من عاشق جادوگرانم چون اعضاش تماما مستعد بیناموسین.ایول دز بیناموسی..
------------------------------------------------------
-خووووب.حالا کارمونو شروع میکنیم.اگر کسی یک دوربینی چیزی داشت الان باید شروع به فیلم گرفتن کنه...
پرسی دکمه رکورد دوربین را زد و پشتش ایستاد تا زوم را درست کند.فنرهای تخت از لرزش اسلاگهورن بالا پایین می رفت و سایه خوف دامبلدور که به اسلاگهورن نزدیک میشد روی او افتاد
.حالا دامبل دور با اسلاگهورن یک قدم فاصله داشت...
-ببخشید پروف....
دختری ترکه ای ناگهان در را باز کرد با ورود به اتاق با صحنه توصیف شده روبرو شد.دامبلدور خودش رو سریع جمع و جور کرد
و گفت:
-گلابی (منظور پرسی)...خاموش کن اون چیزتو...بفرمایید خواهرم...
-اممم...با پروفسور اسلاگهورن کار داشتم؟
-آهان پس با برادر هوریس کار داشتید؟...هوریس جان.برادر آسلامی عزیزم.خانم مثل اینکه خانم با شما کار دارن.
اسلاگهورن با لکنت:
-چچچچیه...ع ع ع زززیزممم؟
دختر جامی را به اسلاگهورن نشان داد و گفت:
-پروفسور...با بچه ها این عشقینه رو درست کردیم .می خواستیم شما یه امتحانیش بکنین ببینین خوبه یا نه؟
اسلاگهورن با این حرف ناگهان فکری به ذهنش میزند و در افکار خود فرو میرود:
در افکار اسلاگهورن:-اوووووووه...اگه این معجونو بدم به دامبل بخوره چی میشه؟هان؟
...اااااااااااااااااه...باید ببینیم با خوردن این معجون بازم به جنس مذکر گرایش داره یا نه؟آآآآآآآآآه...حالا بت می گم بوقی...می خوای منو هدایت کنی؟همچی هدایتت کنم که آسلامم نتونه به دادت برسه
...تا تو باشی دیگه نخوای هوریس اسلاگهورن رو توی باشگاهش هدایت کنی.دست این دختره هم درد نکنه خوب به موقع اومد. اووووووووووووه آآآآآآآآآآآآآآآه اااااااااااااه. یوهاهاهاهاهی هی هی هی.(خنده های شدید شیطانی)
خروج از افکار اسلاگهورن.اسلاگهورن با تکان های شدید کله اش از فکر خارج شد.
-بله بله عزیزم حتما.باید روی یه نفر امتحانش کنی و...فکر کنم استاد دامبلدور مناسب باشه.آخه این برادر عزیز مرلینی گزایشی به جنس مونث ندارند و خیلی برای امتحان این معجون مناسبند.چی می گی دامبلی جون؟
دامبل دور که شدیدا توی رو دربایستی گیر کرده بود با عصبانیت به اسلاگهورن نگاه کرد
و در حالی که سعی بر حفظ لحن دوستانه اش داشت گفت:
-اوه هوریس جون می دونی که من...
اسلاگهورن پرید وسط حرف دامبل دور و گفت:
-دامبی جون بهونه نیار...تو که دیگه به خودت مطمئنی..مگه نه؟یا نکنه تو هم آره...هان هان هان؟یالا بگو.
در دل دامبل دور:
-ای دختره خروس بی محل...همچی بزنم نصفش کنم
.خوبی هدایت پسرا اینه که حداقل معجون عشق در کار نیست.
دامبل دور نگاهی به دختر کرد و با جو زدگی شدیدی که اونو فرا گرفته بود گفت:
-نه داداش...ما به خودمون مطمئنیم.بده مینیم اون معجونو...
سپس جام را از دست دختر قاپید و لاجرعه سرکشید.
- قلپ...قلپ...قلپ... :pint:
وقتی که معجون تمام شد جام را پایین آورد و به دختر دادو بعد با آستینش دور لبهایش را خشک کرد.
-ملچ مولوچ...ملچ مولوچ...(مزه مزه کردن معجون)
اینجا بود که یکدفعه دامبل دور شل شد و با چشمان خیره به دوردست خیره ماند.
-آلبوس...آلبوس...حالت خوبه؟(توی دل اسلاگهورن:آهان...حالا ببینم کی کیو هدایت میکنه؟)
دامبلدور بدون هیچ حرفی در همان حالت باقی ماند اما...اما پرسی که بعد از ورود دختر غرق در ماجرا شده بود
فراموش کرده بود دوربین را خاموش کند و دوربین همچنان در حال فیلم گرفتن بود....