هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
مامور وزارت خانه بصورت کاملاً عصبی توی کافه قدم میزنه و به ملت سیاه و سفید نگاه میکنه که به این شکل بهش چشم دوختن.مامور رگ غیرتش رو که اندکی باد کرده لمس میکنه و میگه:واقعاً که.بی ناموسی؟اونم در مکان عمومی؟شما آبروی آسلام رو بردید.من شما رو به جرم برگذاری مراسم لهو و لعب و نوشیدن نوشیدنی ها غیر آسلامی و دیدن ماهواره! محکوم میکنم.حالا یکی بگه اینجا چه خبر بود!

بلیز از لرد اجازه میگیره و به مامور جواب میده:هیچی،ما توی کافه بودیم که اینا به سرکردگی سارا گفتن میخوان بیان توی کافه بجنگن.ما هم به شرط اینکه ارزشی بازی نکنن قبول کردیم.ما داشتیم میجنگیدیم که نمیدونم چی شد یهو پای شعر و رقص و اینا کشیده شد وسط!

مامور با تعجب نگاهی به جماعت میندازه.چند نفر لت و پار و خونی بین جمعیت وایسادن و چند نفر هم لت و پار روی زمین افتادن و مردن!مامور که حالا کنجکاویش به جای رگ غیرتش باد کرده بود پرسید:ببینم از کی تا حالا وسط جنگ مشاعره میکنن؟

دامبلدور دستی به ریشش میکشه و بعد از کمی تفکر میگه:میخواستیم یه کم تنوع داشته باشه جنگ هامون.از خون و خونریزی خسته شدیم گفتیم در عرصه هنر هم خودی نشون بدیم!

مامور: والا من که چیزی نفهمیدم.فقط اینو میدونم که وزارت از همون شیوه جنگ های کلایسکتون بیشتر خوشش میاد.چون به هر حال یکی از عوامل کنترل جمعیته!ولی من نمیتونم این اعمال بی ناموسی شما رو نادیده بگیرم.الان یه جغد میفرستم میگم دوتا کالسکه ارشاد!! بیران که همتون رو ببریم وزارت خونه چوب تو آستینتون کنن!

سارا نگاهی به دامبلدور میکنه و بعد از صف جدا میشه و به سمت مامور میره:ببین،اگه تو این دفعه رو بیخیال بشی همین که بریم به مخفیگاهمون میدم دامبلدور برات یه چک تضمین دار بفرسته تا زحمتت رو جبران کنیم!باشه؟

مامور دوباره رگ غیرتش باد میکنه و فریاد میزنه:چی...میخوای به مامور شریف وزارت خونه رشوه بدی؟...میدم از سقف آویزونتون کنن...میخوای توی وزارت خونه فساد اقتصادی رو رواج بدی؟...یه بلایی...

لرد سیاه که از نطق های آن مامور شریف خسته شده بود به طرفش میره و میگه:ببین چی میگم.اگه تا یه دقیقه دیگه اینجا رو ترک نکنی،میدم خودتو و خانواده ات و جد و آبادت رو به سیخ بکشن!حالا انتخاب با خودته!

مامور که متوجه میشه هوا داره کم کم پس میشه لبخندی میزنه و میگه:حالا شما عصبانی نشو.به احترام شما این دفعه اشکالی نداره.اگه خواستین باز شروع کنین هم فقط بی سر و صدا تر برقصین که برای ما دردسر نشه.ما دیگه زحمت رو کم میکنیم!
و تمامی ماموران در همان لحظه کافه رو ترک میکنن.
لرد با لبخند به سوی محفلی ها،الف دالی ها و مرگخوارها برمیگرده و میگه:حالا دوباره میتونیم شروع کنیم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۶:۰۴ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
جنگ و خونريزي به سر حد خودش مي رسه كه يه هو ولدمورت يه فكر مي زنه به سرش فرياد ميزنه:ساكتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
همه مثل چوب سر جاشون خشك مي شن.
ولدمورت:اهاي دامبلدور .تو كه خيلي ادعا داري قدرت داري اگه مردشي بيا مشاعره كنيم هر كي كم اورد باخته.
دامبلدور يه نگاه مي كنه به محفلي ها تا ببينه اونا چي مي گن.
لوپين آهسته مي گه: دامبلدور .يه وقت همچين خريتي نكنيا.
تو يه شخصيت سنگيني.
پيتر داد مي زنه: ببين چه آدماي احمقي داري.مي ترسن از رويارويي با من.
دامبلدور هم دچار دوگانگي ارزشي مي شه و افسرده و گريه كنان ميره يه گوشه مي شينه. از طرفي ماندانگاس كه خيلي آدما رو درك مي كنه مي ره پيش دامبلدور مي گه: دامبلدور جوني !! گريه نكن ببين ما همه دوست داريم .دوست داريم بري باهاش مشاعره كني.مطمئنم شكستش ميدي.
دامبلدور مي گه: اون لوپين گاوه چي مي شه.
ماندانگاس: ببين چطور مي كشمش.
بعد چوبدستيشو مي گيره طرف لوپين و داد مي زنه:آواداكداورا

