هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۷ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
داملبدور با عصبانيت رو به آلبوس سوروس فرياد زد:هوووي مرتيكه بوقي،همين يه دونه سيفيد ميفيد هم كه از دست رفت.عمرا اگه بذارم روي كمك من حساب كني.
آلبوس سوروس از خشم كله يكي از لباس سبز پوشان را به ديوار كوبيد و باعث شد مغز فرد مورد نظر ديوار را تزئين كند!
دو متمور باقي مانده با چشم هاي گرد شده نگاهي به هم انداختند و:
مامور اول:يعني اين حركت مردمي بود؟
مامور دوم:يعني اين حركن هميشه مردمي بوده؟

آلبوس سوروس با عصبانيت فوق العاده يقه مامور سبز پوش اول را گرفت كه وي را من روانه ديوار كند ولي با ديدن طلاي ناب سفيدي كه در وجودش پيدا كرده بود چيزي به ذهنش رسيد.
آلبوس سوروس نگاهي به دامبل انداخت و گفت:ببين اين سبز پوش ها چقدر سفيد هستن!خراك خودتن!بيا اين از دوتا دونه شون!

دامبل با لب و لوچه آب افتاده گفت:خل نامرد پس چرا زدي اون يكي رو داغون كردي؟الان من ميتونستم سه تا سفيد داشته باشم!
آلبوس سوروس با دست به پيشاني اش كوبيد و گفت:اي بابا حالا نگران نباش.اينجا پر از اين سبزك هاست.الان ميرم چندتا ديگه جور كنم.تو همين جا باش تا من برم چندتا ديگه جور كنم!

دامبلدور نگاهي گلرت پسندي به دو مامور انداخت و با خوشحالي گفت:بذو كه من منتطرتم!
كمي دورتر از محل استقرار آلبوس لرد مشغول شكنجه كردن بليز و بارتي بود.
ارباب:كروشيو...حالا ميخواي منو طعمه دامبل كني؟...كروشيو...نشونت ميدم...كروشيو دوبل!

بارتي كه از درد به خود ميپيچيد گفت:ارباب تقصير من نبود.بليز گفت اين تنها راه.بايد زودتر نظر آلبوس رو جلب ميكرديم.
بليز هم در ادامه حرف بارتي گفت:بله ارباب.باور كنين ما مجبور بوديم...آخ...باور كنين ارباب!

لرد دست از شكنجه بليز و بارتي بر داشت و گفت:ادامه شكنجه تون باشه براي بعد.حالا ب ين تا نيم ساعت ديگه ده بيت تا سفيد پيدا كنين كه به خورد دامبل بديم.اگه پيدا نكنين خودتون رو سفيد ميكنم و ميندازم توي اتاق دامبل!

بليز با خوشحالي از روي زمين بلند شد و در حالي كه دست بارتي را ميكشيد به او گفت:ببينم بارتي...به نظرت نزديك ترين مدرسه شبانه روزي پسرانه اينجا كجاست؟؟!!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۶:۱۷ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
لرد آهي از ته دل كشيد و با عصبانيت رو به بليز و بارتي كرد:
- تا كي بايد خرابكارياي شما دو تا رو جمع كنم؟ حتما اينم يكي از همون نقشه هاي بليزه كه به قول خودش به عقل جنم نمي رسه!
- دقيقا ارباب اين يكي از نقشه هاي بي نقص منه.

بيرون از اتاق بازجويي سه لباس سبز پوش كه دو نفرشان ديگر سبز پوش نبودند به فكر فرو رفتند.
لباس سبز پوش شماره ي يك: ما چرا به همين سادگي حرف اينا رو قبول كرديم؟
لباس سبز پوش شماره ي دو: ما هميشه به همين سادگي حرف اينا رو قبول مي كينم؟
لباس سبز وش شماره ي سه: آه..چقدر بشر دوستانه!

