هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۶

لیلی پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۱ چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از ناکجا آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 36
آفلاین
کمپانی فیلم سازی لیلی پاتر تقدیم میکند :

دیدیم ! دادام ! دیش دیش ! دی دی دی دی دیش دیش !!
درو رو روم ! دو رو رو روم ! درو رو روم ! بیب بیب بیب بیب !!!

تیتراژ آغازی :

لیلی پاتر ............... در نقش لیلی پاتر !
با حظور لیلی پاتر !

در : *^+_>< آرزوی محال ! ><_+^*

کارگردان : لیلی پاتر
فیلم نامه نویس : لیلی پاتر
تهیه کننده : لیلی پاتر
گرد آوری بازیگران (!!!) : لیلی پاتر

*****************************************

صبح دل انگیز یک روز پاییزی بود و غرور برگ های خشکیده ی درختان زیر پای عابران شکسته میشد .
همه عالم و آدم بیدار بودند جز فردی بیخواب که به علت یبدار ماندن تمام شب گذشته هم اکنون خواب هفت پادشاه را مشاهده مینمود ! !
( دوربین روی پنجره ی یکی از ساختمان ها زوم میکند و بعد تصویر اتاق نا مرتبی در برابر چشم تماشاچیان ضاهر میشود .
دوربین کمی به گوشه و کنار اتاق سرک میکشد و بعد از کمی فضولی روی چهره ی بازیگر نقش اول زوم میکند . )
دخترک که تازه متوجه حضور دوربین شده بود فوری برای حفظ آبرویش بیدار شد و بعد از کشیدن خمیازه اش با استفاده از بهترین قلم و مدادهای رنگی بلند شد و برای شستن دست و رو به طرف روشویی حرکت کرد .
رفت و رفت و رفت تا یه دفعه پاش به رشته طنابی گیرکرد و با ملاج کله پا شد رو زمین !
وقتی میخواست از جایش بلند شود تکه روزنامه ای که در مقابلش بود توجهش را جلب کرد .
آن را براداشت و مشغول به خواندنش شد :

...مدرسه ی بازیگری استار اسکار (!) ثبت نام میکند .
برای تشکیل پرونده ....

چشمان لیلی برقی زد و مشعوف به اتاق کوچکش نگاه کرد که شامل یه چار دیواری و وسایلی مانند :
تختی کهنه کنار دیوار ، کمدی روبه روی تخت که لیلی در پرداخت قسط اولش کوتاهی کرده بود ( :hammer; ) میز تحریری اینور اتاق و جعبه ی جادویی ای ( همون تلوزیون خودمون ! ) هم آن طرف اتاق بود میشد .

دیگر دوران سختی هایش تمام شده بود ! او میتوانست با ثبت نام در آن آموزشگاه تبدیل به ستاره شود .
با کمی بلند پروازی میتوانست خود را ببیند که از ماشین مدل بالا اش پیاده میشود و وقتی عابران او را میبینند مشغول به غش و ضعف رفتن برایش میشوند .عده ای خود را میکشند و عده ی دیگری هم برای گرفتن امضا پیشقدم میشوند !!!

پس دیگر نباید وقت را طلف میکرد .
بعد از کمی تامل دریافت که ابتدا باید به سر و وضعش رسیدگی کند .

کمی بعد در فروشگاه :

لیلی با ظاهر فقیرانه اش با ردایی کهنه و نخ نما در ردا فروشی شیک و مجللی قدم میزند .
البته چون از قبل پیشبینی کرده بود که صاحب مغازه از ورود او جلوگیری میکند با استفاده از شنل نا مرئی ای که از پدرش برایش به ارث رسیده بود خود را غیب کرد . سپس به خرید پرداخت .
البته به وجدانش قول داده بود که هزینه ی خریدش را به محض گرفتن اولین دستمزدش خواهد پرداخت !

بعد از اینکه ظاهر خود را آرسته کرده فوری از فروشگاه خارج شد و به طرف کوچه ی خلوتی به راه افتاد تا شنلش را بردارد .
شنلش را در آورد و به سمت محل برگزاری کلاسها روانه شد .

وقتی رسید با تعجب دید که مقابل ساختمانی ایستاده که خودش در آن سکونت میکند !!!
بعد از کمی اندیشه دوباره به تکه روزنامه آگهی خیره شد تا بلکه ببیند آیا آدرس را درست آمده یا خیر .

آدرس درست بود اما ناگهان چشمش به تاریخی افتاد که آگهی در آن منتشر شده !
دقیقا مال شصت سال و اندی پیش بود !




تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ جمعه ۱۱ آبان ۱۳۸۶

من دراکولا هستم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۱۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
« به نام انکه هر انچه می کشم از اوست»


«کمپانی جاهلان جادویی تقدیم می کند:»


نام فیلم: «از ازل و تا ابد خون اشامان و گرگ نماها3»

تیراژابتدایی فیلم شروع شده ،اسامی بازیگران و دست اندرکاران نمایش داده می شود.
فیلم بردارن :گروه فیلمبرداری هالویید
صدابردارن:گروه صدا برداری خرگوشان
تهیه کننده ؛ کارگردان و نویسنده: خون اشام.

باشرکت: ساموئل :(خون اشام)در نقش کنت دراکولای بزرگ. انا. فنریر گری بک.ویکتور هیکل. با حضور افتخاری لرد ولدمورت.
باتشکر از جمعی سیاهی لشکر.
سپس نوشته ای بافونت درشت وسط تصویر قرار می گیرد.
این فیلم جبهه گیری خاصی نداشته و صرفا" تخیلی می باشد.
با تشکر نویسنده و کارگردان
............................................................................................