دامبلدور هم خوشحال مي شه مي ره طرف ولدمورت .
ولدمورت با تمسخر مي گه: حاضري
دامبلدور مي گه : آماده بودم
ولدمورت مي خونه:
ولديييييييي اومده دوباره مثل شير هموني كه طلسم هاش مثل خمپاره تركيد.حالا داره 7 تا جاودانه ساز پس شاخ نشو چون ولدي اومد مصمم
ت بده
دامبلدور فكر مي كنه: من پابرجا توي هاگوارتزم من من پابرجاااااااااااااااااااااا
آ بده
خلاصه اين قدر مشاعره طول مي كشه كه دور دامبلدور م ميفته و چون كم مياره مي خونه: محض رضاي دخترو خودمو تو گل مي پلكونم ته ليتو ليته ليتووووووو
همه تو جو آهنگن و دامبلدور ولدمورت وسط دارن مي رقصن.محفليا و مرگ خوارا دارن مي گن: دامبلدور كشتش بده.
دامبلدور هم جوگير خر مي شه بندري مي رقصه
كه يه هو مامورا مي ريزن و اونا رو به جرم رقص تو مكان عمومي دستگير مي كنن...


[b]تن�


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۴ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
و الیور همانجا جان به جان آفرین می سپاره و بارتی و ایگور پشت به پشت به سمت محفلیا و ارتشیا پرتوهای نورانی و رنگی می فرستن !

آماندا که اون دو تا رو میبینه دست از سر کچل عنکبوت جلو پاش بر میداره و میره به سمت اون دو تا !

آماندا : آود...
بارتی : ایگور ولم کن ! تو برو اونور منم برم اونور !
ایگور : نمیشه آخه ! چسبیدم بهت !
بارتی : پس هیچی ! بابای دنیا ! بابای ایگور !
ایگور : بابای بارتی ، باباااااای ولدی !
آماندا : ...کدا..

یهو بلیز از نا کجا آباد ظاهر میشه و عقب عقبکی به سمت آماندا میره . حالا چه بسا که در طی این عقبی راه رفتن داشته از خودش دفاع میکرده در برابر حمله های پشت سر هم آنی ! این میرسونه که اون تو اینقدر جهنم بوده که هر کی هر کی رو میدیده بی اون که یه ذره فکر کنه و ببینه طرف خودشونه یا نه یه ورد حرومش میکنه !

بلیز هنوز همونطوری داره حرکت میکنه و آماندا هم هنوز داره ورد آوداکداورا رو میخونه که یه دفعه بلیز به پشت آماندا میخوره و آماندا هم نمیتونه کنترلش رو حفظ کنه و دستش پرت میشه بالا طرف چراغ ! و خودتون پیشبینی کنید که چی میشه !
حباب لامپ میترکه و تموم ! همه جا تاریک !

آماندا : ای نامردا ! کی چشام رو بست ؟!

میشد توی تاریکی برق ناگهانی چشم ولدی رو دید که تقریبا اینجوری شده بود ! البته دیدنش برای چشمان غیر مسلح توصیه نمیشه !


ویرایش شده توسط آماندا لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۱۵:۵۲:۵۲

تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۲ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بلیز به سرعت با آوداکاداورایی سریوس رو که خوابیده می کشه .و به همراه آنی مونی به جمع مرگخوارانی که در حال مبارزه هستند می پیوندند و شروع به جنگ می کنند .