بليز و بارتي با هجوم سه لباس سبز پوش دوباره دستگير شده و به شدت ارشاد مي شوند ، دامبلدور هم رو به آلبوس سوروس مي كند :
- چيكار مي كني ها؟ من وقت ندارم بايد به كلاسام برسم!
- ببين آلبوس من ... من...
- من چي ؟ بگو طولش نده.
- من در حال حاظر اين تعداد سيفيد تو بساط ندارم ولي...
بعد از كمي مكث و تفكري زود گذر ، نيم نگاهي به لرد انداخت كه با چهره ي فوق العاده سيفيدش گوشه ي ميز خود نمايي مي نمود . لرد در بند ماموران كيسي حاظر و آماده به شمار مي رفت . بهتر از اين نمي شد!
- ولي فك مي كنم لرد مورد مناسبي باشه ، اون به حدي سيفيده كه بايد براي نگاه كردن بهش از فيلتر تلسكوپ استفاده كني ! ديگه چي بهتر از اين مي خواي؟ اون الان اسير منه.نظرت چيه؟
- هوم ... قابل تأمله!
در اين ميان لرد كه از قبل به صحبت هاي آنها مشكوك شده بود با قدرت ذهن خواني فوق خفنزش از ماجرا سر در آورده ، به شدت داغ كرده بود و ...بووووووم ، سقف پايين آمد و لرد خودش را آزاد كرد . او از قدرت ذهنش به شكلي خفنز استفاده كرده بود!
- پناه بر ريش مرلين ،اين ديگه چي بود؟
لباس سبز پوش شماره ي يك در جواب وزير به اصطلاح مردمي: واووو... چه ذهنه خطرناكي داره!
لباس سبز پوش شماره ي دو: آيا اون هميشه ذهن خطرناكي داره؟
لباس سبز پوش شماره سه: چه شجاعتي!

لرد كه از چشم هايش خون بيرون مي زد به طرف بليز و بارتي رفت و با دست راستش هر دوي آنها را از قسمت يقه گرفت ، و با مشت چپش كه گره شده بود از سقفي كه وجود خارجي نداشت خارج شده و به پرواز در آمد .اما قبل از رفتن به آسپ گفت:
- فك نكن راحتت مي ذارم،من برمي گردم و بالاخره گيرت ميارم .
لباس سبز پوش شماره ي يك :اون خيلي خطرناكه!
لباس سبز پوش شماره ي دو:آيا اون هميشه خيلي خطرناكه؟
لباس سبز پوش شماره يسه: اون خوده بتمنه!


ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳۰ ۶:۲۷:۵۶
ویرایش شده توسط آمیکوس کرو در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳۰ ۶:۳۱:۲۰

تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
آسپ با عصبانیت دستش رو روی میز جلوی دامبلدور کوبید. دامبل هنوز به او چشم غره میرفت .

دامبل : یا به من حداقل بیست تا بچه یا جوون ِ سیفید در عرض یک هفته میدی و تغذیه ی من رو تامین میکنی؛ یا از همکاری خبری نیست.
آسپ : باب بوقی من این همه آدم سفید از کجا بیارم؟ نمیشه من خودم هر روز بیام پیشت؟
دامبل : اه نه! من تکراری دوست ندارم . نمیشه!

بیرون اتاق بازجویی

بلیز و بارتی بدون چوبدستی تنهاکاری که از دستشون بر می اومد این بود که گیسای هم دیگر رو بکشند. تا اینکه بلیز دستش رو تا آرنج در حلق بارتی فرو برد و در نتیجه اون رو ساکت کرد.

بلیز : گوش کن. ببین بوقی ها دارن چی میگن! تصویر کوچک شده

صدای آلبوس و آسپ مثل وزوز پشه شنیده میشد.

آسپ: ببین، من شاید بتونم برات چندتا آدم سفید پیدا کنم ولی نمیتونم این کار رو زیاد انجام بدم! عوضش میتونم از بابام بخوام که مدیرت کنه.
آلبوس: نه! بابای خزت با اون کله ی زخمی تا حالا خیلی به من خیانت کرده، مگه یادت نیست؟ اسلاگهورن اصلا ازش راضی نبود! مردک. تازه، من میتونم با کمک خیلی های دیگه از اینجا بیام بیرون !

بلیز با حالت به سمت بارتی برگشت. نقشه ای در سرش پرورش میداد که به عقل جن هم میرسید!
بارتی: بلیز چی شده؟ چرا قیافت این طوری شده؟
بلیز : بیا بریم پیش اون آقا لباس سبز شماره یکه! لباساشونو میگیریم میریم تو اتاق بازجویی ؛ بعد نقشه ام رو عملی میکنم. تصویر کوچک شده

پیش اون یارو

لباس سبز شماره یک: من نمیتونم این کاررو بکنم!
لباس سبز شماره دو : ما هیچ وقت نمیتونیم این کاررو بکنیم!
لباس سبز شماره سه: شما چقدر شبیه برد پیت هستید! تصویر کوچک شده

بلیز با نفرت به سوی بارتی برگشت و گفت:
- این؟ این شبیه برد پیته؟ این شبیه قیافه اولیه ی مایکل جکسونه!