ساموئل که به واسته ی خشمش از جا بلند شده بود دوباره نشست.
ولدمورت نگاه سرد خود را از مرد بیچاره که به خرخر افتاده بود گرفت و:- تو خیلی اداب دان هستی و این به واسطه ی خونی یه که توی رگ هات جاری یه. من حرفایی که زدی رو به حساب سفاهت جوونیت می زارم و کمی بیشتر راهنماییت می کنم.این که تو پدرت رو کشتی منو خیلی عصبانی کرد،چون من و کنت دراکولای بزرگ با هم دوست و متحد خوبی بودیم.اما در مورد نترسیدنت از من.........مطمئن باش من راههایی برای فانی کردن خون اشامان دارم .راههایی که با شنید نش مو به تنت راست می شه و می فهمی قدرت فقط در دستان منه!.تو یه موجود جادویی هستی.ازازل همواره نام خون اشام ها در کنار پلیدترین موجودات جادوئی رقم خورده چون تو وهم نژادان توخون انسان می خورین.انسان ها همیشه از موجوداتی مثل شما می ترسیدن. چه سفیدوچه سیاه فرقی نمی کنه. تنها وجه اشتراک ما اینه که انسان ها همونقدر که از شما می ترسن از نیروهای سیاه منم وحشت دارن.برای همین ما متحدین خوبی برای هم هستیم. توی رگهای هردوی ما خونی اصیل و پاک جریان داره. تنها من هستم که می تونم قدرت بی حدومرز شمارودرک کنم و بهاء وازادی بی حدودی بهت بدم.قول می دم حتی برای یک ثانیه ،هیچ یک از مردمت تشنه نمونن!پسر تو چی فکر کردی؟! فکرکردی ،دامبلدورو دارو دسته اش به تو اجازه می دن خون انسان بخوری!! اگر اینطوری فکر کردی باید بگم که سفاهت کودکی تو هنوز از خودت جدا نکردی.
دوربین به طرف ساموئل برمی گردد.حالا چشمانش کاملا"قرمز شده و دندان های نیشش دوبرابر یک انسان عادی است و زیر نور می درخشند. وقتی جواب دادطنینی متفاوت از صدایش درغار پیچید.
ساموئل(عصبانی و تهدید امیز):-لرد دقیقا" به همین جهته که به جبهه ی دامبلدورپیوسته ام. می خوام چهره ی زشتی رو که کسانی مانند پدرم برای خون اشامان ایجاد گردن رو،از بین ببرم وحداقل کمی بهتر کنم.می خوام مردمم بدون ناراحتی بین جادوگرا-- شایدم روزی ماگل ها-- رفت و امد کنن و دیگه زندانی مرزو محدوده خاصی نباشن. می خوام مردم دیگه از اونها نترسن،و اجازه بدن کودکان ما در کنار هم رشد کنن. من می خوام بچه های خون اشاما همراه با جادوگرا به علم جادو مسلط بشن. واین جز با از بین بردن سیاهی که به چهره ی خون اشاما نقش بسته امکان پذیر نیست.مطمئنم اونقدر عمر می کنم که به همه ی این برنامه ها سرو سامون بدم و به تو بگم که عاقبت خوشی در انتظارت نیست. و امیدوارم خودتو مرگخوارات به دست یه ادم قدرتمند به درک واصل شین.
صدای فریاد منتهی به جیغ گوش خراشی در غار پیچید. بلاتریکس از جای خود جلو دویده بود.چوبدستی اش را سمت کنت دراکولا نشانه گرفته و از خشم سرشاری می لرزید.در پیروی از او فنریر هم چوبدست کشید.
دوربین همه ی پنج نفر را در کادر خود دارد که از دهلیزپشت میز حدودا"ده نفر ادم با لباس های سیاه با چوبدستای کشیده در یک دست،و شمشیر های براق و تیز دردست دیگر از تاریکی بیرون امدند. این فرصت خوبی بود و ساموئل هم از جا پرید،به گونه ای که صندلی اش را واژگون کرد.چوبدستش را کشید و یکی از دوشمشیرش را از غلاف بیرون اورد. چند گام به سمت افرادش عقب رفت و به چهره ی متعجب بلاتریکس نگاه کرد. که مژگان بلندش بی وقفه تکان عصبی می خورد.
واما ولدمورت خیلی ارام از جا برخاست گرچه ساموئل می دانست در زیر شنلش چوب دستی به دست دارد. ولدمورت که حالا دوربین تمام پیکرش را نمایش می داد،با طعنه گفت:- اوه کنت دراکولای جوان . ازت بیشتر از این انتظار داشتم. می خوای با چند نفر شمشیر به دست که حتی بلند نیستن ساده ترین ورد ها رو اجرا کنن،با لرد تاریکی ها مبارزه کنی؟!
ساموئل واقع بینانه جواب داد:- نه نمی خوام! برای همین بهت پیشنهاد می کنم،چون دیگه ملاقات ما به پایان رسیده از این جا بری. این برنامه برای جنگ ترتیب داده نشده.هدف ما این بود که جبهه های خودمون را مشخص کنیم مگه نه فنریر. با این که خون ما یکی ست اما بازم مثل همیشه راهمون جداست. من امشب باتو نمی جنگم لرد . پس برو!
لردولدمورت پاسخ داد:- اما من دوست دارم نحوی جنگید نت رو ببینم.
ساموئل دهان برای مخالفت باز کرداما کلماتی که ازان خارج شدضد طلسمی رافریاد زد که در برابرطلسم ولدمورت کارساز باشد. اوضاع شدیدا"اشفته شد. بلاتریکس وفنریر هر دوجادوگران حاذقی بودند.وبه راحتی می توانستند از پس چند نفرازافراد کنت برایند. فقط اشکال کار در این جا بود که تعداد مردان سیاه پوش بیشتر از ان دو بود.
و اما دوربین ترجیح دادبلاوفنریر را به حال خود رها کند،و به طرف مهره های اصلی بچرخد. ولدمورت چنان طلسم شوم قدرتمندی به طرف ساموئل فرستاد که سپری که ساموئل در برابر ان ظاهر کرده بود شکست و ساموئل را به چندین متر ان طرف تر پرت کرد. اما به واسطه ی قدرت بدنی،ساموئل جهید و طلسمی قوی را فریاد زد. ولدمورت انرا به راحتی خنثی کرد. ساموئل به خوبی می دانست اگر از نظر قدرت جادویی به پای لرد نمی رسد ؛اما از نظر شمیرزنی به لرد برتری دارد. ساموئل جستی زدو به سرعت برق با شمشیر به طرف ولدمورت حمله ور شد.حرکت او چنان سریع بود که ولدمورت تنها توانست سپری ظاهر کند.ضربه ی شمشیر کنت قدرتمند بود اما سپر ولدمورت در برابر ان مقاومت کرد. لرد از ان ضربه ی سنگین ترسید. فریاد زدو غیب شد. چند متر انطرف تر ظاهر شدو فورا" طلسمی به سمت هماوردش فرستاد.ساموئل جاخالی دادوطلسم بعدی درست از بالای سرش عبور کرد.حواسش کاملا"به اسیب نزدن به ولدمورت بود.دوربین شخصی سیاه پوش را نشان داد که خود رااز پشت به سختی به کنت کوبید و طلسم سبزی محکم به سینه اش اصابت کرد ..ساموئل روی زمین پرتاب شد.بعد پیکر ان مرد سیاه پوش با صدای بومبی به زمین افتاد. ساموئل خوب نگاه کرد.شخصی که به اوتنه زده بود به واسطه ی کلاه خود ظریفش به سادگی شناسایی می شد. ویکتور خودش را سپر بلای طلسمی کرده بود که بلاتریکس در یک موقعیت مناسب به سمت کنت فرستاده بود؛وحالابا خوشحالی درحالی که از دستش خون می ریخت جیغ می زد.
ساموئل سوت طلسمی دیگر را شنید.مجبور شد برای جاخالی دادن ازان روی زمین غلط بزند . ساموئل بلند شد درحالی که چشمانش لبریز از اشک نفرت بود.با صدایی بلند تر از صدای چکاچک شمشیر و صداهای گوناگون دران اشفته بازارفریاد زد:-از این جا برو ولدمورت. نمی خوام امشب بمیری.
ولدمورت خنده ای مستانه سرداد زیرا تصور می کرد که هماوردش را ترسانده.دوربین نمای بازی ازفضای غار نمایش دادکه ولدمورت و ساموئل رو در روی هم ایستاده اند و فنریرزیر دست و پای سیاه پوشان گیر کرده و برای رهایی خود طلسم های گوناگونی را فریاد می زند.بلاتریکس که پشتش به دیوار سردو نمناک غار چسبیده؛هنوزبه سختی می جنگید. وتنها تلفات واقعه دومردی هستند که یکی از انها خدمت کار نگون بخت است و دیگری ویکتور فداکار.
دوربین دوباره ساموئل را نشان دادکه عرق از لابه لای موهایش چکید و نگاه خشمناکش دوباره برپیکر ویکتور افتاد.خیز بلندی برداشت. وبا سریع ترین حرکت ممکن برای فیلم برداری خود را به ولدمورت رساند.و شمشیرش را بلا برد.این بارهم ولدمورت فرصتی برای دفاع یا فرار پیدا نکرد تنها توانست سپر محافظ دیگری درست کند.اما ضربه ی ساموئل چنان قدرتمند فرود امد که سپر را از هم درید و تیغه ی تیز شمشیر به چوبدست ولدمورت خورد و ان را از وسط شکست.
ولدمورت فریاد کشید که با جیغ بلاتریکس و ناله ی فنریر درهم امیخت. ولدمورت به سمت بلاتریکس رفت که به سمت او می خزید. در یک حرکت سریع بلاتریکس پای اربابش را گرفت و هردو ناپدید شدن اما قبل از این که کاملا" ناپدید شوند صدای ولدمورت شنیده شد که گفت:- به سزای عملت خواهی رسید کنت بزرگ.
فنریر نیز به تبعیت از ارباب خود سریعا" اپارات کرد.دوربین نمای بازی از مهلکه را نمایش می دهد. همه ی سیاه پوشان نقاب از چهره برداشتند ودر حالی که نفس نفس می زدند به ساموئل نگاه می کنند.ساموئل ارام چرخید،وبه سمت ویکتور که روی زمین افتاده پیش رفت.وقتی نزدیک مرد بیهوش رسید شمشیرش را رها کرد که به زمین افتاد و صدای بلندی داد.وخود دوزانو کنار مرد نشست. دوربین در نمای نزدیک بعدی ساموئل را که نشسته و چشمانش همچنان قرمز و براق است . در کنار ویکتور که قفسه ی سینه اش به ارامی و بسیار کند بالا و پایین می رود به بیننده نشان می دهد. ساموئل نیم تنه ی ویکتور را در اغوش کشید. تنش هنوز گرم بود.ساموئل با زبان دندان های نیشش را لیس زد که براق ترو تیز تر از قبل می درخشند. ساموئل به شدت مردد است. بعد با لحنی ارام در گوش ویکتور زمزمه کرد:- این یه هدیه ی با ارزشه ویکتور.....و اگر به جای پدرم دوستت نداشتم هرگزبهت نمی دادم. ساموئل بعد ازبه پایان بردن جمله اش خم شد. دوربین روی صحنه زوم می کند. ساموئل گردن ویکتور را به دهان نزدیک کرد(مایه ی سفیدی از دندان هایش می چکید) ؛بعد نیش های بلندش را در گردن ویکتورفرو کرد.باریکه ای از خون از گردن ویکتورجاری شدوساموئل با ملچ و ملوچ خاصی درحالی که چشمانش بسته بود و از تمام خطوط صورتش می شد به راحتی فهمید لذت می برد خونش را می مکید.چند ثانیه بعد ساموئل دندان هایش را با صدای چندش اوری از گردن مرد بیرون کشید ،وبا زبان جای زخم راانقدر لیسید تا خون ان بند امد.
ساموئل ویکتور را تکان داد.ویکتور ناله کنان به هوش امد. ساموئل لبخند بازی زد که دندان های خونی اش صحنه ی زشتی را پدید اورد.ویکتور ناله ی دیگری کرد:- سرورم.....
ساموئل همچنان که سر ویکتور را به سینه می فشرد گفت(با لحنی زشت و انتقام جویانه در عین حال مهربان):-دیگه تموم شد. تو وظیفه تو انجام دادی.حالا همه با هم می ریم خونه!وقسم می خورم اگر از طرف دامبلدور دستور نداشتم امشب شمشیرم به خون یه شیطان دیگه هم الوده می شد.بدونید یه روزی حسابمو باهاش تصفیه می کنم.
دوربین دوباره همان نمای باز قبلی را نمایش می دهد که در ان نه نفر سیاه پوش کنار هم ایستاده اند و ساموئل از پشت سردر کادر است که ویکتور را در اغوش گرفته و ناگهان فریادی از سر نفرت می کشد.
:- ولدموووورت.
که طنین وحشت انگیز ان درغار و دالان هایش پیچید و درگوش بیننده زنگ توهم اوری ایجاد کرد. صفحه محو و سپس سیاه می شود.
................................................................................
اووووووووووووووف.خسته نباشید .هم شما هم من!!!
شما واس خاطر این که خوندینش؛مام واس این که نوشتیمش. چاکر همه تون.
دراخرم باس بگم که این سه گانه فیلم رو تو اکادمی اسکار شرکت بدین
ساموئل(کنت درا کولا)


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۹:۱۳ پنجشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۶

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
- خارج از سینما ، ساعت دوازده بامداد -
- آقا هل نده ... تازه سانس اوله به همتون میرسه ... آقا نکن ... آقاااا
- آخ جوووون !
- جیییییییییغ ...
مسئول گیشه سینما : خانم شما بین این همه مرد چی کار میکنی ؟
دراکو در حالی که بین ملت آبکش شده و آنیتارو در بین یه مشت پسر محکم بغل کرده جواب میده :
- آقا اخر هفته بود گفتیم دست زنمونو بگیریم بیایم عشق وحال کنیم از دماغمون در اومد !
مسئول گیشه : این فیلم فقط مخصوص آقایونه ، اونم زوجهای آقا ! سینمای سره خیابون فیلم عشقولی " قلبهای ورقلنبیده " رو گذاشته میتونید برید اونجا !
آنیتا و دراکو مجددا دست همدیگه رو میگیرن و دنده عقب برمیگردن.
آنیتا : جیییییییییییییییغ !!

- داخل سینما -
به صورت کامپیوتری و لیزری نوشته هایی روی پرده سینما حکاکی میشه :
این فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده !
دیدن این فیلم برای دخترانه 1 تا 100 ساله ( همه نوعه : با جنبه و بی جنبه) و پسرانه 18- توصیه نمیشود .
با تشکر از خانم رولینگ - وزیر فرهنگ و ارشاد- بابت صدور مجوز اکران فیلم پس از گذشت بیش از ده سال از سال ساخت .

تصویره اندام یک مرد پیر که اعضای بدنش با رنگ سیاه مخفی شده روی صفحه سینما ظاهر میشه .

کمپانی Spice Roleplayingum تقدیم میکند :

" پسران بد "


به دلیل امکان بروز مشکلات و پیگردهای قانونی از طرف وزارت منکرات ، از آوردن نام بازیگران و عوامل فیلم معذوریم .
---------

- تو رو خدا ... تو رو خدا ... بهتون التماس میکنم ... خواهش میکنم !!
- پسره پر رو !! میگم نمیخوام ... ایییش ! انگل جامعه ... زیگیل !!
- فقط یک نخ ... مگنا ، مونتانا ، شیراز ، فروردین ! همه مدل سیگار دارم ... فقط یه نخ ازم بخرید ! یه نخ سیگار بخرید یه سیم کارت ایرانسلم جایزه بگیرید !! تو رو خداااااا
چهره غم زده و گریان پسرکی یازده ساله که در زیر بارش شدید بارون مشغول فروختن سیگارهای خودشه روی تصویر ظاهر میشه .
پسرکی خسته و درمانده که با لباسهای خیس و کثیف در زیر تیر چراغ برق به دیوار تکیه داده .

دوربین به سرعت از میان اتومبیلهای خیابون عبور میکنه و به کوچه بغلی میره .
- چی ؟؟ نه گریندل جووون ... باشه عزیزم ، قرارمون فردا شب خوبه ؟! خسته شدم آخه ! دارم میرم خونه یکی از دوستام ... نه بابا پسر چیه ؟ دختره بابا ... با پسر غریبه من چی کار دارم این وقت شب برم خونش ؛ من و خیانت به تو ؟!
- آقا یه سیگار ... چند نخ واستون بپیچم ؟ چند پاکت بدم ؟!
آلبوس نگاهی به پسری که از شنل خیس و نم کشیده اون اویزون شده میندازه و به حالت دو نقطه دی بهش زل میزنه .
- پسرم زیر این بارون چی کار میکنی ؟ سیگار ؟؟ نه حسن خیلی خطرناکه حسن !
- مجبورم آقا ... من توی یه یتیم خونه زندگی میکنم ! منو مجبورم میکنن ! میگن تا همه سیگاراتو نفروشی حق نداری برگردی !
- خیلی بیجا میکنن ... چه طور از دلشون میاد همچین جیگری رو بفرستن زیر بارون ؟! ببینمت خوشگلم ! به به به ... همچین مال و اموالی رو این وقت شب زیر این بارون کی میفرسته بیرون آخه

* یک ساعت بعد ، یتیم خانه *
شـــــــــتــــــــــلق !!
- واییی چی بود ؟؟؟
- هووو پسر این چه وضع وارد شدنه ؟؟ نمیبینی مگه کوزت تازه برگشته خوابیده ؟
پسرک نگاهی به دختری که با محبت تمام برای خشک کردنش هوله ای رو میاره میندازه .
- تام ، جودی ابوت ! هر دوتون برید تو اتاق ... امشب از شام خبری نیست !!
تام : میرم ... فکر کردی !! شاخ بازی در نیار بابا ... من همین امشب از اینجا میرم ... یکی حاضر شده منو از این خراب شده نجات بده !