فریادهای مرگبار کافه رو در بر گرفته بود و همه ی کافه در هم ریخته شده بود و در آن میان فقط بارتی کراوچ بود که به صورت کاملا بیهوش روی زمین افتاده بود .

... پس از گذشت چندین دقیقه بارتی از جاش بلند می شه و می شینه کف کافه و تا به خودش میاد و چوبدستیشو می گیره دوباره پرتوی قرمز رنگی به سرش می خوره و بیهوش می شه و دوباره مثل جسد میفته رو زمین کافه .

لرد هم که در حال دوئل با ساراس از همونجا تمامی مرگخوارا رو سازماندهی می کنه و ایگور به دستور لرد بارتی رو از وسط میدون به پشت خط مقدم مرگخوارا می بره و پشت میزی اونو می ذاره و شروع به بهوش آوردن اون می کنه .
- بارتی بلند شو . بارتی بدو جنگ شروع شده !
- ها ؟ ... چی ؟ چی شده ؟ تصویر کوچک شده
- بدو بلند شو .

شق !

ایگور سیلی ای به صورت بارتی می زنه و اون در جا می پره هوا و می گه :
- کی منو زد ؟ تصویر کوچک شده
- الیور وود تصویر کوچک شده
- چی ؟ الان پدرشو در میارم

چوبدستیشو از ایگور می گیره و به سمت الیور که در حال فرستادن پرتویی به سمت لرد هست می گیره و فریاد می زنه :
- آوداکاداورا تصویر کوچک شده

و الیور همانجا جان به جان آفرین می سپاره و بارتی و ایگور پشت به پشت به سمت محفلیا و ارتشیا پرتوهای نورانی و رنگی می فرستن !



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_ اي ناكس! همه رو خوردي؟ پس من چي...

و آني موني به سيريوس نگاه كرد كه روي صندلي مقابل يخچال خالي لم داده بود و آخرين قطرات معجون مخصوص را سر مي كشيد!

آني موني در غم از دست دادن محتويات داخل يخچال با خودش :
_ ولي اشتباه مي كردم ها...سيريوس شبيه من شده نه لرد!! عجبا...

رو به سيريوس :
_ محفل چيزي گيرتون نمي آد اومدي اينجا تغذيه مارو بالا كشيدي؟
سيريوس در حالي كه داشت خميازه مي كشيد :
_ برو بابا بزار باد بياد... حالا خانه ريدل چيزي پيدا مي شه كه تو اومدي اين طرفي؟؟

در همان لحظه ...

بومب!

از داخل ديوار يكي به داخل آشپزخانه پرت شد!
آني موني با شگفتي :
_ مگه قرار نبود ژانگولر بازي در كار نباشه! پس چرا از تو ديوار اومدي؟

بليز در حالي كه نمي توانست تكان بخورد گفت :
_ محفلين ديگه...چي كارشون كنيم! نمي تونن اين كارا رو نكنن... اصلا اين كارارو نكنن كه محفلي نيستن... اصلا...
و بعد از چند لحظه انگار كه متوجه چيزي شده باشد :
_ اصلا تو اينجا چي كار ميكنيم! اون بيرون جنگه بعد تو اومدي...

خوا... پيش!... خوا...پيش!

صداي خروپف سيريوس بلند شد...

بليز :



Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
ولدي كه ديد الانه كه كل كافه رو سرش خراب بشه گفت :
_ زود باشيد...حالت تدافعي بگيريد.... !

مرگ خواران :
_ حالت تدافعي؟؟
ولدي :

سارا با شتاب :
_ اوناهاشن... ولدي رو هدف بگيريد... سر كچلش رو!
ولدمورت با كمال قدرت چوب دستيشو در مي آره و مي گه :
_ هه هه هه! تو جوجه محفلي مي خواي منو بكشي؟ بيا جلو ببينم!

مرگ خوارا كه با فرياد سارا هركدوم به يك سو گريخته بودند با اين جمله اربابشون سينه ها رو صاف كردند و اومدن پشت ارباب :
_ آره بجنب... زود باش... ارباب منتظره!