اتاق بازجویی
آلبوس لیوان آبی که روی میز بود را پر کرد. آسپ روی میز رفته بود و با ضرب آهنگ آلبوس بندری میزد . لرد نیز چشمانش را بسته بود و از نور کله اش به عنوان رقص نور استفاده میکرد. پای آسپ به لیوان آب خورد و لیوان خالی شد. در اتاق بازجویی باز شد و دو لباس سبز وارد شدند. لرد با تعجب به آنها نگاه کرد؛ بلیز و بارتی وارد اتاق شدند.

- تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۹ ۱۱:۴۹:۴۴

[b]دیگه ب


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۸:۱۸ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
اتاق بازجویی

لرد نگاهی به دامبل و نگاهی به آسپ انداخت و بعد از پی بردن به حقیقت با هزار زحمت صندلیش را برداشت و در دورترین فاصله از دامبل قرار داد.
آسپ بی توجه به ولدمورت سرش را نزدیک گوش دامبل برد:

- ببین دامبل! من هنوز قانونا وزیرم و به همین خاطر...

ناگهان اتاق باز شد و سه مامور لباس سبز داخل اتاق ریخته، چوبدستی هایشان را به سمت آسپ نشانه رفتند.

لباس سبز شماره یک: چرا با یه پیرمرد فاسد درگوشی حرف میزنی؟
لباس سبز شماره دو: همیشه با پیرمردهای فاسد در گوشی حرف می زنی؟
لباس سبز شماره سه: چرا اینقدر کوچولویی؟

آسپ نشان وزارتش را به سه مامور نشان داد:

- این علامت وزیر مردمیه! احترام بگذارید.

سه مامور احترام گذاشتند.

- حالا برید سرپستاتون.

سه مامور به سرعت از اتاق خارج شدند. آسپ دوباره به سمت دامبل برگشت و طوری که لرد نشنود، زمزمه کرد:

- دیدی؟ می خواستم همین رو بگم. من هنوز قانونا وزیرم و به همین خاطر تمام ایادی رژیم خواسته یا ناخواسته باید از من اطاعت کنن. من می تونم از اینجا بیارمت بیرون. فقط کافیه با ارتشت از من حمایت کنی.

دامبلدور نیم نگاهی به لرد انداخت و گفت:
- من فقط در ازای دریافت سیفید ازت حمایت می کنم، پاتر!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۹ ۸:۲۱:۵۲
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۹ ۸:۳۷:۱۲


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
بلیز همچنان به 3 ما مور که بحالت ایستاده بودند اینطوری خیره شده

لحظه ای چراغی در ذهن بلیز روشن میشه بعد چهره اش رو به این حالت تغییر میده و خودشو تو بغل دامبل میندازه و وانمود میکنه که میخواد از دست پیرمرد سیفید در بره

بلیز:ولم کن .....مگه خودت پدر و برادر نداری....نه...ترو به ریش مرلین ولم کن ...ای کمک....


دامبل :


مامورا با دیدن این صحنه کلاغ کیش کناشونو(کلاشینکوفاشونو) درمیارن


مامور اول در حالیکه نوک تفنگشو:تو حلق دامبلدور کرده میگه:ولشکن بچه رو


بلیز همچنان در بغل دامبل دست و پا میزنه و خودشو به گریه میزنه.....

مامور دوم درحالیکه نوک تفنگشو:تو گوش دامبلدور کرده میگه:بهت میگم ولش کن بچه رو

بلیز خودش رو از بغل دامبل پرت میکنه سپس اشکاشو پاک میکنه و رو به مامورا میگه بگیرینش این مفسد فی الارضو این تا حالا خیلیا رو بیچاره کرده ....موسسه کلاس خصوصی هم داره تازه فیلم کلاساشم تو ماهواره پخش میکنه ...

دامبل که باوجود نوک اسلحه در دهانش نمیتونه حرف بزنه میگه:قیری ناویدی(خیلی نامردی).....