* ساعت سه نصفه شب *
دوربین به ارومی از سوراخ در وارد اتاق زیر پله ای مخصوص جودی ابوت و تام ریدل میشه و روی در زوم میکنه .... یک دقیقه بعد ... دو دقیقه بعد ... ده دقیقه بعد !
کارگردان : اقا چرا نیومد پس ؟؟ فیلم داره خالی میره ها !
گریمور : اسکی جووون اومد اومد ( آقا کارگردان فیلم لو رفت، اسکاور سر و کارت به منکرات کشیده شد )
کارگردان : چی اومد ؟؟ دستتو بگیر ... ( بووووق ، سانسور )

بالاخره در باز میشه و مردی بلند قامت با عصا وارد میشه .
( آهنگای رومانتیک همراه صحنه های اسلوموشن رو برید تو کار این صحنه ها)
تام به سرعت از تخت بلند میشه و با دستان باز به سمت در یورش میبره .
البوس : اِی جوووون !! سریعتر تام ... کسی نباید بفهمه من تو رو از اینجا بردم !
تام : حالا کجا میریم ؟
آلبوس : یه جای خوووووب !!
جودی ابوت در حالی که خمیازه میکشه از خواب بیدار میشه ولی تنها موفق میشه بسته شدنه در رو همراه سایه یک مرد بلند قد ببینه .
جودی : بابا لنگ دراز ؟؟؟!!!!

* اتاق مدیریت هاگوارتز *
- نه بابا نترس پاشو بیا تام ... من خودم با پروفسور صحبت میکنم ! پاشو بیا تو دفتر منتظرتم جیگر !
آلبوس بلافاصله با خوشحالی تمام شماره فرندشیب خودش رو میگیره
دینگ دینگ دینگ .... بوووووق بووووووق
پیغامگیر : اگه آلبوس هستی شماره یک ، اگه پسر دیگه ای هستی شماره دو ، اگه دختر هستی شماره سه را شماره گیری نمایید .
آلبوس : اه بووووقی بردار ... زرت ... یک !
پیغامگیر : آقای لرد گریندل والد هم اکنون مشغول مخ زنی یک پسر میباشند ! لطفا پس از شنیدن صدای جییییییغ پیغام خود را بگذارید .
آلبوس : اگه پسر دم دستته بفرستش حمومی ، زیر زمینی ، جایی ، پاشو بیا اینجا یه کِیس مناسب پیدا کردم ... خیلی جیگره !! دافیه واسه خودش پسر

تق تق تق تق
تام ریدل در حالی که کیف و کتابش رو در دست داره وارد اتاق میشه.
- چیه چی کار داشتی زنگ زدی بیام ؟ ندیدی مگه سره کلاس بودم ؟
آلبوس: دلم بدجوری هواتو کرده بود تام ! گفتم بهت یه زنگی بزنم ببینم چَ کار میکنی ؟ خوب هستی ؟ در سلامتی کامل به سر میبری رز گلِ من ؟
تام کیف و کتابشو شوت میکنه روی قفس ققنوس و روی کاناپه لم میده .
آلبوس : آاآآآآآآی جااان ... چی واست بیارم عزیز ؟ قهوه ؟ کاپوچینو ؟ نسکافه ؟
تام : این وقت ظهر فی بازار فرق میکنه ها !
تق تق تق تق
دوربین که مخش از این صحنه ها در حال هنگ کردنه روی در زوم میکنه.
- سلاااام گریندل جوووون خودم !! :bigkiss:
- سلااام آلبووووووس جووووووون :bigkiss:
دوربین که کم کم از شدت ترس منکراتی در حال لرزیدنه گریندل والد رو نشون میده که ردای خودش رو در میاره و ...
تام : نامردا چند به چند ؟؟

لحظه ای بعد تصویر سیاه میشه .
ملت داخل سینما : سوووووت بووووق دست

پس از لحظاتی تصویر مجددا در میان خرابه های دهکده ای کوچک نمایان میشه .
- ببین گریندل چی دارم بهت میگم ! من خودم اون پسر رو پیدا کردم ... خودم مخشو زدم ...خودم بهت معرفیش کردم ! پس من حق بیشتری نسبت به تو گردنش دارم ... امروز نوبت منه که ...
- چه خوش اشتها !! ببینم دیشب رو فراموش کردی انگار ! جر زنی تو روز روشن ؟
آلبوس و گریندل والد ناگهان چوبدستهای خودشون رو از زیر شلواریشون در میارن و رو به هم آماده جنگ میشن .
- همچین تیکه نازی رو هیچ وقت با تو شریک نمیشم آلبوس !!
- نـــــــــــــــــه ... ماکسیمم جر وا جریوس !!
- مدیــــــــوم جر وا جریوس !
بعد از محو شدن طلسمهای نارنجی رنگ در فضا ، پیکر بی جان گریندل والد روی زمین ولو میشه تا آلبوس با لبخندی موزیانه با قدرت بیشتر به تام و خاطرات خوش آینده به فکر فرو بره .

* اتاق مدیریت هاگوارتز ، هشت سال بعد *
تق تق تق تق تق
- بازکن آلبوس ... خواهش میکنم !
آلبوس در حالی که در رو قفل کرده و پشت در به آرومی گریه میکنه جواب میده :
- برو همون جایی که بودی .. حالا کارت به جایی کشیده که با پسر غریبه میپری ؟
تام که به در تکیه داده و زار زار گریه میکنه روی زمین ولو میشه .
- بی وفا دیگه دوستم نداری ؟؟
- تو مغازه بورگین چه غلطی میکردی تام ؟
- منو ببخش البوس ... اشتباه کردم ... دیگه از این غلطا نمیکنم ! خوب درسم تو هاگوارتز تموم شده بود گفتم برم اونجا کار کنم تا خرجی خودمو در بیارم ! درو باز کن آلبوس ! بذار بیام اینجا تو مدرسه استاد بشم کار کنم تا همیشه با هم باشیم ! قول میدم هیچ وقت ترکت نکنم ! قول میدم پسر ...
آلبوس در حالی که از شدت عشق و علاقه صداش گرفته به آرومی گریه میکنه .
- نه تام نمیتونم ببخشمت ... تو رو با یه پسر غریبه دیدن ! نه نمیتونم ببخشم ...
تام : اصلا به درک ! منت یه پیر خرفت رو که نمیکشم ! جووونم ، خوشگلم ، میرم واسه خودم بچه های مدرسه رو جمع میکنم اسمشونم میذارم " مرگ خوار " با اونا حال میکنم از این به بعد !
آلبوس : نه نه نه ... تام غلط کردم ...
آلبوس در رو باز میکنه ولی از شدت کهولت سن ده دقیقه ای این کار طول میکشه .
- نه تام نروووو ... من تو رو دوست دارم ... نرووو ... تام پس یه چیزی یادت باشه !
دوربین در زاویه ای قرار میگیره که البوس از پشت تام دیده بشه .
تام : چی ؟
- هیچ وقت ازدواج نکن تام !! این قدرتی که تو وجود توئه اثر قدرت من و گریندل والده که وارد بدن تو شده !! تو نباید ازدواج کنی وگرنه ...

بار دیگه نوشته های لیزری سبز رنگ روی تصویر حکاکی میشه :
و این چنین بود که تام هرگز ازدواج نکرد و گروه مرگخواران را دور هم جمع کرد تا نهضت را ادامه دهد و البوس نیز معشوقه واقعی خود را در یک نبرد دردناک به قتل رساند و سالهای سال در حسرت تام ریدل ماند تا سرانجام پسرکی به نام " هری پاتر " به مدرسه هاگوارتز قدم گذاشت و ...

The End
با تشکر ويژه از مرلین کبیر برای ریختن آب با افتابه به جای بارون !

- داخل سینما -
تمام زوجهای جوان مذکر لاو در لاو همدیگه در حالی که از دیدن فیلم در جوگیزری به سر میبرن خلاف میل باطنی خودشون به سمت خارج سالن حرکت میکنن تا ...
- بستنی ، چیپس پفک !!



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶

پیگویجن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
از کلبه هاگرید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
مستندِ تَوَ لُد

(کارگردان:نوربرت/ بازیگران:نوربرت/کوییرل / هاگرید/ هرمیون گرنجر/هری پاتر/رون ویزلی و چارلی ویزلی)

________________

دوربین جنگل سر سبز و بی انتحایی رو به تصویر کشیده ، صداهای مرموزی ضمیمه ی این تصویر ِ وهم انگیز شده . آروم آروم تصویر به جلو حرکت میکنه و در راه شاخه های نازک درختان گاه گاه لنز ِ دوربین رو مورد نوازش قرار میده.

کم کم فاصله مابین درختها بیشتر میشه و رفته رفته صدای رود پر جنب و جوشی به گوش میرسه ، کمی جلوتر صدای زوزه ها ی دردناکی زیبایی صدای شُر شُر آب روان رو خراب میکنه.

غار بزرگ و تاریکی در نزدیکی رود هویدا میشه که صدای ناله ها از عمق اون بلند میشده ، فیلمبردار به خودش جرأت میده و وارد غار میشه.

آشیانه نسبتا بزرگی در انتهای غار بر پا شده و اژدهای مریض حالی روی اون نشسته و در حال ناله کردنه ، ناله هایی که بوی مرگ نمیده و حتی نوید زندگی تازه ای رو در دل تماشاگران زنده میکنه.

صدای راوی برای اولین بار در طول فیلم شنیده میشه(با صدای گوینده راز بقا بخونین):این اژدهای نوروژی باردار است و زمان زیادی به لحظه ی تخم گذاری اش نمانده است...!

ناله های اژدها به اوج خودش میرسه و با فریاد وحشتناک و بلندی خاتمه پیدا میکنه ، اژدها به نفس نفس میفته.
راوی:درد و رنج این اژدها پایان یافت ، اکنون او صاحب 4 بچه اژدهای کوچک است.

اژدها به سختی خودش رو از روی آشیانه کنار میکشه و گوشه غار میفته روی زمین.
راوی:این اژدها بسیار ضعیف است ، و امیدی به زنده ماندنش نیست.
اژدها جیغ بلند دیگه ای میکشه و همراه با این حرکت ریغ رحمتم نوش جان میکنه.

دوربین از اژدها رو میگیره و همه ی تخم ها رو در کادر خودش جا میده ، ماده لزج و یشمی رنگی اطراف تخم ها رو پوشونده و در جای جای اون قطراتِ خون سرخ رنگی دیده میشه.

صفحه سیاه میشه

دریچه ورودی غار در کادر دوربین قرار داره ، مدتی همه چیز به حالت طبیعی سیر میکنه تا اینکه مردی بلند قامت با لباسهای عجیب و دستاری به سر وارد غار میشه ، دوربین مرد رو تعقیب میکنه و مرد در حالی که با سر انگشتاش محکم چوبدستی خودشو چسبیده در غار قدم بر میداره ، مرد به آشیانه میرسه و از بین اون چهار تخم یکی رو انتخاب میکنه و در حالی که در زیر لباسش اونو جای میده بدون توجه به جسد ازدهای مادر که مگس های فرصت طلب اون رو احاطه کردن از غار بدو بدو خارج میشه.

تصویر دوباره سیاه میشه

اینبار لیوانی رو نشون میده که فردی داره داخلش شراب میریزه ، کافه ی هاگزمید خیلی زود خودشو به تماشا گرا لو میده ، فرد دستار به سر روبروی غول نسبتا بزرگی نشسته و باهاش گرم صحبته ، دستار به سر دستشو زیر رداش فرو میبره و و تخم اژدها رو در میاره و اونو به مرد گنده میده و بعد خشنود و راضی مکان رو ترک میکنه.

نیمه غول هم مدتی مات و مبهوت به تخم اژدها نگاه میکنه و بعد با سرعت به سمت مقصد نا معلومی کافه رو ترک میکنه.

تصویر برای بار سوم سیاه میشه

اینبار دوربین میز گردی رو در کادر خودش جا داده که چهار نفر دورش نشستند و به تخم خیره شدند ، تخم لرزش میکنه و دوربین به سرعت خودشو به نزدیکی اون میرسونه و با یه حقه سینمایی از پوستش رد میشه و موجود درون اون رو به تصویر میکشه ، اژدها بچه کوچکی رو که در ماده چسبناکی غوطه وره .