بومب!

_ شر يكيشون كم شد!
و بارتي با طلسم اليور پخش زمين شد تا ديگه از اين صحبت هاي بي جا نكنه !

ايگور با عصبانيت :
_ بارتي ... بارتي رو زدي؟ تو الان بارتي رو با طلسم زدي؟ خودم مي كشمــــــــــــــت!

و به سوي اليور حمله ور شد... جنگ آغاز شد... ميز ها و صندلي ها و تخم مرغ ها (!) بود كه در ميانه كافه به پرواز در مي آمد...هريك از يك سو !

در همين بين اين آني موني بود كه به سمت يخچال كافه مي رفت! فارغ از جنگ!

_ جنگ چيه بابا!! يخچال رو بچسب!

اما هنوز وارد آشپزخانه نشده بود كه ...


ویرایش شده توسط سامانتا ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۱۳:۵۳:۲۵

از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
ای بابا چرا هر جا میریم نوشته ماجرا پایان یافت؟
این دیگه چه مدلشه؟ تیلیپ!!! جدیده؟

===

به قول یارو ایگور کارکاروفه!:

سوژه جدید!



--- کلاس "چگونه فحش نخوریم" ---

سیریوس: همه گوش کنید ... ببینید این قضیه که ما بخوایم جلو فحاشی یه عده رو بگیریم منتفیه ... نمی‌شه! ... پس شما از سنت قدیمی ژانگولر فقط محض خنده‌ی دو طرف استفاده کنید. و دیگر هیچ!
کلاس تموم شد ... برید ماموریت بعدی ببینم چه می‌کنید!

و ما شاهد خروج عده‌ای محفلی و الف‌دالی از در کلاس هستیم.

...........

- می‌گما لرد جون!، دقت کردی این یارو سیریوس بلک داره شبیهت می‌شه؟
- اولا که لرد جون نه و ارباب لرد ولدمورت اعظم، دوما هم نه خدا نکنه شبیهم شه!
- ولی داره می‌شه ... موهاش داره می‌ریزه.
- هعی آره بیچاره از بس حرف تکراری زده موهاشو از عصبانیت کشیده دیگه هیچی براش نمونده ... دیگه کچلی منم داره خز می‌شه ...

گوپس!(دلبستگی من به این افکت در حد تیم کوییدیچ مجارستانه!)

در کافه تفریحات سیاه باز می‌شه و ایگور به سرعت می‌پره بغل ولدی!
- ارباب ارباب محفلیا اومدن!
- خب اومدن که اومدن. جمع کن خودتو! رولای سارا نیست که از محفلیا بترسی!!!! رول سیریوسه.
- آها راس می‌گی!

ایگور سینه سپر می‌کنه و می‌خواد از کافه خارج شه ...
- هوی ایگور! برگرد بابا ... دیگه نه در این حد!!!
- چشم ارباب!

-توجه توجه،‌سارا اوانز صحبت می‌کنه، کافه تفریحات سیاه در محاصره الف دال و محفله، ما می‌خوایم مثل آدم!!!‌ با هم جنگ کنیم ... هیچ ژانگولر بازی‌ای در کار نیست ... قول می‌دم ...

لرد داد می‌زنه:
- چه تضمینی برا قولت هست؟؟؟

- گوش کن ولدی :
سارا بشکنی می‌زنه.
- من یه بشکن زدم ولی هیچ‌کدومتون نه از سقف آویزون شدید نه بیهوش شدید نه کله‌پا نه هیچی دیگه. حالا فهمیدی ژانگولربازی نمی‌کنیم؟!
- خیلی خب بیاید تو!


سارا ورد "بطنین!!!!" رو از رو گلوش کنسل! می‌کنه و به همه می‌گه:
- حملهههههههههههههههههههههههههههههههههههه!