مامور سوم درحالیکه نوک تفنگشو:تو گوش دیگه دامبلدور کرده میگه: هوی بوقی ....توهمونی نیستی که توپارک مزاحمت شده بودن نکنه اون بیچاره هم اشتباهی گرفتیمش

بلیز باشنیدن این حرف سریع از فر صت استفاده میکنه و میگه :اره ....دوست بیچارم ....اون بیگناهه ....من اومدم که به شما بگ..... ...

هنوز حرف بلیز تموم نشده دستش را از پشت یکی که خیلی شبیه اسپ بوده در فرم سبز رنگ مامورا میپیچونه ودر گوش بلیز میگه

وزارتو فراموش کن بوقی سپس طبیعیش میکنه و رو به 3 مامور میکنه وبلند فریاد میزنه:
خیلی خوب همشونو با خودمون میبریم تو پاسگاه معلوم میشه ....
(کلانتری اتاق باز جویی)

دامبل در حالیکه دستانش از پشت بسته است و مث همیشه چراغی بالای سرش تکان می خود رو به لرد نشسته و اینجوری به او نگاه میکنه و از جمالات و کمالات لرد لذت میبرد
لرد هم بادیدن چهره ی دامبل به خیال خود اسپ اینطوری شده:

پشت در اتاق بازجویی بارتی و بلیز کت بسته نشسته اند و زیر لب لیچار بار همدیگه میکنن
آسپ رو به 3 مامور دیگه که در حال شوخی های شهرستانی با تفنگهایشان هستند میگه: من میرم تو اتاق باز جویی ببینم چه خبره
3مامور بیتوجه به اینکه او کیست و یک دفه از کجا پیداش شد میگن: باشه برو برو ....ودوباره به شوخیهایشان بر سر بارتی و بلیز ادامه میدهند
دوباره اتاق بازجویی))

اهووووم...... آسپ در حالیکه جو گرفتش وارد میشه و درو پشت سرش میبنده ....کم کم نزدیک میز باز جویی میشه و نور چراغ رو صورتش میفته
لرد:
(پشت در باز داشتگاه)

3 مامور :ها ها ها

لباس سبز شماره یک: راستی این یارو کی بود؟

لبس سبز شماره دو:نمیدونم من فک کردم تو میشناسیش

لباس سبز شماره سه:منم نمیدونم منم فک کردم شما
میشناسینش:no:

سه مامور لحظه ای مکث کردند وبه طرف در اتاق بازجویی حرکت کردند....


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۲۱:۰۲:۵۵

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
بلیز که از پشت پنجره در حال نظاره این صحنه هست شدیدا گرخیده و در حال حاضر مشغول پردازش سه مطلب مهم میباشد:

آیا باید فرار را برقرار ترجیح داد و بازنده این کشمکش شد؟
آیا این اعلان جنگ است و الان باید رفت و کل ارتش رو آورد و رو سر این سه لباس سبز خبیث و خشن خراب کرد؟
آیا اون لباس سبز شماره 3 یکم از نیم رخ شبیه آلبوس سوروس پاتر نمیباشد؟ هوم چه مشکوک!


بلیز بعد از اندکی تفکر و تعمل و ... یکی از سه راه بالا رو انتخاب میکنه

نقل قول:
آیا اون لباس سبز شماره 3 یکم از نیم رخ شبیه آلبوس سوروس پاتر نمیباشد؟ هوم چه مشکوک!


این نکته رو در نظر نمیگیره . چون به درد سرش نمی ارزه

نقل قول:
آیا این اعلان جنگ است و الان باید رفت و کل ارتش رو آورد و رو سر این سه لباس سبز خبیث و خشن خراب کرد؟


با توجه به اینکه الان جمعه بعد از ظهره این گزینه هم حسش نیست

نقل قول:
آیا باید فرار را برقرار ترجیح داد و بازنده این کشمکش شد؟


با توجه به اینکه تنها سه گزینه در پیش روی بلیز قرار نهاده بودند و دو گزینه قبل به دلایل امنیتی کم لم یکن !!! تلقی گردید . بلیز اجبارا تنها گزینه پیش رو یعنی ترجیح دادن فرار بر قرار را انتخاب نموده و با سرعت از آن مکان مخوف خارج گردید .

درست در بیرون دربی که محل استقرار نیرو های لباس سبز بود پیر مردی آلبوس نام جلوی وی را سد کرده و از او در مورد وضعیت آن لرد سفید سوالاتی جویا شد !.