اژدها با پوزه ، پاها و دستهای خودش به پوسته ضربه میزنه چرا که الان وقت ورودش به دنیای بیرونه ، پوسته ترک بر میداره و اژدها و ماده لزجو به همراه دوربین به بیرون پرتاب میکنه.

اژدها بلند میشه و لرزان لرزان روی دو تا پای خودش قرار میگیره وحشت زده و ترسیدست ، ریش های نیمه غول اطراف اون رو احاطه کرده و پوست نحیفش رو آزار میده.
راوی:و اینک وقت استفاده از نیروی ایمنی اژدها برای فرار از دست این مشکل است.
آتش کوچکی از دهان آژدها خارج میشه و ریش های مرد رو فنا میده.
بچه اژدها بدون توجه به بال بال زدنهای مرد اطراف کلبه رو زیر نگاه کنجکاوش میبره و بعد متوجه سه غریبه دیگه درون اتاق میشه.
راوی:اژدها به دنبال مادر خود میگردد.
در حالی که اژدها جستجو برای پیدا کردن مادر خودشو ادامه میده ، ناگهان سر هر سه غریبه به سمت روزنه کوچکی که روی کلبه قرار داره بر میگرده ، اژدها هم به تبعیت از اونها همین کار رو میکنه و در آن سوی روزنه پسری با موهای طلایی رو میبینه که رذیلانه اون رو نگاه میکنه.

پتویی به سرعت روی اژدها انداخته میشه و هنوز چیزی نشده دوباره اونو به دنیای ظلمات بر میگردونه.

صفحه برای باری دیگه سیاه میشه

دختر مو قهوه ای اژدها رو در دستای خودش گرفته و در تاریکی شب در راهروهای مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز در حال دویدنه دو پسر هم در حال تعقیب اون هستن.

بچه ها به بالاترین طبقه برج میرسن و در کنار پنجره ای که مرز بین اونها و هوای ازادو از بین برده به انتظار وایمیسن.

مرد جارو سواری از دور پیدا میشه و باعث تحریک ضربان قلب اون سه نفر میشه ، جارو سوار ِمو قرمز نزدیک و نزدیک تر میشه و آژدهای کوچیک رو از دختر تحویل میگیره ، دختر هم در اخرین لحظات یه بوس گنده روی پوست سر اژدها میکنه و بعد اجازه میده جارو سوار به حرکت در بیاد و از اژدها رو از اونجا ببره.

تصویر سیاه میشه

اینبار اژدهای بزرگ و غول پیکری رو نشون میده که به سمت تکه گوشتی خیز برداشته در سمت مقبالشم اژدهایی وجود داره که به همین حالت اماده حملست هر دو غرش بلندی میکشن و به سمت یک دیگه یورش میبرن.

تصویر سیاه میشه و کلمه زیر روش نقش میبنده
پایان

در اینجا تماشاگران کلی فحش نثار کارگردان میکنن.


TAKE A LOOK AT SKY SOME TIME
____

سیستم ارتباط جغدی:تصویر کوچک شده


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۴ آبان ۱۳۸۶

من دراکولا هستم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۱۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
« به نام انکه هر انچه می کشم از اوست»


«کمپانی جاهلان جادویی تقدیم می کند:»


نام فیلم: «از ازل و تا ابد خون اشامان و گرگ نماها2»

تیراژابتدایی فیلم شروع شده ،اسامی بازیگران و دست اندرکاران نمایش داده می شود.
فیلم بردارن :گروه فیلمبرداری هالویید
صدابردارن:گروه صدا برداری خرگوشان
تهیه کننده ؛ کارگردان و نویسنده: خون اشام.

باشرکت: ساموئل :(خون اشام)در نقش کنت دراکولای بزرگ. انا. فنریر گری بک.ویکتور هیکل. با حضور افتخاری لرد ولدمورت.
باتشکر از جمعی سیاهی لشکر.
سپس نوشته ای بافونت درشت وسط تصویر قرار می گیرد.
این فیلم جبهه گیری خاصی نداشته و صرفا" تخیلی می باشد.
با تشکر نویسنده و کارگردان
.....................................................................................
پلان بعدی

غار درنگاه اول مانند تالاری عظیم است،چون مانند هر تالاری در ان وسایل تجملی و به دیوار های ان مشعل های در حال سوختن اویخته شده.همه جا غرق نور و ابعاد سالن حدودا" 60 در 70 است.اما رطوبت و نمناکی ان را می شد از برقی که سنگ های دیواره می زندویا قطرات ابی که از استالاگتیت های غول پیکر می چکید به خوبی فهمید. میزی مستطیل شکل و ساده که دوازده نفر به راحتی می توانستند دوران (برروی صندلی های سخت و ناراحت) بنشینند در گوشه ای نزدیک دیوار غار قرار گرفته.پشت ان ،در فاصله ای حدودا" شش متر ،سوراخی قرار داشت که تاریکی محض در ان حکم فرما بود.مانند سوراخ دیگری که درست سمت دیگر غار،در دیواررو به روی میز دیده می شد. دوربین روی همان نما فوکوس کرده بود که ساموئل وارد کادر شد. به سرعت پالتوی خود را در اورد و در اینجا لباس امیخته با زره اش دیده شد.شلوار چسب و چکمه های بلندی به پا دارد،و دو شمشیر زیبا را به صورت ضربدری به پشت بسته بود. همان خدمتکار که تازه وارد کادر دوربین شده پالتوی اورا گرفت که ساموئل به او اشاره کردو با لحن کنایه داری گفت:- به مهمانمان بگو مشتاق دیدارش هستم.
وروی تک صندلی عرض میز نشست . چند ثانیه بعد مردی از تاریکی دهلیز رو در روی میز گام درنور گذاشت. دوربین نمای تمام قد اورا نشان می دهد. مرد تقریبا" قد بلند است. صورت ناصاف و وحشیانه ای داردو دندان هایش کج وکوله و خراب هستند.نگاهش چیزی حیوانی و درنده در خود دارد. ردای بلند و کلفتی به تن کرده و به سادگی می توان حدث زد او کیست: فنریر گری بک.
که به سمت کنت قدم برمی دارد.کنت با لخند اما بدون اینکه از جای خود تکان بخورد به مرد خوشامد گفت:- سلام فنریر . چرا نمی شینی و نمی گی چرا برام نامه نوشتی و خواستار این ملاقات شدی؟
فنریر نشست اما قبل از ان شنل سفری خودرا به خدمتکار دادکه تازه ظاهر شده بود. (وکنت گفت: از مهمان من پذیرایی کن)
فنریر به سوال کنت اینگونه جواب داد:- کنت عزیز. مشتاق دیدارت بودم،اما چرا من رواینقدر منتظر گذاشتی ؟(اما به طور واضح این سوال را برای جواب گرفتن نپرسیده بود برای همین ادامه داد):-از وقتی پدرت رو سرنگون کردی و به تخت حکومت نشستی خیلی دوست داشتم با هم ملاقات کنیم.
کنت که به وضوح از تفره رفتن فنریر متنفر بود گفت:- اوه فنریر.....بریم سر اصل مطلب، چه چیزی تورو به اینجا کشیده؟
فنریر:- خیلی ساده اس دوست من. حتما" خودت می دونی؛همونطور که تو رهبر جامعه ی خون اشامان هستی،منم متحد بیشتر گرگ نماها هستم. ماهردو موجوداتی هستیم که جامعه ی جادوگری با ما بد رفتارمی کنه.لرد تاریکی ها عاقبت خوشی نخواهد داشت وهمینطورم دامبلدور. چرا حالا که هردوجبه در موقعیت حساس و تقریبا" نا پایداری هستن،ما باهم متحد نشم و کاری نکنیم که جادوگرا-و ماگلها- به قدرت ما پی ببرن و بفهمن که قدرت از ان ماست.
دوربین پس از دیالوگ فنریر به روی ساموئل زوم شد که به طرز عجیبی چشمانش درخشیدند. ساموئل شرع به حرف زدن کرد و همزمان با او خدمتکار با میزی چرخ دار وارد صحنه شد. فنریر با ولع بو کشید. خدمتکار بشقابی استیک خام جلوی فنریر گذاشت،دوگیلاس پایه بلند که یکی را روبه روی ساموئل و دیگری را رو به روی فنریرگذاشت و با تنگی که در دست دارد هردورا پر از مایعی قرمز کرد که به وضوح می توان فهمید خون است. ساموئل (با لحنی مشکوک و ارام):- چه شجاعتی!!یعنی تو می خوای علیه اربابت لرد تاریکی قیام کنی؟....با من متحد بشی فقط به این خاطر که ما هر دو از یه نژادیم ؟و هر دومشترکات زیادی داریم.
(در اینجا ساموئل به روشنی با چشم به فنریر اشاره کرد که با ولع هرچه تمام تر جام خون را سرکشید و گیلاسش را برای دریافت دوباره بالا برد که خدمتکار ان را پر کرد و فنریر با عطشی سیری ناپذیر دومین جام را هم تا نیمه سرکشیدو پاسخ کنت را چنین داد:- دقیقا" کنت. این ربطی به شجاعت من نداره. با قدرت و نفوذی که من بین گرگ انسان ها دارم می تونم اونها رو برخلاف ذاتشون یک جا جمع و متحد کنم. اون وقته که می تونیم دنیا رو تسخیر کنیم.
ساموئل لبخند زد و با ملایمت لبه ی جامش را که هنوز پر بود نوازش کردو به ارامی گفت:- اوه،گری بک..........خوب می دونم که سلام گرگ بی طمع نیست. مخصوصا" اگر مرگخوارم باشه. من احمق نیستم فنریر.(در اینجا تا شکم روی میز خم شدو اضافه کرد) چرا قصد اصلیت برای اومدن من به اینجا رو نشونم نمی دی؟ لرد تاریکی ها اگر می خواست منو ملاقات کنه کافی بود بخواد. چرا نمی گی اربابت از تاریکی بیرون بیاد تا کمی در مورد علت اصلی این ملاقات با اون صحبت کنم. البته بیشتر از این از لرد انتظار نداشتم. اون همیشه با کلک کاراش رو انجام می ده و دیگران رو مهره ی پیش برد اهدافش می کنه. وقت من خیلی باارزشه فنریر و فقط به این علت که من و تو از یه خونیم اجازه دادم وقتم رو بگیری. اما حالا به احمق جلوه دادن خودت پایان بده.
دوربین که همچنان روی صورت ساموئل است،سریع به سمت فنریر چرخید که سومین جامش را سرکشیده و درحین خوردن چهارمی غافلگیر شده و مبهوت به ساموئل چشم دوخته و اشکارا گیج می زد. در همان هنگام صدای دست زدن به گوش رسید. دوربین به پشت سر ساموئل تغییر مکان داد و همانطور که ساموئل و فنریر را در کادر دارد،دهانه ی دهلیز رو به روی میزنیز مشخص شد و در کادر قرار گرفت.
پیکری سیاه و شنل پوش به روشنایی وارد شد،اونیازی به معرفی نداشت،پوست سفید و صورت بدون بینی او همچنین چشمان قرمزش او را معرفی می کند.
لرد ولدمورت چندگام به جلو امد. در پشت سراوساحره ای بلند قامت و چهارشانه بدون داشتن ظرافت زنانه در رفتارظاهر شد. که موهای سیاه ومژگان بلندش مشخصه ی بارزاورا بودو کسی نیست جز بلاتریکس. دوربین کنت و فنریر را نشان داد.هردوعملی شتابان انجام دادند.کنت از جا پرید.وفنریرچنان با ولع انتهای جامش را سرکشید که خون از گوشه ی لبش جاری شدوسپس هراسان سرپاایستاد.ولدمورت با قدم های ارام درحالی که ادامه ی شنلش روی زمین مرطوب غار کشیده می شد به سمت میز پیش امد. فنریربه سمت اربابش دوید.صندلی دیگری که در عرض میز (درست نقطه ی مقابلی که کنت قبلا"نشسته بود)را برای لرد عقب کشید. ولدمورت بران نشست و فنریر کنار بلاتریکس،پشت سرارباب خود ایستاد.اما ساموئل با قدم های بلند و محکم طول میز را پیمودوخود را به ولدمورت رساند.نزدیکترین صندلی به اورا کنارکشیدو با وقاحت تمام نشست. و ولدمورت با صدای رعب اور خود چنین شروع کرد :- درموردت ،کنت جوان چیز های زیادی شنیده بودم . اما امشب با چشمای خودم دیدم که تو همان هوشی رو به ارث بردی که پدرت داشت.چرا بااین که می دونستی این یه دامه به این جا اومدی؟
کنت لبخند زنان پاسخ داد:-اوه لرداز تعریفت ممنون. درجواب سوالت باید بگم.دیگه وقتش شده بود که ما با هم ملاقات کنیم .حتی معتقدم این ملاقات باید زودتر صورت می گرفت.برای همین امشب به این جا اومدم.
ولدمورت که چشمان قرمزش زیرنور مشعل ها برق می زدوچهره اش در سفیدی با چهره ی ساموئل برابری می کرد لبخندی نازیبا به روی لبان کجش راندوگفت:- کنت امشب مشخص می شه که تو یا با منی یا ضد منی!بنابر این همین جا ازت سوال می کنم،تو و خون اشامان متحدت برای پیوستن به من اماده این؟البته نمی تونم بگم که شایعه ی همکاری تورو با دامبلدور نشنیدم.اما افراد تو رو برای جنگ با ادمای احمق وبزدل ونجس،اون پیر خرفت نیاز دارم.
دوربین که روی صورت ساموئل زوم کرده بود نشان داد که چشمان ساموئل لحظه ای همرنگ چشمان ولدمورت شد و دندان هایش از زیر لبانش مشخص گردید وصدایش موقع حرف زدن تغییر کردو کلفت تر از قبل شد.
ساموئل:- جناب لرد.من به گروه متحدان تو نمی پیوندم.کاری که پدرم می خواست انجام بده. اصلا"برای همین اونواز سر راه برداشتم تا همه بدونن با وجود من کسی نمی تونه علیه دامبلدور قیام کنه. اینرو هم به تو می گم-- گرچه می دونی-- ترسی ازت ندارم چون ما خون اشامان برخلاف گرگ نماها زندگی جاویدان داریم.نه از تو و نه از هیچ موجودی روی این زمین نمی ترسم ومطمئن باش عمرمن انقدر بلنده که حتی تا چندین سلسه بعد از توروهم خواهم دید.از این رو ترجیح می دم اسمم در تاریخ به درستی یاد بشه نه مثل اسم تو،که تف و نفرین مردمو به همراه داره. من بهترین چیز هارو برای مردمم می خوام. و مطمئنا" تو نمی تونی اونارو به من بدی.
ساموئل اشکارا تند رفته بود.سکوتی که حاکم شدبا صدای خش خش خدمتکاری که به تازگی وارد کادر دونفره کنت و لرد شده بود،شکست. پیش خدمت از سر عادت دوجام برروی میز روبه روی هردونفر گذاشت وبرای احترام اول جام لرد را پر خون کرد. ناگهان صدای نعره ی ساموئل درغار پیچیدو انعکاس پیدا کرد،به طوری که چون خدمتکار اصلا"انتظار نداشت چند گام به عقب رفت و قطرات خون از درون تنگی که به دست داشت برزمین ریخت.
ساموئل که سخت براشفته بودبا لحنی خشن فریاد زد:- احمق نادان مگه نمی دونی که مهمان ما از طبقه ی جادوگرانه نه خون اشامان.
سپس چشم غره ای به پیش خدمت بخت برگشته رفت و گفت:-بهتره خودت خودتو بکشی وگرنه بعد از اتمام کارم میام سراغت.اونوقته که ارزو می کنی ای کاش هرگزبه دنیا نمی یومدی!!
خدمتکار که اشک توی چشماش جمع شده بود. تنگ را بر روی میز گذاشت. ده گام از میز دور شدو بعد چاقویی بلند اززیرکت خود بیرون کشید. بایک حرکت بسیار سریع ان را روی گردن خود گذاشت و به طرف شانه ی چپ خود حرکت داد.خون از محل برخورد چاقومانند فواره بیرون زد. مرد روی زمین افتاد و مانند پرنده ای زخمی شروع به جان کندن وتقلا کرد.
ادامه دارد........