ویرایش شده توسط سیریوس‌ بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۱۰:۴۴:۱۸
ویرایش شده توسط سیریوس‌ بلک در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۱۰ ۱۰:۴۷:۰۱

باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۹:۱۳ جمعه ۱۰ اسفند ۱۳۸۶

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
سارا به همراه هوگو که هنوز به شکل بارتی کراوچ بود در کافه منتظر بازگشت لرد از سرداب بود . وقتی که لرد بازگشت بسیار شاد از تمیز شدن سردابش بود زیرا هیچ کدوم از یاران مرگ خوار او توانایی تمیز کردن مکان ها را نداشتند .
بالاخره لرد حواسش جمع شد که چرا بارتی کرواچ را فرستاد برای همین رو به سارا کرد و گفت .
-:خانم کوچولو فکر کردی با چند تا بچه بوقی می تونی بیای و یک گروه شکست ناپذیر رو شکست بدی ؟ ولی خوب شد، یه مدت خندیدیم .

سارا که به لطف هوگو دستانش باز بود در یک جست ناگهانی چوب دستی پرسی را که چند قدم اون ور تر بود وایتاده بود گرفت و رو به ولدرموت نگه داشت .
مرگ خواران که می خواستند با این کار سارا به او حمله کنند با گرفتن چوب بارتی که هوگو به سمتشان گرفته بود ساکت شدند و سر جایشان از ترس ایستادند .
یکی از مرگ خوارن که ایوان نام داشت گفت : بارتی داری چکار می کنی؟ حالت خوبه ؟ داری به لرد سیاه خیانت می کنی؟
هوگو که نگران دوستانش در سرداب بود گفت : ساکت شو بوقی ،اشتباه نگیر این منم هوگو ویزلی متاسفانه باید بگم که اون دوست چاقتون دل و رودش ریخته زمین و یک جای اون سرداب بیهوش افتاده .

ولدرموت ضربه ای به سر کچل بی موی بوقی خود زد و گفت : آخ دو باره من خر یاردم رفت ذهن خونی بکنم .
در همان لحظه آلبوس سوروس به همراه دیگر اعضای الف دال آمدند و وارد کافه شدند.
الف دالی ها که از دیدن اون صحنه بسیار خوشحال شده بودند هرکدام به یک سمت کافه دویدند و یک مرگ خوار را زیر مشت و لگدنشان له می کردند.
بعد جیمز و اسکورپیوس دنبال چوب دستی های ارتش گشتند تا مال هر شخص را به او پس بدهند .
آلبوس که توانسته بود چوب دستی های اعضا را پیدا کند با صدا کردن هرکس چوب دستی هایشان را می داد.
ولدرموت که از شدت ترس چوب دستی اش بر روی زمین افتاده بود گفت :.
-: حالا می خواید چکار کنید تو رو خدا ما رو نکشید . من امید دارم من هزار تا آرزو دارم . ما رو نکشید .
مرگ خواران که همین طور هاج واج از این گفته ی لرد مونده بودند رو به سارا برگشتند تا ببینند که او چه پاسخی می دهد.
سارا رو به اسکورپیوس گفت : تمام چوبدستی های مرگ خواران رو جمع می کنی و با خودت میاری .
بعد رو به لردسیاه ادامه داد : نترس نمی کشیمت فقط باید بزاری که ما از اینجا خارج بشیم .
لرد با علامت سرش تایید کرد و گفت : برید فقط ما رو نکشید.
هوگو که از دست حرف های لرد خسته شده بود گفت: عجب بچه ننه ای هستی ها نمی کشیمت .
بعد سارا پس از بستن مرگ خواران به گوشه ای از کافه همراه افرادش آنجا را ترک کرد . به خوبی و خوشی ماجرا خاتمه یافت .


چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
یه مدت بعد یه جای دیگه
- بلیز مگه تو با (( کودنی )) نرفتی پایین توی(( سرد آب ))
بلیز: خیر
- پس با کی رفتی پایین توی سرد آب ؟
بلیز: مگه تو فضولی بوق چلمنگ ....
- ببخشید

در همین گیر و دار بود که ناگهان ( یعنی خیلی ناگهان) لرد سیاه وارد سرد آب میشه ( البته مشخص نیست بلیز و - داخل سرداب بودند یا سرد آب)
لرد به اطراف نیگاه !!!!! میکنه و الف و دال ای ها ( = محفل؟) رو در حال تمیز کردن آثار و دل و روده و جیگر و مغز و سیراب و شیردان و ... این پسره ... اسمش چی بود؟ اصلا پسر بود؟
- کی؟
-همین که ترکید
- بارتی رو میگی؟
-آهان . اره

