تدی مطابق هر روز ظهر ظرف غذاشو برداشت و رفت توی آبدارخونه تا گرمش کنه و قوتی بگیره. قدم که به داخل گذاشت یک کاغذ سفید رو جلوی دماغش دید.
تدی: این دیگه چیه؟
بارتی کاغذ رو از جلوی صورت تدی آورد پایین و با شادی وصف ناپذیری گفت:
- وایسا نهارتو گرم کنم تا میخوری منم توضیح میدم .
تدی هاج و واج بارتی رو نگاه کرد که ظرف غذاش رو گرفت و چوبدستیش رو حرکت داد و ...
- ای وای! ظرف غذام سوخت. واسه تولدم بهم ویکتوار داده بود.
-
چیزه..آگوامنتی! ببین درست شد.
تدی با غم و غصه به ظرف غذای نازنینش که حسابی از قیافه افتاده بود نگاه کرد و با حسرت به خوردن محتویات سوخته اون مشغول شد و بارتی هم هی تند تند حرف می زد. وقتی حرفاش تموم شد دست به سینه ایستاد و گفت:
- خب نظرت چیه؟ فرم پر می کنی؟
- بده من ببینمش.
تدی فرم رو خوند و واسه از سر باز کردن بارتی هم شده شروع به جواب دادن کرد.
1- شناسه كاربري : تدی لوپین
2- سن واقعي : 24
3- ميزان توانايي در شركت در مأموريت ها : هر جا سفره ای برای خوردن و آشامیدن ما پهن بود یه جغد بفرست.
4- و اطلاعاتي در مورد خودتون ( هر چي مي خواين بگين ) :
عاشق چای عطری تازه دم - غذای دستپخت اجنه خانگی. اگه شد یه آبدارچی هم برای خاسگ استخدام کنین!
تدی فرم رو به دست بارتی داد و گفت:
- خوبه اینجا دوباره سر و سامونی بگیره.
- آره.
- فقط یه لطفی کن!
- هوم؟
- بذار هر کس غذاشو خودش گرم کنه.
تدی از آبدارخونه بیرون رفت و بارتی مات و مبهوت موند که چرا تدی همچین حرفی زده!
* اگه فرمی که پر کردم رو نادیده بگیری میبینی که 20 خط فیکسه!