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ سه شنبه ۱ آبان ۱۳۸۶

من دراکولا هستم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۱۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
« به نام انکه هر انچه می کشم از اوست»


«کمپانی جاهلان جادویی تقدیم می کند:»


نام فیلم: «از ازل و تا ابد خون اشامان و گرگ نماها1»

تیراژابتدایی فیلم شروع شده ،اسامی بازیگران و دست اندرکاران نمایش داده می شود.
فیلم بردارن :گروه فیلمبرداری هالویید
صدابردارن:گروه صدا برداری خرگوشان
تهیه کننده ؛ کارگردان و نویسنده: خون اشام.

باشرکت: ساموئل :(خون اشام)در نقش کنت دراکولای بزرگ. انا. فنریر گری بک.ویکتور هیکل. با حضور افتخاری لرد ولدمورت.
باتشکر از جمعی سیاهی لشکر.
سپس نوشته ای بافونت درشت وسط تصویر قرار می گیرد.
این فیلم جبهه گیری خاصی نداشته و صرفا" تخیلی می باشد.
با تشکر نویسنده و کارگردان
..........................................................................................................

تصویر روشن می شود.دوربین در اسمان و لابه لای ابر های سیاه است.خیلی ارام و با حرکت مایل خود را به پایین می رساند. همه جا را سیاهی فرا گرفته. ولی با لطف و عنایت نور پردازان می توان قامت بلند مردی را دید که بالای صخره ای بلند لب یک پرتگاه عمیق باشیب تند ایستاده.پالتوی بلند چرمینش توسط باد شدیدی که می وزد پشتش می رقصد.موهای ابریشمی بلند و سیاهش توی صورتش می زند.چیز عجیبی که بیننده را در همان نگاه اول جذب می کند برق خاص چشمان ساموئل است.دوربین می چرخد و در پشت سر ساموئل قرار می گیرد . دورنمای دشت بازی پیش روی مرد قرار گرفته. دشت تادور دست ها در سیاهی غوطه ور شده. دوربین در پلان بعدی ساموئل را ازکنار در کادر خودقرار می دهد که از سمت چپ تصویر مردی تماما" سیاه پوش که نقاب سیاهی به چهره دارد از تاریکی مطلق گام به نور ماه نیمه که بالای سر ساموئل می درخشد می گذارد.
صدایش کلفت و غیر انسانی است.:- قربان حتما" خبری شده. خیلی دیر کردن .دستور چی یه؟
ساموئل بدون اینکه حرکت اضافه ای انجام بده ؛ دستش را مشت کردو بالا برد.مرد سیاه پوش خم شد و گفت:-هر چی شما دستور بدید .
باران نم نم شروع به باریدن کرد .دوربین چرخید و نمای پشت ساموئل رو به دشت درکادر قرار گرفت. درست زمانی که قرار است حوصله ی بیننده سر برود؛لکه نوری در سمت چپ دشت تپیدن اغاز می کند. دوربین نمای بستهءساموئل را نشان می دهد که پوزخندی لبانش را از هم گشود.با دست به پشت سرش علامت می داد.سپس خیز بلندی برداشت و از بالای صخره به پایین پرید.پشت او گروهی متشکل از ده سیاه پوش به پیروی از او همان عمل را انجام دادند.

فلش بک
گوشه تصویر: یک روز قبل
تصویر روشن می شود.نمایی بسته از چهره ی ساموئل در کادر قرار گرفته .اتش چهره اش را روشن و گرم کرده.انعکاس شعله های اتش در چشمان سیاهش نمایان است.دوربین ارام عقب نشینی می کند .
ساموئل پشت میزی از جنس بلوط با کنده کاری های زیبا نشسته وتاج صندلی عظیمی که به ان تکیه داده از پشت سرش پیداست . ساموئل به تکه کاغذ روبه رویش خیره شده.هر لحظه نگاهش عمیق تر و چهره اش خشم گین تر می شود.صدای ترق و تروق اتش در شومینه ودندان قروچه کردن ساموئل تنها صدای موجود در اتاق است. ناگهان صدای چند ضربه به در شنیده شد . ساموئل به وضوح از جا پرید. ولی با حفظ خونسردی خودرا روی صندلی اش کمی جابه جا کرد وگفت:-داخل شو.
دوربین شماره دو اینبار جایی در گوشه سمت چپ سقف اتاق اسکان گزیده .نمای بازی از اتاق را نمایش میدهد .اتاق بزرگی است با تزیینات سلطنتی؛در سمت راست میزساموئل که رو به روی در بسیار بزرگ و دولنگه ی اتاق قرار گرفته یک دست مبلمان شیک به اضافه ی کتا بخانه ی وسیعی قرار دارد . در سمت مخالف ان شومینه ای عظیم در حال سوختن است و در نور افشانی به چلچراغ کریستان تزیین شده با اب کاری طلا کمک شایانی می کند ؛و در اخر فرش های دست باف ابریشمی سرخ رنگ کف اتاق را پوشانده.
اکنون یکی از لنگه های در باز شده،و پیش خدمتی که سینی گردی در دست،و لباس ابی نفتی به تن دارد.با قدم های بلند به سمت میز ساموئل پیش می اید . مرد تا کمر خم شد و گفت :-یک پیغام از طرف ملکه قربان.
ساموئل کاغذ درون سینی را بر داشت. دوربین از همان بالا به طرف پایین کشیده می شود روی کاغذ با دست خط ریزو پرپیچ و خم اما زیبا نوشته:
قربان باید باشما ملاقات کنم. فورا".
ساموئل اهی کشید ورو به خدمتکار گفت:-به ملکه بگین همینجا در دفتر کارم به ملاقاتم بیاد .
خدمتکار سربه نشانه ی احترام خم کرد،و پاسخ داد:-بله قربان ایشون پشت در منتظر هستند.
ساموئل بادست اشاره کردتاخدمتکار مرخص بشه و افزود:-به ایشون بگو داخل بیان.
پیش خدمت روی پاشنه ی پاچرخید و با همان قدم های بلند و سریع از در بیرون رفت.کنت ایستاد به وضوح بی قرار بود و دوربین مثل سایه ای حرکات اورا دنبال می کرد.دوربین دیگری به جای چشمان ساموئل صحنه ی روبه رو را به بیننده نمایش می دهد.
هر دولنگه ی در باز می شوند. انا با وقار و با قدم هایی کوتاه وارد شد.لباس دکلته ی طلایی رنگی با دامن بلند به تن دارد که پارچه ی ان به طرز عجیبی می درخشید،شانه های عریانش را باشنل قرمز بسیار بلندی که ادامه ی ان روی زمین کشیده می شد پوشانده بود.موهای شرابی بلندش را بالای سرش جمع کرده.و نیم تاج طلایی رنگ با الماس ها و با قوت های سرخ روی موهایش برق می زد.
به محض بسته شدن درها؛انا به طرف ساموئل می دودکه میزش را دور زده و روبه روی او ایستاده. دوربین دروسط قرار گرفته که انا از سمت چپ و ساموئل از سمت راست وارد کادر می شوند ومحکم یکدیگر را در اغوش می گیرند. در واقع انا محکم خود را در اغوش ساموئل رها می کند. ساموئل با لحنی پر از تاسف و دلجویانه:-اوه انا. متاسفم که این چند وقت اخیر نتونستم زیاد در کنارت باشم. انا سرش را از روی سینه ی همسرش جدا کردوجواب داد:
انا (پراز اندوه):-اشکالی نداره من درک می کنم.فقط وقتی شنیدم می خوای بری. متاسفم....دیگه نتونستم از اومدن به اینجا خوداری کنم. و خود را از بغل ساموئل بیرون کشید.
انا (نگران و پرسشگر):- ساموئل چه چیزی تو رو اینقدر مضطرب کرده؟ چرا باید بری؟
ساموئل کلافه اهی کشید.چرخید نمایی بسته از رفتن او به کنار میز . ساموئل کاغذی را از روی میز برداشت. به سمت انا برگشت و کاغذ را به اوداد. دوربین نمای انا را در حال خواندن کاغذ نشان می دهداما مثل بار قبل برای مطلع شدن بیننده ازواقعه به سمت کاغذ سرک نمی کشد.چشمان انا کشاد شده و به طرز مشکوکی برق می زند.
انا(نگران و مشکوک):- پس اینطور!! عزیزم فکر نمی کنی این ممکنه یه دام باشه. از ازل و تا ابد خون اشام هاوگرگ نماها باهم دشمن بودن.مخصوصا"حالا با این جبهه گیری ها و این جنگ های اخیر. تو واقعا"به این فنریرگری بک اعتماد می کنی. من اصلا" به هیچ گرگ انسانی اعتماد ندارم. مخصوصا"اگر مرگ خوارم باشه.
ساموئل(با ناراحتی):-بله! من تمام اینارو می دونم.ولی فکر کنم دیگه وقتش باشه.به امتحان کردنش می ارزه حتی اگر دام باشه. من قراره امشب برم. ویکتورم با خودم می برم. اما اپریل رو اینجا می زارم تا مواظب قصروملکش باشه. وقتی اون اینجا پیش توءخیالم راحتره!
انا دوباره ساموئل را بغل کردو گفت:-وقتی ویکتور با توءخیال منم راحتره.ساموئل باید قبل از رفتن چیزی بهت بگم اما قبلش لازمه قولی بهم بدی!
ساموئل(باتعجب و حسی خاص):-باشه چه قولی؟؟!!!
انا(با التماس):- این که سالم برگردی !می خوام قول بدی تحت هیچ شرایطی به خودت صدمه نمی زنی. تو باید سالم برگردی.
ساموئل که در چهره اش اسودگی موج می زد پاسخ داد:-باشه عزیزم قول می دم.حالا چی شده که ملکه ی من اینقدر برای دیدنم خودشو به زحمت انداخته ؟ازوقتی اومدی می خوای چیزی بگی. خوب حالا که ازم قول گرفتی بگو!
انا چشمان پر از اشکش را پایین انداخت و سرش را از سینه ی شوهرش بلند کرد در حالی که دستان اورا محکم گرفته بود و می فشرد.
انا(با صدایی ارام و دورگه )گفت:-ساموئل من باردارم.
دوربین روی صورت مبهوت ساموئل توقف می کند و پس از مکثی کوتاه ناگهان اتاق پرمی شود از صدای فریاد ساموئل که از خوشحالی کمر انا را گرفت و از زمین بلند کردو نیم دور چرخاند .دوربین هم همراه ان دو بالای سرشان چرخید. وقتی ساموئل انا را تنگ در اغوش فشرد دوربین سریع شروع به عقب نشینی به سمت در اتاق کرد درحالی که همچنان ساموئل و انا در کادر قرار داشتند که صورتهایشان به سمت هم کشیده می شد و اخرین صحنه قبل از بسته شدن در های عظیم دولنگه به روی دوربین این بود که ساموئل سخت انا را می بوسید.
کارگردان:کات!
(بقیه اش خصوصی یه مگه خودتون ناموس ندارین)

