نکلیف آموزش دوئلمن در این پست هیچ فرضی نکردم!
جیمز سیریوس پاتر جلوی آلبوس دامبلدور نشسته و در چوبدستی اون صحبت می کنه:
شنوندگان عزیز!من جیمز سیریوس گزارشگر برنامه پاتربان توجه شما رو به این خبر که هم اکنون به دست ما رسید جلب می کنم.
لونوباتیکس،دوئل کننده ای که اسم خودش رو در رکورد های جهانی گینس به عنوان دارنده بیشترین پیروزی ثبت کرده امروز به باغ وحش هاگزمید سفر می کنه تا از حیوانات بی نظیر اونجا بازدید کنه.(عمو دامبل قلقلکم نده!)لازم به ذکره که درادامه اعتراضات پی در پی مردم که هیچ نتیجه ای به همراه نداشت وزیر مردمی حیوانات یا انسان های جدیدی از جمله یک گرگینه به نام تد ریموس لوپین و یه غول به نام گلگومات را به مناسبت ورود این خانم به باغ وحش فراخوانده!با سپاس از توجه شما.
جیمز سیریوس پاتر، خبرنگار رسمی وزارت ،خونه ی آلبوس دامبلدوراینا!
باغ وحشچارلی ویزلی که حتی در لباس مسخره کارکنان باغ وحش بسیار شیک شده با بدگمانی به پیرزنی سالخورده نگاه میکنه و رو به قفسی می گه:تدی!من اصلا از این خوشم نمیاد!یه جوریه!
تد گوشتی رو برمیداره و در حال خوردن اون می گه:ولش کن باب!تو زیادی مشکوکی!در ضمن میشه دیگه برام غذای اژدها نیاری؟اگه بدونی چه قدر بد مزه...
چارلی وسط حرفش پرید و گفت:ولی اگه بدونی اون گوگوری مگوری ها چه قدر خوششون میاد!
من باید برم پیش وزیر.می خواد من این پیرزن خرفت رو این ور اون ور ببرم!برات غذای کرم فلوبر و توپک میارم تست کنی!فعلا.
سمت دیگر باغ وحشآسپ که مدام دستش رو دور گردن لونوباتیکس میندازه تا عکاس ها از اون عکس بگیرن با دست دیگرش چارلی رو نشون می ده و میگه: دوشیزه باتیکس!چارلی یکی از بهترین کارکنان اینجا!تو تمیز کردن قفس و دستشویی حیوانات مهارت خاصی داره!باغ وحش رو هم مثل کف دست بلده!
عکاس ها دوربینشون رو به طرف چارلی میگیرن.
چارلی:من متعلق به شمام!
آسپ که میبینه به چارلی توجه زیادی میشه میگه:ویزلی!خانوم باتیکس رو بگردون!خبرنگاران محترم!منم برای مصاحبه مطبوعاتی حاضرم!
چارلی لونو باتیکس رو سمت قفسه های انتهایی که اژدها و گرگینه ها قرار دارند میبره و در این بین حیوانات رو معرفی می کنه:
تیغالو،نیمدار،الاغ،برقک
- این برقکه.خیلی نازه نه؟!
لونو دستش رو به طرف پوزه برقک میبره و اونو قلقلک می ده و میگه:چه قدر بامزه است!این چه قدر عمر...
- ملچ ملچ ملوچ هام!
چارلی به برقک و لونو باتیکس که بدون تازه کردن نفس جیغ میزند نگاه کرد و گفت:دستتونو خورد!چه خونی میاد!بزارین ترمیمش کنم!از شما بعیده نتونین با این مبارزه کنین!
بعد از ترمیم کردن دست،لونو باتیکس که از خودش خجالت کشید تصمیم گرفت جواب متلک چارلی رو بده.به بخش انتهایی که رسیدن لونو گفت:همون بهتر این موجودات توی قفس باشند! گرگینه ها رو میگم.این یکی که قفس براش کمه!چرا موهاش متالیکیه؟!اون اژدها رو!رنگ آتیشی که میده بیرون قرمزه!آقای ویزلی انگار رو سر شما تف کرده!به دل نگیرید ها!
چارلی:مادر!دیگه تماشا بسه!
بلافاصله چوبدستی لونو زیر گلوی چارلی بود!او گفت:شما چی گفتین؟
چارلی:هیچی!
لونو:اکسپلیارموس!
- اکسپلیارموس!
چارلی قدم زنان به سوی تد رفت و روبه باتیکس گفت:بزارین الان چوبدستیمو از این میگیرم بعد باهم دوئل می کنیم!
تد زیرلب به او گفت:دیوونه شدی!این چه کاری بود؟
چارلی با چهره ای رنگ پریده جواب داد:حالا من یه چیزی گفتم!به نظرت جدی گرفت؟
آستین های بالازده شده لونو و چوبدستی ای که در دستش بالا و پایین می رفت به چارلی فهموند که اون دوئل رو جدی گرفته!خبرنگاران به سمت آن ها هجوم آورده بودن و عکس میگرفتن!آسپ ناراحت هم گوشه ای نشسته بود و از این که عکاس ها او را ترک کرده بودن گریه میکرد!
- استیوپفای!(ورد به چشم اژدهایی خورد و او بیهوش شد!)
- لوموس!
-
- ناکس!
-
در فکر چارلیمن چی از ورد های دوئل یادمه؟هیچی...وقعا که!اون ورد چی بود؟آخ بابا!این میخواد منو بکشه آواداکدورا میفرسته!مادربزرگ!چرا میپری؟!این کارا برای سنت بده!
چارلی مثل رقاصان آفریقایی که روی آتیش میپریدن بالا و پایین می رفت و از طلسم های کروشیو و سکتوم سمپرا ی باتیکس جاخالی میداد.
بیرون فکر چارلیتد دهانش را باز کرده بود و با تمام وجود برای تشویق چارلی فریاد می کشید!
مادربزرگ!چوبدستی را با یک حرکت نمایشی چرخاند و بالا برد.
-شوتیوس!
طلسم زرد رنگ به سینه چارلی برخورد کرد و او محکم به قفسه تد خورد و آن را شکست!دست چارلی در دهان تد که تشویق می کرد و فریاد میکشید رفت!تد دهانش را پایین آورد و ناخودآگاه او را گاز گرفت!
سرانجامچارلی ویزلی حس غریبی را تجربه کرد و گرگینه شد!
لونوباتیکس پیروزی دیگری را در کارنامه اش ثبت کرد و از باغ وحش خارج شد!ضمنا او حیوانی را به عنوان حیوان دست اموز به سرپرستی پذیرفت!
گلوگومات،غول غارنشین،همچون توله سگی دست آموز قلاده دور گردنش را که یک طرفش دست لونوباتیکس بود سفت کرد که فرار نکنه و همچنان که برای تد و چارلی و دوستانش در قفس های باغ وحش دست تکان می داد از آن جا خارج شد!