بلیز که هیچ راهی برای پیچوندن دامبلدور نداشت شروع به دروغ بافتن کرد . با توجه به اینکه دامبلدور ذهن بوق هایی مثل بلیز رو با سادگی میخونه . هر لحظه به شدت عصبانی تر میگردید و به مرز انفجار ( از نوع غیر هسته ای) نزدیک میشد .

بلیز که با دیدن چره دامبلدور ترس ورش داشته بود ( یا شاید هم برش داشته بود) به صدای بلند تری شروع به دروغ گفتن کرد که ناگهان !!!!

نا گهان !!!!

سایه ای سبز رنگ را در کنار خیش احساس کرد !!!! صدای ترس آور به ارامی زمزمه کرد (( به به !! به به !! ) مزاحمت برای نوامیس مردم ؟

( حالا معلوم نیست اون سایه ها دامبلدور رو با اون همه ریش چطور ناموس مردم فرض کرده)


ویرایش شده توسط آناکین مونتاگ در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۶:۵۹:۰۳


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بارتی: واااااه مثل یک دژ از این اتاق حفاظت میکنن .. ما هیچ شانسی نداریم .. تموم شد . میبینی .. سه نفرن!
بلیز: اگر چند لحظه ساکت شی یه نقشه ای دارم که عمرا به عقل جنم نمیرسه!

همن لحظه در اتاق

درست همان موقع بعد از سخنان گوهر بار بلیز مبنی بر تعیین میزان گیرایی عقل جن ناگهان ایده عجیبی به ذهن سیبل میرسه و وی احساس میکنه احتیاج دوباره به مشورت با گوی پیشگوییش پیدا کرده!

سیبل تریلانی: اوه ... نه دارم یک چیزایی میبینم ... یک پسر بچه رو میبینم با یک آب نبات چوبی در میزنه و میگه توپش افتاده اینجا .. بعد ما راهش میدیم و ناگهان از در و دیوار آدم میریزه تا این کچل رو نجات بدن و هممونو قتل عام میکنن!
و سیبل از فرط وحشت از حال میره.
لرد: کچل خودتی .. وزغ عینکیه بی ریخت شارلاتان! (اما صدایش در حرفهای سه لباس سبز محو شد)

لباس سبز شماره 1: به نظر من خطر جدی ای ما رو تهدید میکنه!
لباس سبز شماره 2: همیشه ما رو خطر جدی تهدید میکنه؟
لباس سبز شماره 3: آیا زیرا برای اینکه چگونه چه بر سر ما می آید؟

تــــــــــــــق تـــــــــــــــــــق تــــــــــــــــــق! (صدای در زدن)

بلافاصله سه مامور به سمت در میرن و در رو باز میکنن ... پشت در بارتی ایستاده و یک آب نبات چوبی تو دهنش و مظلومانه داره تو اتاق رو نگاه میکنه و چند لحظه نگاهش روی لرد ثابت میمونه!

بارتی: اممممم .. سلام ... من بارتی هستم پسر همسایه .. تازه اینجا اومدیم .. ما پنج تا خواهر و شش تا برادریم و خیلی فوتبال دوست داریم و هممون طرفدار تیم ایتالیا هستیم .. راستی بحث فوتبال اومد .. توپم افتاده تو خونتون اگر اجازه بدید ......

- این همون عامل نفوذیه دشمنه که تو پیشگویی اومده بگیرینش ...
بارتی: ماااااااااااااااااااا !!!

بلافاصله سه لباس سبز با باتوم و شکر و چوب و بیل و کلنگ میریزن سر بارتی و بارتی رو کشون کشون میبرن تو اتاق و به طرز انتحاری ای شروع به کتک زدنش میکنند!

لباس سبز شماره 1 در حالی که آب نبات چوبی بارتی رو در دستش گرفته:
- اینم آلت جرم و مزاحمت به ناموس مردم!
لباس سبز شماره 2: تو همیشه با آلت ایجاد مزاحمت به ناموس مردم اینور اونور میری؟
بارتی: آقا بخدا .. این آب نبات چوبیه .. بلیز گفت از سوپر مارکت سر کوچه بخرم تا شناسایی نشم .. همش تقصیر اون بود .. نقشه اون بود!
لباس سبز شماره 3: اعتراف اعتراف ! تازه جورابشم سوراخه .. شستش زده بیرون .. من فکر میکنم این جوراب شدیدا بدن نماست ... این خود آستکبار جهانیه!