خوب میگفتم : لرد به اطرافش نیگاه !!!!! (میکنه و موجود آت کذایی ذکر شده در پست های قبلی رو میبینه که در حال تمیز کردن آثار دل و روده و مابقی متعلقات شکم بارتی از در و دیوار سرد آب و تمیز کردن برق انداختن و اجرا مقدمات پروژه سرد آب تکانی شب عید هستند ( ادامه پروژه گویا شنیده شده بر عهده فرزندان غیور محفل هست ... چیز است .. یعنی مرگخوار است)

لرد که در یک لحظه مشخص!!! بسیار با این حرکت این بروبجز حال میکنه دلش به رحم میاد ( عمرا) و به این موجود آت کذایی در بالا میفرماید که :

بعد از تمیز کردن و برق انداختن این مکان مجاز میباشید برای صرف نهار شامل یک کاسه نوشابه به همراه نان سنگک جهت تلیت در آن به کافه مراجعه نمایید

با این وعده ( پوچ) ملت الف و دالی روحیه ای تازه کسب نمودندی و به شدت مشغول برق انداختن کف و در و دیورا سرد آب لرد سیاه میشود
در این بین خاله سارا کجا تشریف دارد ما بی اطلاع میباشیم

توجه: کپی رایت تمام مطالب بالا نزد آن جانب محفوظ میباشد


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۲۲:۰۵:۴۳
ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۲۲:۱۲:۱۵
ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۲۲:۱۳:۲۶
ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۲۲:۱۶:۳۹
ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۲۲:۱۷:۳۸
ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۲۲:۲۳:۱۰


Re: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
سارا از دور صدای پای کسی را می شنود که دارد به آنها نزدیک می شود نگاهی به هوگو می اندازد و می بیند که او هنوز هم شبیه به بارتی کراوچ است و معجون خاصیت خود را ازدست نداده است .
پس سریع با چوب دستی بارتی ،بارتی واقعی را به انتهای آن زندان هدایت می کند و ردای آن را کنده به زیر لباس هوگو می اندازد تا شکمش کمی بزرگتر نشان دهد . بعد ارتشی های دیگر بر روی زمین می نشینند و هوگو سارا به سمت بالا حرکت می کنند .
در راه که داشتند از پله ها بالا می آمدند بلیز را دیدند . بلیز با قیافه ای احماقانه و سرشار از کودنی گفت .
-: هی بارتی چه خبر شده این صدای چی بود ؟ هان ...
بعد هوگو صدایش را شبیه به صدای بارتی کرد و گفت : هیچی این دختره رو خواستم بیارم که پاش گیر کرد به پله ها و افتاد خب حالا باید چیکارش کنم ؟
-:خب باید ببریش پیش لرد اون گفت که می خواد شکنجه اش کنه .
بعد هوگو برای این که از شر بلیز خلاص شوند گفت :
-:هی بلیز چند تا از این کوچولوها اون پایین دارند بی تابی می کنند برو یه ذره ادبشون کن .
بعد هوگو به همراه سارا به طرف بالا رفتند .

در سرداب

بیلز با کودنی تمام وارد زندان شد و با نگاهی ابلهانه ارتشی ها را نگاه می کرد .
اسکورپیوس که چند لحظه پیش موفق شده بود دستانش را باز کند با جستی ناگهانی بر روی بلیز پرید و با دستش دهان او را گرفت .
آل و جیمز نیز دستان اور ار گرفتند . آل سعی می کرد چوبدستی او را از دستان بلیز در بیاورد تا بتواند به کمک هوگو بشتابد .

آلبوس سوروس موفق شد چوب دستی بلیز را بگیرد و او را با وردی بیهوش سازد . وقتی که او را نیز بغل بارتی بیهوش انداختند جیمز رو به آل گفت.
-:خب قهرمان الآن باید چکار کنیم این پایین که دوتا جنازه رو دستامونه و اون بالا هم معلوم نیست داره چی سر سارا و هوگوی بدبخت میاد .
و بعد آل گفت :خدا کنه هوگو بتونه چفت شدگی رو خوب اجرا کنه .


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱۲/۹ ۲۰:۳۷:۵۳

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.