواقعا فکر میکنی کسی هستی که من با گفتن حرفای تو برم خودمو اصلاح کنم!نه خیر من همینم که هستم همین هم میمونم جیگرم!
مالفوی که بسیارجوگیرژ شده بوده روی پاشنه ی پاش میچرخه و دور میشه.فقط به خاطر این همه ی اینها را گفته بود که مدتی قبل لاوندر در سه دسه جارو را محکم به روی صورت او بسته بود،میز انها را تش زده بود، برای مالفوی جفت پاگرفته بود و باعث شکستن دماغ او به خاطر برخورد با تخته سنگی شده بود!فقط همین! (بچه امون خیلی کم توقعه!) لاوندر توی محوطه ی هاگزمید تنها بود. با خشونت به یک سطل زباله لگدی میزنه و سطل بیچاره از درد نعره میکشه، اما نه، این نعره مال سطل نبوده! مال شخصی بود که از داخل سطل بیرون اومد.
-اوخ..اوخ!!چه ضرب دستی داری!
-دست نبود،پابود!
پیوز،روح مزاحم(!) قلعه ی هاگوارتز انجا بود.لاوندر که خوشال شده بود که به پیوز حمله کرده راهش رو کج کرد تا به داخل کوچه ی روشنی برود که در انتهایش به تریانی مادام پادیفوت میرسید.
-هی،تو! میتونی بااین همه خشانت فعالیت خوبی برای اوباش داشته باشی!
-اوباش خودتی و اون دوستات!
-ببین، خیلی خوبه ها! حال میده ها! گفته باشم نگی نگفتی!
لاوندر حواسشو به کفشاش میدوزه.چرا همه فکر میکنن او اوباشه؟شاید واقعا هست!!(دوراز جون!)
پیوز توی هاوا! معلق مونده بود. اون میاد جلوترو میگه:
-محاله که تو مخالفت کنی،درسته؟
-خب،درواقع...باشه!من هم عضو میشم! فقط میشه بهم بگی که باید چی کار بکنم؟!
پیوز هورا میکشه و شروع میکنه به توضی دادن. بعد از مدتی لاوندر و اون از هم دور میشن. لاوندر توی یک کوچه میپیچه، بادیدن خانوم نرویس، تخته سنگی رو بر میداره و گربه رو زیر اون له میکنه. از جنابات دیگر او، کشتن یک سگ ولگرد بود.
-معتاد بدبخت!
سگ بیچاره که تاحالا مزاحمی مثل لاوندر ندیده بود هم میخواسته در بره که لاوندر اونو میگیره و اویزونش میکنه به درخت. گردنشو خرچ خرچ میکنه!
لاوندر پس از اتمام جنایات خویش:
ما زنده ایم تا وقتی جنایت کردن زنده اس!(چه ربطی داشت؟)
--------------------
ببخشید که خیلی بیخود بود،ولی حالا دیگه! یه چیزی ، میشه در مورد اهداف این دسته و کلا همه چیزش من رو راهنمایی کنید. در این مورد خیلی تازه واردم! ممنون.


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.