پایان فلش بک.

حال دوربین به همان تاریکی سکانس اغازین باز گشته و درتعقیب مردی است که سریع ولی نرم می دود . دوربین کمی از مرد فاصله گرفت .او در دشت وسیع و بازی حرکت می کرد. پشت او چند نفر سیاه پوش در کادر قرار می گیرند که انها هم در حال دویدن درپشت سر ساموئل هستند. ساموئل ایستاد.دوربین از بالای سر او عبور کرد.صخره ای عظیم در وسط دشت خودنمایی می کرد . ساموئل دوباره لبخند می زند.مردان صخره را دور زدند.ورودی روشن غاری دردل صخره رو به رویشان قرار گرفته.مردی پیش خدمت(به واسطه ی لباس او می توان در نگاه اول فهمید) به انها نزدیک شد.تعظیم کردو گفت:-درود برشما ارباب.
ساموئل(بی قرار):- رسیدن؟
پیش خدمت(با حسی خودبینانه):-بله قربان. اما هنوز به داخل تالار راه نیافته!
ساموئل (با خشونت تمام):-وضعیت؟
خدمتکار(با زیرکی):-همون طور که شما حدس می زدید قربان.
ساموئل لبخندی از اسودگی زدو گفت:-اوهوم. سپس به پشت نگاه کردو رو به افرادش ادامه داد:- برید وسرجاهاتون مستقر شید.و تا ویکتور دستور نداده کاری نکنید.
همه ی افراد به سمت ورودی نیم دایره ای شکل غار حرکت کردن . اما ساموئل قوی هیکل ترین انها را نگه داشت. وقتی هیبت مرد در روشنایی قرار گرفت تازه مشخص شد، نقابی که برچهره دارد در واقع کلاه خودی ظریف و زیباست که مرد انرا از سر برداشت.چشمان خاکستری رنگش زنده و براق است و چهره اش میانسال و موهایش جوگندمی شده.
ویکتور:- با من کاری دارید قربان.(این همان صدای دورگه و خشنی است که اول فیلم شنیده شده.)
ساموئل که دیگر لبخند نمی زدوبه اسانی می شد تشخیص داد از چیزی به تنگ امده لب به سخن گشود.
ساموئل (با لحنی اعتراف گونه):- بله! می خواستم بدونی ویکتور،......ملکه ی من بارداره.....
(وقفه ای در میان حرف هایش ایجاد می شود . دوربین روی صورت ویکتور که نیمی از ان در روشنایی و نیم دیگرش در تاریکی است ، قرار می گیرد.که از خوشحالی تکانی خورد و دهانش به لبخند وسیعی باز شد.)
ساموئل هم لبخندی تصنعی به لب اورد و ادامه داد:- ومن به عنوان فرد مورد اعتمادم ، ازت می خوام که اگر امشب بلایی سرم اومد و یا کشته شدم. اگر فرزندم دختر بود نامش رو به احترام مادرم سوفیا بذاری،و اگر پسر بود - که خواهد بود- می خوام اسم فرزند تو رو روش بذارم ویکتور ،می خوام اسمش اپریل باشه.
ویکتور که مشخص بود از خوشحالی در پوست خود نمی گنجد به ارامی گفت:- برای من و پسرم افتخاری یه قربان،اما شما نباید امشب اسیبی ببینید تمام تلاش خودم رو در این باره می کنم. وسپس کلاه خودش را دوباره به سر گذاشت . و همانطور که شنلش پشتش تاب می خورد به داخل روشنایی رفت وساموئل را نیز بران داشت که به دنبال اووارد غار شود.
ادامه دارد............


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ پنجشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
مرد عوضی!

با شرکت : سیریوس بلک، کالین کریوی، گراپ، لیلی اوانز، سه وه روس اسنیپ!
و با حضور افتخاری
چو چانگ

نویسنده و کارگردان و نقش اول و همه کاره و خدای فیلم : سیریوس بلک

هشدار : این فیلم افشاسازی های مهمی در مورد انتخابات وزارت در برخواهد داشت. اگر مایل به دانستن درباره ی دستهای پشت پرده نیستید، نه به پشت پرده بروید نه این فیلم را تماشا کنید!


===

دوربین از نمای بالای روی یه خیابون زوم می کنه. تصویر یواش یواش به سمت یه کوچه ی تنگ و تاریک متمایل می شه. تصویر نزدیکتر و نزدیکتر می شه.
یه ساحره و یه جادوگر در حال تنفس مصنوعی و بگو بخند دیده می شن!
- حال کردی چه جوری قالش گذاشتم؟ هر هر هر!
- آره خداییش کارت درسته لیلی گل ِ من! الان وقتشه که هر چی پول داره بالا بکشی و با هم فرار کنیم بریم دبی!
- ولی...
- ولی نداره... من اون پولا رو لازم دارم ... رقابت سختی در پیشه! متوجهی؟
- آره آره ... باشه ... سعیمو می کنم.
-:bigkiss:
سانسور شد(ناظر)

……

تصویر عوض می شه و یه اتاق بزرگ و پرنور رو نشون می ده. کالین داره با دوربینی که دور گردنشه ور میره. در باز می شه و گراپ وارد اتاق می شه.
- جلال جون ... نه چیزه ... یعنی حاج کالین ... من گشت و کرد تعقیب ولی گم کرد لیلی در محله چینی!
- همی خاک بر فرق آن سر ترک خورده ات! تا همانجا مورد مشکوکی ندیدی؟
- نه. گراپ چیزی ندید.
- همانا باید از روشهای مشنگی مانند یه دستی زدن استفاده کنم

......

تصویر عوض می شه و ایستگاه مترو رو نشون می ده... لیلی با نگرانی در حال قدم زدن تو سالن انتظاره!
شخصی با بارونی و موهای فشن و سیخ سیخ و یه فایل زیر بغلش در حالی که پشت موهاشو مرتب می کنه جلو میاد!
(صدای کف و سوت تماشاگرا و تشوقشون بلند می شه و یکصدا عبارت "ایاز ایاز" رو به زبون میارن!)
لیلی با دیدن اون شخص نیشش باز می شه و جلو میره.
لیلی :
مگه قرار نبود فقط برای موارد مهم همدیگه رو ببینیم؟ من دوباره حوصله سرشاخ شدن با کالینو سر تو ندارما!
- سیریوس باور کن خیلی مهمه ... دو تا بلیت برای دبی می خوام همین فردا!
- چی؟ فکر می کنی مثل پفک نمکی خریدنه که انقدر زود برات جورش کنم؟ تازه مگه من قاچاقچی ام؟ من ایجنت محفلم! می فهمی؟
- آره می فهمم سیریوس ... ولی خیلی مهمه! باور کن خیلی مهمه! ... حالا بعد از برگشتنمون یه شب میام پیشت جبران می کنم!
نیش سیریوس باز می شه و یه کیسه گالیون از لیلی می گیره و میره!

........

تصویر اتاقی تنگ و تاریک رو نشون می ده...
- گوپس! همانا این نقشه ی لیلی بود یا تو؟
- باور کنید من بی تقصیرم ... من اصلا خبر ندارم لیلی می خواد چی کار کنه!
- سیریوس همی به من نگاه کن و راستش را بگو ... تو که مرد آسلام بودی!
- من چیزی نمی دونم کالین.
- گراپ همی نوازشش کن!
گوپس گوپس گرومپ زارپ!!!
خب خب ... راستشو می گم ... کالین ... باید حرفمو باور کنی ... من از نقشه ی لیلی و اون همدست نامردش مطلع شدم و می خواستم دستشونو برا تو رو کنم ... فقط داشتم مدرک جمع می کردم ... خودم هیچ نقشی تو این قضیه نداشتم.
- همانا باور کردنش مدرک می خواهد!

سیریوس دست تو جیبش می کنه یه سری عکس در میاره می ده به کالین.
- اینم مدرک ... اینا رم می خواستم موقعی که مدارکو بهت می دم هدیه بدم ... یه سری عکس دسته اول از هری در حال راز و نیاز با جینی!!
- مرلینا! چه عکسهای عالی ای! مرلین خودش تو را حفظ کند سیریوس!
- حالا که حرفمو باور کردی بذار بگم که باید هر چه زودتر جلوشونو بگیریم.
- همی دیر است. من تمام اموالم غیر ستاد مرکزی آسلام را به نام لیلی کردم...
چشمای سیریوس گشاد می شه و همینطور بهت زده به کالین خیره می شه...

........