یا مرلیـــــــن یا مرلیــــــــن!

بدین ترتیب لباس سبزها زد و خورد رو از سر میگیرن و دوباره شروع به کتک زدن بارتی میکنند و بدین ترتیب بارتی شدیدا ارشاد میشه ..

در بیرون

بلیز که از پشت پنجره در حال نظاره این صحنه هست شدیدا گرخیده و در حال حاضر مشغول پردازش سه مطلب مهم میباشد:

آیا باید فرار را برقرار ترجیح داد و بازنده این کشمکش شد؟
آیا این اعلان جنگ است و الان باید رفت و کل ارتش رو آورد و رو سر این سه لباس سبز خبیث و خشن خراب کرد؟
آیا اون لباس سبز شماره 3 یکم از نیم رخ شبیه آلبوس سوروس پاتر نمیباشد؟ هوم چه مشکوک!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۶:۴۲:۰۰
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۶:۵۰:۳۲
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۷:۰۱:۵۱
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۷:۰۹:۵۴



Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
لرد ولدمورت در اتاق بازجويي روي صندلي نشسته است و چراغي بالاي كله كچلش تاب ميخورد و آنرا هر چه كچل تر نشان ميدهد.

لباس سبز شماره يك: خب بگو ببينم، چرا مزاحم يك فرد سالخورده شدي؟
لباس سبز شماره دو: آيا تو هميشه مزاحم افراد سالخورده ميشي؟
لباس سبز شماره سه: دماغتو عمل كردي؟

لباس سبز شماره يك: حرف بزن...به جرمت اعتراف كن.
لباس سبز شماره دو: آيا تو هميشه به جرمت اعتراف نميكني؟
لباس سبز شماره سه: نظر شما راجع به كاشتن مو چيه؟

لباس سبز شماره يك: اگه اعتراف نكني شكنجه ميشي.
لباس سبز شماره دو: آيا تو هميشه اعتراف نميكني و شكنجه ميشي؟
لباس سبز شماره سه: آيا تو هميشه اينقدر زيبا بوده اي؟

لباس سبز شماره يك: خب...مجبورم ببندمت به دستگاه دروغ سنج.
لباس سبز شماره دو: آيا تو هميشه بسته ميشي به دستگاه دروغ سنج؟
لباس سبز شماره سه: حالت غريبي در چشمات ميبينم!!

چند تن از لباس سبز ها براي آوردن دستگاه دروغ سنج از اتاق بيرون ميروند و چند دقيقه بعد به همراه سيبل تريلاني و گوي اش وارد ميشوند.

چشمان قورباغه اي سيبل تريلاني با ديدن لرد سياه از پشت عينك ته استكاني اش چند برابر ميشود.

لرد: پس معلوم شد تو اين مدت كجا بودي سيببل تريلاني
لرد: دستگاه دروغ گو...ببخشيد...دروغ سنجتون، اينه؟
لباس سبز شماره يك: از نظر شما اشكالي داره؟
لباس سبز شماره دو: آيا اين هميشه از نظر شما اشكال داره؟
لباس سبز شماره سه: رنگ پوست عجيبي داري.

سيبل تريلاني بالافاصله پشت گوي اش مينشيند و شروع به پيشگويي...نه...پسگويي ميكند. قبل از هر كاري صداهاي معروفش را از خود در مياورد.

سيبل:اووووووو....هوووووووووووووو...اووووووووووووهووووووووووووووو. ميبينم... دارم ميبينم...و حتي...ديدم!
لرد سيا....چيز...اين شخص زشت كچل در حقيقت قصد آزار و اذيت دامبل سالخورده رو نداشته... فقط ميخواسته اون رو از خيابون رد كنه درحاليكه فرد سالخورده قصد رد شدن از خيابون رو نداشته!!

در همين اثنا بليز و بارتي به پشت پنجره اتاق بازجويي ميرسن.


