جنگ و خونريزي به سر حد خودش مي رسه كه يه هو ولدمورت يه فكر مي زنه به سرش فرياد ميزنه:ساكتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
همه مثل چوب سر جاشون خشك مي شن.
ولدمورت:اهاي دامبلدور .تو كه خيلي ادعا داري قدرت داري اگه مردشي بيا مشاعره كنيم هر كي كم اورد باخته.
دامبلدور يه نگاه مي كنه به محفلي ها تا ببينه اونا چي مي گن.
لوپين آهسته مي گه: دامبلدور .يه وقت همچين خريتي نكنيا.
تو يه شخصيت سنگيني.
پيتر داد مي زنه: ببين چه آدماي احمقي داري.مي ترسن از رويارويي با من.
دامبلدور هم دچار دوگانگي ارزشي مي شه و افسرده و گريه كنان
ميره يه گوشه مي شينه. از طرفي ماندانگاس كه خيلي آدما رو درك مي كنه مي ره پيش دامبلدور مي گه: دامبلدور جوني !! گريه نكن ببين ما همه دوست داريم .دوست داريم بري باهاش مشاعره كني.مطمئنم شكستش ميدي.
دامبلدور مي گه: اون لوپين گاوه چي مي شه.
ماندانگاس: ببين چطور مي كشمش.
بعد چوبدستيشو مي گيره طرف لوپين و داد مي زنه:آواداكداورا
دامبلدور هم خوشحال مي شه مي ره طرف ولدمورت .
ولدمورت با تمسخر مي گه: حاضري
دامبلدور مي گه : آماده بودم
ولدمورت مي خونه:
ولديييييييي اومده دوباره مثل شير هموني كه طلسم هاش مثل خمپاره تركيد.حالا داره 7 تا جاودانه ساز پس شاخ نشو چون ولدي اومد مصمم
ت بده
دامبلدور فكر مي كنه: من پابرجا توي هاگوارتزم من من پابرجاااااااااااااااااااااا
آ بده
خلاصه اين قدر مشاعره طول مي كشه كه دور دامبلدور م ميفته و چون كم مياره مي خونه: محض رضاي دخترو خودمو تو گل مي پلكونم ته ليتو ليته ليتووووووو
همه تو جو آهنگن و دامبلدور ولدمورت وسط دارن مي رقصن.محفليا و مرگ خوارا دارن مي گن: دامبلدور كشتش بده.
دامبلدور هم جوگير خر مي شه بندري مي رقصه
كه يه هو مامورا مي ريزن و اونا رو به جرم رقص تو مكان عمومي دستگير مي كنن...