سیریوس از ساختمون خارج می شه و دوربین روی صورتش زوم می کنه.
- اگه می دونستم انقدر احمقه منم یه خورده تیغش می زدم! خوب شد با وبکم اون عکسا رو از هری و جینی گرفتما! وگرنه کارم ساخته بود!

........

دوربین لیلی رو با ایگور کارکاروف نشون می ده که دست در دست هم در سواحل هاوایی یورتمه میرن!(نکته : سواحل هاوایی در دبی قرار داره!)
بعد هم...دومین سانسور... به سومی برسه گزارش می دم(ناظر)

........

دوربین یه اتاق نسبتا بزرگ رو که با نور آبی روشن شده نشون می ده... لیلی حوله رو دور خودش سفت می کنه. خودش رو تو آینه نگاه می کنه و ازتوی همون آینه به سیریوس که پشت سرش اونور اتاق داره موهاشو مرتب می کنه لبخندی می زنه!

تصویر عوض می شه و لیلی رو در حال خداحافظی کردن با سیریوس نشون می ده.
سیریوس به داخل خونه برمیگرده. زنگ در به صدا در میاد. در باز می شه و چوچانگ وارد می شه و سیریوس استقبال خیلی گرمی(:bigkiss:)!!!! از چو می کنه...

.............

تصویر عوض می شه و کالین رو نشون می ده.
کالین با یه دشداشه! توی خیابون راه میره و در گوش رهگذرها می گه :
- عکسهای ****(سومین سانسور ... متاسفم که باید گزارش بدم(ناظر)) هری و جینی!

تصویر سیاه می شه ....

============

نوشته ای روی صفحه نقش می بنده :
[b]و اینگونه می شه که همه چی به خوبی و خوشی تموم می شه و کالین بدبدخت می شه و ایگور و لیلی فرار می کنن و سیریوس هم حالشو می بره!!!

در آخر هم از چوچانگ به خاطر حضور در فیلم و کمک به فروش گیشه تشکر می کنیم!


ویرایش شده توسط سیریوس بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۲۶ ۱۸:۳۰:۱۳

باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ چهارشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۶

ویولت بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۴ دوشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
از ته خط...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 51
آفلاین
دموکراسی به سبک جادوگران
نویسنده و کارگردان:پانسی پارکینسون.
ژانر:سیاسی
بازیگران:کالین کریوی.هری پاتر.کریچر.پروفسور کوییرل.یک کاندیدای مجهول هویه وزارت و ...
این فیلم کاملا(توسط مدیر سانسور شد)است.
=========
نوشته سفید از گوشه کادر نقش میبندد:نیمه شب.نمای داخلی.
دوربین بر روی یک جسم نورانی زوم کرده است.هیچ صدایی شنیده نمیشود تا این که دوربین کم کم عقب میاید.مشخص میشود که جسم نورانی یک لامپ کوچک صد واتی است.صدای گفتگوی چند نفر به صورت نامفهوم به گوش میرسد.نمایی بسته از یک اتاق نسبتا تاریک نشان میدهد که چند نفر در آن به دور میز گردی نشسته اند.صورت هیچکدام قابل تشخیص نیست.
صداها کم کم واضح میشود.معلوم است همه حضار دارند به شدت با چیزی مخالفت میکنند.این گفتگو ها به صورت پراکنده شنیده میشود:
_حالت خوبه؟میخوای دوباره تو نحوه دعوا راه بیفته؟
_وزارت جز دردسر برای ما چی داره؟
_من یکی که پشت دستمو داغ کردم که دیگه در مورد وزیر پست بزنم.یادته که...
صدای مردانه ای این صدای ظریف را که بی شک متعلق به یک زن است را میبرد:متوجه نیستید.من میدونم کی رو وزیر کنم که دردسر به وجود نیاد.از طرفی ادعای دموکراسی هم بکنیم.از اون ور نشون بدیم که به خواسته همه توجه میکنیم.
دوربین جلوتر میرود و روی صورت گوینده زوم میکند.سایه ای عجیب صورتش را در بر گرفته که نمیگذارد هویتش مشخص شود.دوربین چرخی دور میز میزند و روی صورت معترض بعدی زوم میکند:
_تو میدونی کی رو وزیر کنی؟تو میخوای یکی رو وزیر کنی؟مگه دست توئه؟
دوربین بالا میرود و از بالا میز را نشان میدهد.مرد اول میخندد و دستش را لای موهایش فرو میبرد:
_ببین.اینجا همه چی دست منه!
صدای پوزخند زدن چند نفر شنیده میشود و در صدر آنها همان صدای زنانه به گوش میرسد که دارد میخندد.صفحه سیاه میشود.
***
نوشته سفید با صدای تایپ از گوشه کادر وارد میشود:عصر یک روز پاییزی.نمای داخلی.
صحنه همچنان سیاه است و فقط صدای صحبتی به گوش میرسد.کم کم صحنه روشن میشود و یک مرد جوان را نشان میدهد که مشغول صحبت کردن با تلفن است.
_ میدونم.نه نه.ببین ما به وزیر دسترسی نمیدیم.خودم میدونم.میدونم بابا.
صدایی از آنسوی خط به گوش میرسد که میپرسد:منظورت چیه که وزیر دسترسی نمیدی؟تو که گفتی اون میتونه انجمن مدیرا رو ببینه.
مرد جوان چرخی میزند و رو به روی دوربین قرار میگیرد.به نظر میرسد سخت از فکر فوق العاده ای که به ذهنش رسیده سر مست است:خب درسته.ما به هیچ وزیری دسترسی نمیدیم.ما به یک مدیر دسترسی میدیم.میخوام یه مدیر جدید اضافه کنم.
دوربین عقب عقب میرود و قبل از خروج از اتاق این صدا شنیده میشود:کی؟ببینم تو میلاد رو میشناسی؟نه اسکی نه کالین کریوی...
*****
نوشته سفید با سرعت میاید و میرود:ظهر.نمای داخلی.
دوربین روی صورت کسی زوم کرده است که همه او را با نام کالین کریوی میشناسند.دوربین کمی عقبتر میرود و نشان میدهد که کالین با بی توجهی در حال خط خطی کردن کاغذی است.دوربین روی کاغذ زوم میکند و دستخط مایلی را نشان میدهد:
_ هدفمون در واقع گرفتن وزارت به صورت...
بقیه نوشته زیر خط خطی های کالین ناخوانا شده است.کالین از جا بر میخیزد تا بیرون برود.کاغذ را با دقت پاره میکند.هنگام پاره کردن کاغذ لبخندی به پهنای صورتش میزند.
کالین به سمت دوربین میاید و از کادر خارج میشود.کادر کم کم سیاه میشود و آخرین صدا؛صدای محکم به هم خوردن در اتاق است.
****
نوشته سفید لحظه ای در گوشه کادر پدیدار میشود و به همان سرعت ناپدید میشود:عصر.نمای داخلی.
سکوت کامل حکمفرماست.تمام صحنه سیاه است.دوربین آرام آرام عقب میرود و معلوم میشود روی موهای سیاه شخصی زوم کرده است.مردی که سرش پایین است با کلافگی به موهایش چنگ زده.معلوم به شدت از چیزی دلخور و ناراحت است.صدایی اکو میشود:
_این واقعا مسخره اس.مثلا انتخاباته!هه.
صدای پوزخندی شنیده میشود.دوباره صدایی تقویت شده به
گوش میرسد:با حضورم فقط خودمو کوچیک کردم.معلومه آخرش کی وزیر میشه.من استعفام رو اعلام میکنم.آره همینه...
جمله آخر چنان با تحکیم گفته میشود که گویا فرد میخواهد خودش را برای انجام امری ناخوشایند وادار سازد.سرش را بالا آورد و دستانش را تکانی داد.سپس به سرعت از جا برخواست به سمت میزی در گوشه اتاق رفت.روی میز نشست.دوربین به سمت سقف میرود و نمایی بسته از اتاق را نشان میدهد.صدای بوق ظریف و کوتاهی شنیده میشود.آرام آرام کمرنگ و در نهایت ناپدید میشود.
****
نوشته سفید از وسط کادر رد میشود:عصر.نمای خارجی.
دوربین از بالا وارد صحنه میشود.چند مرد در پارکی به دور هم جمع شده اند.همه دارند میخندند و در مورد چیزی سر به سر هم میگذارند.یکی از آن میان میگوید:
_ولی نقشه جالبی بود.تا الان که نصفش رو به راه شده.بقیه ش رو هم که ما ساپورت میکنیم.باید به مدیرای قدیمی یه چیزی یاد بدیم ما!بیخودی ملت رو با خودشون دشمن میکردن.ببینین.انتخابات کاملا مردمیه و بر حسب اتفاق یه مدیر هم کاندید شده!
با این حرف صدای خنده اوج میگیرد.دوربین روی صورت گوینده زوم میکند.ولی قبل از آنکه فرد شناخته شود صورتش را به سمتی دیگر برمیگرداند.صحنه سیاه میشود ولی صدای خنده همچنان به گوش میرسد.
****
نوشته قرمز وسط صحنه نقش میبندد:کالین کریوی وزارت را در دست گرفت.
نوشته قرمز همچنان روی صفحه است که صدای خنده ای به گوش میرسد:اینم دموکراسی به سبک جادوگرانه دیگه!
و صدایی ظریف و کاملا آشنا که اوهم دارد میخندد و در ادامه شنیده میشود:فقط قدرته و کسانی که از درکش عاجزند...
صدای آهنگ«یار دبستانی من»صدای خنده را در خود فرو میبرد.


ویولت بودلر سابق
[size=medium][color=009900]OnLy اسل


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
بازخوانی پرونده ی یک جادوگر


نویسنده و کارگردان : الیور وود
ژانر : درام
بر اساس داستانی واقعی

......

خطوط سفید گوشه ی تصویر سیاه ( با صدای ماشین تایپ) نقش می بندند :
رومانی – 28 سپتامبر 1996

(دوربین در نمائی بسته کبریت خاموشی را نشان می دهد ). کبریت به طرف صفحه ی قهوه ای رنگی می رود و روی آن کشیده می شود . ( تصویر با نور آتش سیاه می شود و نمای دهان مردی نشان داده می شود ) از دور لب های مرد موهای کوتاه سیخ شده ای بیرون زده . سیگار به لب های سفید مرد نزدیک می شود ، قبل از اینکه دهانش را باز کند صدای سرفه ای از درون دهان مرد به گوش می رسد ، مرد با شدت نفسش را فرو می کشد ، سرخی نوک سیگار گسترده تر می شود ، مرد سیگار را از دهانش جدا می کند ، ( دوربین فضای سیاه جلوی دهان مرد را می گیرد ) دود سفیدی از گوشه ی تصویر وارد می شود و مستقیم به پیش می رود و کم کم محو می شود .

صدای خشک و دورگه ی مرد به گوش می رسد ( صفحه تاریک است) :
- که غلط اضافی می کنی ! با مامور های ما درگیر می شی ؟ می خوای بندازمت هلوفدونی تا آدم شی ؟

( دوربین نمای بسته ی اتاق تاریکی را نشان می دهد ) چراغ مخروطی شکل بدون حرکت در بالای میزی قرار دارد که دو مرد پشت آن قرار دارند ، در دست یکی از آنها سیگاری روشن است ، باس خاکستری رنگی پوشیده و کت سرمه ای رنگش را روی صندلی انداخته ، دیگری لباس سیاه یکدستی پوشیده و سرش را به زیر انداخته و با پاهایش با بند کفشش بازی می کند .

مرد بلند می شود ، سیگار را روی میز چوبی خاموش می کند و فریاد می زند :
- دِ مرتیکه ی نفهم ، حرف بزن تا نزدم داغونت بکنم ! حرف می زنی یا نه ؟

(دوربین نمای سر مرد را می گیرد) موهای چرب مرد به طور ناگهانی بالا می آیند و چهره ی پر از چاله ی مرد جوانی در کادر دوربین دیده می شود . خط میان بینی و گونه اش به تندی حرکت می کرد و پلک چشم چپش با شدت می پرید . مرد جوان با چشمانی باز به مرد خیره می شود . (دوربین در مسیری پر پیچ و خم با سرعت از مرد دور می شود و حالا از کنار دو مرد در کادر دیده می شوند .)