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۵:۴۶:۳۹

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

محمد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۰۸ یکشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۷
از همین نزدیکی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
ارباب همچنان در حال تماشای وسیله خوف و استکباری ماگلی است و شدیدا جذب تماشای برنامه شده بوده که بلیز وارد میشه.
بلیز:ارباب جان , من که این شبکه رو قفل کرده بودم , مگه نگفتم اینا ضرر داره.
لرد:چیه بابا , داشت کلاس خصوصی دامبل رو نشون میداد همین.
بلیز در حالی که سعی میکرده توجه ارباب رو به خودش جلب کنه ادامه میده:ارباب یک خبر خیلی توپ براتون دارم.
لرد واکنش خاصی نشون نمیده و همچنان به دامبل و شاگرد سیفیتش نگاه میکرده.
بلیز:هوووم...ارباب من میخواستم امروز شما رو پیش آسپ ببرم.
ناگهان چهره ارباب دگرگون میشه و نیشخند بوقی بر روی لبانش نمایان میشه.
لرد:کی میریم مرگخوار وافادار من؟
بلیز:همین امروز عصر فقط باید حواستون باشه , آسپ بره اینکه لو نره خودشو به شکل دامبل در اورده
لرد:با اینکه علاقه ای به دامبل ندارم ولی چون اصلش آسپ هست عیبی نداره
بلیز دیگه در پوست خودش نمیگنجیده و بسرعت از در خارج میشه تا با دامبل قرار بزاره.

انجمن مدیران-دفتر عله

آسپ که به نظر میرسیده از دامبل نا امید شده بوده به دفتر پدرش اومده تا از پدرش بخواد که بهش کمکی بکنه.

تق تق تق

عله:اجازه دخول دادیم

آسپ وارد دفتر میشه. دفتر بسیار خوف و تاریک بوده و عله مشغول گردگیری قفسه شیشه ای است که منوی مدیریت طلایی رنگی در اوون قرار داشته.
آسپ در حالی که سعی میکرده خودشو مظلوم جلوه بده:پدر روزت مبارک
عله:اوهووم...فقط بره همین وقتمو گرفتی؟؟
آسپ که انتظار این جوابو نداشته اعصابش بوقیده میشه و میزن زیر گریه.
آسپ:پدر جان , وزارتم داره از دست میره , خواهش میکنم باهام بیا بریم پسش بگیرم.
عله:وقت ندارم,من دارم مشکلات رو بررسی میکنم.
آسپ:پس به استرجس دستور بده با من بیاد.
عله:نمیشه, استرجس داره دنبال مشکلات میگرده .کارش خیلی سنگینه البته هنوز چیزی یافت نکرده , فعلا فقط داره میگرده
آسپ:بارون چی؟
عله:نه اوون کارش سنگین تره , داره ملت رو با کنترل +اف5 سرکار میزاره تا ما مشکلاتو پیدا کنیم.
آسپ در حالی که صداش میلرزیده:یعنی من نمیتونم رو شما حساب کنم؟؟
عله:میتونی با باک بیک بری.

درون پارک-ساعت شش و شونصد دقیقه بعد از ظهر

لرد به دنبال آسپ در ظاهر دامبل و دامبل هم بدنبال لرد بوده که ناگهان بطور شگفت انگیزی همدیگه رو پیدا میکنن.
لرد:
دامبل:
بلیز:
صحنه خیلی احساسی میشه و لرد دامبل به طرف هم می دویند

شـــــــــــــــــــپپپپپ

لرد در یک متری دامبل توسط ضربات ماگل هایی که لباس سبز به تن داشتن و جوراب هایی هم به سر کرده بودن متوقف میشه.همانطور که لرد کتک میخورده سر و کله دوربین و یک عدد مجری هم پیدا میشه.
مجری:بینندگان عزیز ماموران ما امروز باز در حرکتی بزرگ تونستن یکی از اراذل دیگه رو که در حال ایجاد مزاحمت برای یک فرد سالخورده بود دستگیر کنند.
مجری در حالی که میکروفون رو به طرف یکی از اون لباس سبزا که با یک دست چوبدستی لرد رو بالا گرفته و با دست دیگر گردن لرد رو گرفته بوده میبره.
لباس سبز مذکور:این اوباش با وسیله ی بسیار خوفش در حال ایجاد مزاحمت برای ملت در پارک بوده....
دوربین روی لرد زوم میکنه.
لباس سیز:بگو غلط کردم.
لرد که اشک در چشمانش جمع شده بوده:غلط کردم....بوووق خوردم...من آسپ نمیخوام
مجری رو به لباس سبز:بله همونطور که در صحبت های این اوباش شنیدید با خوردن قرص روانگردانی به نام آسپ از خود بی خود میشده و دست به این کاها میزده.
مجری به طرف دامبل میره و ادامه میده:پدر چجوری مزاحم شما شد؟
دامبل که جذب سفیتی مجری شده:مزاحم , شما مراحمید ..... من اینجا یک عدد موسسه دارم میخواید بریم با هم یک کلاس فشرده داشته باشیم
مجری دباره به طرف لباس سبز که این بار پاش رو روی کله براق لرد گذاشته بوده برمیگرده.
لباس سبز:فردا این اوباش رو در همین مکان کلش رو میکنیم تا عبرتی برای بقیه بشه.
در کمتر از 10 ثانیه هم چیز به پایان میرسه و لباس سبز ها در حالی که لرد رو در ماشین میندازن از پارک خارج میشن و حالا بلیز و دامبل در مقابل هم ایستادن
دامبل:بلیز, من تام رو از تو میخوام اگه بمیره دیگه عمرا رو من حساب باز نکن