مرد بی اختیار روی صندلی نشست ، چین های پیشانی اش در حال افزایش بودند ، دود سفیدی از سیگار روی میز بلند شده بود و تصویر را با خطی غیر منظم و سفید به دو قسمت تبدیل کرده بود ! مرد جوان دست هایش را دور از نگاه مرد طوری نگه داشته بود که انگار چیز نامرئی با ارزشی در دستانش قرار دارد !

(دوربین این بار در مسیری پر پیچ و خم با سرعت به طرف مرد می رود و صورت مرد در کادر قرار می گیرد ) لب های مرد به وضوح می لرزند ! صدای کم عمقی از آنها خارج می شود :
- تو کی هستی؟

(دوربین با سرعت بر می گردد و در مسیری پر پیچ و خم به سمت مرد جوان می رود و دوباره صورت مرد در کادر قرار می گیرد ) لب های مرد محکم بر هم می خورند و صدای سردی از آنها بلند می شود :
- بهتره که ندونی ، اگه بدونی سودی برات نداره ! کنجکاوی نکن !

( دوربین دوباره به حالت نمای بسته ی میز از کنار بر می گردد ) مرد با سرعت بلند می شود ، صندلی به سمت عقب بر می گردد و با صدای بلندی روی زمین می افتد . کت سرمه ای رنگ روی زمین لیز می خورد و به صورت توده ی پارچه در گوشه ی اتاق آرام می گیرد . ( دوربین نمای اتاق را از کنار لامپ می گیرد ) از جیب کت مرد یک بسته کبریت و مقداری اسکناس بیرون می ریزد . مرد فریاد بلندی می کشد . و با مشت روی میز می کوبد . سیگار با پرش بلندی از روی میز به زمین می افتد .

مرد سیاهپوش پوزخندی می زند و با انگشت های باریک و سفیدش موهایش را به عقب می راند . چهره اش آرام و وحشتناک است .

(دوربین نمای بسته ی دست های مرد جوان را می گیرد. رگ های دستش در معرض دیدند و رنگ دستش را از حالت یکنواخت سفیدی بیرون آورده اند . دست ها چرخی در هوا می خورد و تصویر سیاه می شود . صدای فریاد مرد جوان که کلمات عجیبی را ادا می کند . صدای شکستن میز و بعد صدای نعره ی مرد .

( چند ثانیه تصویر سیاه می ماند )

خطوط سفید گوشه ی تصویر سیاه ( با صدای ماشین تایپ) نقش می بندند :
رومانی – 3 اکتبر 1996

(تصویر کفش های واکس خورده ی یک مرد را نمایش می دهد .) پای چپ با ریتم آرامی بر روی کف آسانسور می زند . صدای زنگ ملائمی به گوش می رسد و در آسانسور باز می شود . (دوربین هماهنگ با پاهای مرد شروع به حرکت می کند .) صدای زنگ تلفن و صحبت زن ها و مردها به گوش می رسد ، مرد مستقیم به پیش می رود . پای راستش کند تر حرکت می کند ، می پیچد و وارد راهروی دیگری می شود . صدای برخورد پای راست با زمین ملایم تر است . دوباره می پیچد ، قسمت پایین دری در تصویر نمایان می شد .

(دوربین نمای دست مرد را می گیرد ) دست سیاه و چروک مرد به سمت در می رود و سه بار ضربه می زند .

(صدایی از داخل اتاق به گوش می رسد : - بیا تو )

مرد داخل می شود . ( دوربین از گوشه ی اتاق تصویر می گیرد )

مرد سیاه چرده پرونده ی زیر بقلش را روی میز می گذارد ، مرد پشت میز گوشی تلفن را از گوش سمت چپش به گوش سمت راستش منتقل می کند . پرونده را باز می کند ( دوربین با سرعت به سمت پرونده می رود و صفحه ی اول آن دیده می شود )

نام :مایکل ویکنر
شغل : بازپرس ویژه
تاریخ مرگ : 28 دسامبر ( دو روز قبل از کشف جسد )
علت مرگ : نا معلوم
مرگ های مشابه : هشتمین قتل از قتل های مرموز سه ماهه ی اخیر .
نوع پرونده : مختوم


ویرایش شده توسط الیور وود در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۸ ۲۲:۳۲:۴۱

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱:۴۲ سه شنبه ۱۷ مهر ۱۳۸۶

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
بعد از فروش دور از انتظار وتركانده شدن گيشه ها توسط: رقيبان و رفيقان؛ اينك اين شما و اين هم :
همسران!

باشركت: سيريوس بلك،آرشام، كالين كريوي، گراپي، ليلي اوانز، هري پاتر، پرفسور كوئيريل و غيره (!)
با حضور افتخاري ستاره ي سينماي هالي ويزارد: ماندانگاس فلچر!
نويسنده و مشاور كارگردان:پ.ك
كارگردان: استيون اسپيلبرگ!
-----------------------------------------------------------

موسيقي فيلم تايتانيك فضاي سينما را پر مي كند و عبارتي با اين مضمون بر پرده ظاهر مي شود:
تقديم به قاسم هلاك، خاطره اي كه هر گز نمي ميرد!

تصوير تاريك مي شود و صداي فرياد و شكستن ظرف صحنه را در بر مي گيرد. چند لحظه بعد لنز دوربين باز مي شود و ساحره ي مو قرمزي را در نماي بسته نشان مي دهد كه همزمان با پرتاب كردن ظروف چيني به سمت هدفي نا معلوم، به صحبت با تلفن مشغول است:
- راست مي گي؟! اگه بفهمم دروغ گفتي...
- آره بابا دروغم چيه؟ خودم با چشماي خودم آگهي استعفاشونو ديدم!

جيييييريييريييينگ (افكت خرد شدن بشقاب!)

- بيجاكردن! مگه الكيه؟ من اجازه نمي دم!
- ديگه كار از كار گذشته ليلي جون! زود تر از اينا بايد به اين فكر مي افتادي...
- من مي كشمشون! من همشونو مي كشم! فعلاً كاري نداري سيريوس؟
- نه! فقط به اعصاب خودت مسلط باش!
- باوش!.... تق!

ساحره بشقاب ديگري را از روي ميز بر مي دارد و با عصبانيت پرتاب مي كند. دوربين به تعقيب بشقاب مي پردازد، بعد از چند دقيقه كادر باز مي شود و سيبل بزرگي را روي ديوار نشان مي دهد كه تصوير خندان كالين كريوي در و سط آن خود نمايي مي كند.
جيييييييرييييييييريييييينگ!!!

***
كالين در دفتري قراضه و در ِ پيت ( تو مايه هاي دفتر كامراني!) پشت ميز درب و داغاني نشسته وبا اشتياق مشغول صحبت با تلفن است:
- راست مي گي جاسم؟ جون من؟!... بابا اصلاً فكرشم نمي كردم حملات دموكراتيك و غير دموكراتيك من تا اين حد مؤثر باشه!...همه استعفا دادن؟! يعني من انقد خفنم؟ ايول!! ... نه بابا خيالي نيست اينجوري حرف بزنم! وضعيت امنه تو دفتر تنهام....باشه جاسم جون پس خبري شد به من زنگ بزن.

كالين گوشي تلفن را مي گذارد و با لبخندي معصومانه به افق هاي دور خيره مي شود!
زيليليليلينگ زيليليليليلينگ! ( مثلا زنگ تلفن!)

- اسلام و عليكم و رحمت المرلين بر شما!... شما با ستاد انتخاباتي كالين بن الكريوي تماس گرفته ايد، در صورتي كه جادوگري از برادران آسلام هستيد اينجانب براي شنيدن سخنان شما به گوشم؛ اگر از خواهران ساحره هستيد با صدايي كه اغواگرانه نباشد يك بوق بزنيد به منشي اينجانب در اتاق مجاور وصل مي شويد!

صداي جيغ بنفشي از آنسوي خط به گوش مي رسد و كالين با وحشت گوشي را چند سانت از خود دور مي كند!
- بذار پات برسه خونه! فقط بذار پات برسه خونه!! اين آرشام و گراپو آراگوك به چه حقي استعفا دادن ها؟!
- بابا اونا استعفا دادن تقصير من بيچاره چيه!
- اين حرفا به من ربطي نداره! به جون يه دونه پسرم اگه بشنوم ملت بهت رأي دادن و وزير شدي من مي دونم و تو! ديگه توي خونه رات نمي دم!
- اونا مي خوان رأي بدن تلافيشو سر من در مياري؟ تازه مگه تو نمي خواستي هري رو بفرستي مدرسه غير انتفاعي ديپلمشو بگيره؟! زندگي خرج داره عزيز من...اصلاً مي دوني حقوق وزارت چقدره؟
- آره جون خودت! اينم مثل مدير شدنته ديگه! من ديگه گول تو رو نمي خورم! بذار پات برسه خونه...
- ببين...
- تق!

***
چند كيلومتر دور تر جايي در حوالي كاخ مديريت

دوربين از پشت چند ستون مي گذرد و روي تصوير شخص دستار به سري كه پشت به دوربين ايستاده توقف مي كند.
رو به روي شخص دستار به سر، جادوگري با قيافه ي كاملاً جوات ايستاده و با ولع به دستهاي شخص مجهول (!) نگاه مي كند.
- 997،998،999... اينم 1000 گاليون!خيرشو ببيني!
جوات مذكور كه اولين بار است اين همه پول يكجا مي بيند با ذوق روي گاليون ها دست مي كشد.
- اممم مي گم چيزه... نمي شد همشو سكه ي 10 ناتي بديد؟
-
-يعني منظورم اين بود كه براي 3 نفر كم نيست؟... بالاخره ما كار مهمي انجام داديم... صحبت از بازي با احساسات كلي هواداره!
- برو روتو كم كن تا چيزي نگفتم! زيادتونم هست!

شخص جوات با ذوق پول ها را بو مي كند و به سمت غول و عنكبوتي كه چند متر دور تر بي صبرانه انتظارش را مي كشند مي دود.
فرد دستار به سر در حاليكه صداي تاق تاق كفشهايش به گوش مي رسد! از راهرويي طولاني مي گذرد و وارد اتاقي مجلل و پرشكوه مي شود و در را مي بندد.
دوربين از سوراخ كليد وارد اتاق مي شود و ميز شطرنج بزرگي را نشان مي دهد كه در يك سوي آن همان فرد دستار پوش و در سوي ديگر پسري كه قيافه اش بسيار شبيه پسري كه زنده ماند است، نشسته اند.
پسري كه زنده ماند يك مهره ي سياه را بر مي دارد و به وسيله ي يك حركت، سه مهره را همزمان به بيرون صفحه ي شطرنج پرتاب مي كند.
دست فرد دستارپوش از زير رداي ارغواني رنگش بيرون مي آيد و مهره ي سيفيدي كه شباهت غريبي به كالين كريوي دارد را سه خانه به جلو مي فرستد.
صداي خنده اي شيطاني آميخته با افكت هاي خفني همچون فرياد ققي، جيغ سرژ، زوزه ي الياس! بال بال زدن هدويگ و غيره فضا را پر مي كند و صحنه سياه مي شود!

در همين موقع تصوير ماندانگاس فلچر در حالي كه يك شيشه شامپوي بوق اند بادي را در دست گرفته و مدام به موهاي پريشانش دست مي كشد روي پرده ظاهر مي شود و زير نويسي با اين مضمون بر روي تصوير خندان او شكل مي گيرد:

از اينكه در تماشاي اين فيلم با ما همراه بوديد از شما سپاسگذاريم.
شركت سهامي سالازار، توليد كننده ي برتر محصولات بهداشتي و آرايشي


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱۷ ۲:۲۴:۴۸








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.