دم در وزارت

آسپ و باک بیک متفکرانه مشغول تماشای در بسته بودن
آسپ:باک جان این رو باز کن
باک یک دکمه روی منوش رو فشار میده و رنگ در تغییر میکنه.
آسپ:رنگش رو نمیخوام عوض کنی , بازش کن.
باک باز یک دکمه دیگه رو میزنه و این بار جنس در تغییر میکنه.
آسپ:تو کلا میتونی در رو با منوت باز کنی.
باک:نه
آسپ:


تصویر کوچک شده در حال بارگذاری...


Re: حزب باد !!
پیام زده شده در: ۷:۵۵ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

مینروا مک‌گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۷ دوشنبه ۷ اردیبهشت ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 45
آفلاین
بعد از مدتي بارتي با يه كارتن قرص خواب آور و شربتشو و سيانور و هر چي دم دستش بود وارد ميشه!
و بعد از انجام يك سري عمليات پيچيده- خلاقانه- ماهرانه- آنتحاريك! يك پارچ چر از شربت درست ميكنن.
_ خب بارتي! پاشو اينو به عنوان معذرت خواهي ببر پيش ارباب!
_ من؟!... هممم!
_

بارتي زير لب ميگه: يا شانس يا قسمت! و سرشو عينهو چيز مي ندازه پايين و ميره تو اتاق ارباب:

_ ارباب جووونم؟! ببخسيد! من... براتون شربت آوردم! از وانايي كه دوست دارين!
_ من شربت دوست ندارم!
_ اوهو! ارباب! من معذرت مي خوام! حالا شما اينو بخورين!
ارباب كه براي اولين احساس كرد دلش به رحم اومده، شربت رو از بارتي گرفت و يه سر هپليش كرد!
بارتي و بليز:

*** 5 ساعت بعد***
ارباب سر و مر و گنده نشسته و داره با ماهواره كيف ميكنه! عين خيالشم نيستش كه اونهمه چيز خواب آور خورده!

_ فايده نداشت، نه؟!
_ تو هم با اين فكراي مسخرت!... هوم! بارتي؟ ارباب به چه چيزايي علاقه داره؟

_ خب... به آواداكداورا... به هوركراكس... و به 3 تا پاتر: هري و آل و جيمز سريوس!

بليز ابروهاشو برد بالا. از جاش بلند شد و رفت لب پنجره. بدجوري داشت فكر ميكرد.

_ آواداكداروا كه نه! هوركراكس هم كه بلد نيستم! پس...

و در يك حركت انتحاري- اسلوموش يكدفعه شروع كرد به انجام يه سري حركات موزون كه وقتي فيلمش پخش بشه، هيچكي حاضر نميشه كه اون وزير بشه! و بعد با خوشحالي گفت:

_ ميريم به ارباب ميگيم كه يه پاتر توي پاركه.. بعد... بعد... هوووم! به دامبلم ميگيم يه سيفيد ميفيد توي پاركه!... بعد ما هم به عنوان معرف ميريم و كارا رو راه مي بريم! حال ميكني بارتي چقده باهوشم؟!!

_ باهوش كه خب هستي! مسئله اينه كه آخه مرد حسابي، دامبل چيش شبيه آسپ يا جيمزه؟!!

_ هه! خنگي ها! ميگيم اين مثلا آسپه كه براي اينكه شناخته نشه، خودشو كرده دامبل!!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.