هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: کودتا.........وزیر سحر جادوی جدید
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
این مساله فلیت و راجر قلابی رو خیلی پیچوندید! گیلدروی اصلا اشتباه وارد سوژه شده بود پس هیچ گیلدی قلابی و غیرقلابی دیگه این وسط در کار نیست! کلا حذف! از طرفی تدی و جیمز به شکل راجر و فلیت در اومدن و وارد دفتر آسپ شدند و از سوراخ اونجا به سمت انبار اسلحه حرکت کردند! راجر و فلیت واقعی هم جدا از همه به سمت دفتر وزیر دارند میان!

---------

آنیت برمیگرده که یک پس گردنی بزنه به گرواپ که چشمش به یک دختر بور یکم بیناموس (!) میفته!

آنیت: گابر! ... گابر؟ ... گابر!!!!

آنیت یک جیغ بنفش!!! می کشه و تمام ارتشی ها دورش جمع میشند. اعضای محفل هم که می بینند هیچ راه فراری نیست می ایستن و چوبدستی هاشون رو بیرون میارند. آنیت به آرومی میگه: ریتا و آسپ! وقتی ارتش در حال جنگه شما دو تا از سوراخ برگردید و از اینجا خارج بشید!

سپس برگشت و با نفرت به گابریل خیره شد.
-بیناموس شورشی!!
گابریل خنده شیطنت آمیزی کرد و سرش را به سمت اعضای محفل تکان داد. نبرد آغاز شد!

آنسوی سوراخ!

فلیت و راجر تقلبی (تدی و جیمز!!!) به آرامی به سمت انبار اسلحه ها حرکت می کردند. اضطراب و ترس در چهره آنها به وضوح مشاهده میشد. فلیت (جیمز!) در حالی که استرس تمام وجودش را گرفته بود و این نشون دهنده اینه که پادمور همیشه و همه جا نقش اساسی داره گفت: میگم راجر...چیز...تدی! به نظرت انتهای این تونل چه خبره؟

قبل از اینکه تدی بتواند پاسخی بدهد صدام گام هایی شتابان به گوش رسید. به نظر می رسید دو نفر با سرعت به آنها نزدیک می شوند. صدای آسپ به وضوح شنیده میشد: چقدر تاریک و تنگه اینجا ریتا! حیف که وضعیت بحرانیه و وقت کافی نداریم!
صدای خنده های زیر ریتا به گوش رسید و ناگهان هر دوی آنها ایستادند و با تعجب به مقابلشان خیره شدند.

آسپ: فلیت! راجر! شما کی اومدید اینجا؟

تدی و جیمز پوزخندی زدند و چوبدستیشان را به سمت آسپ گرفتند: به به! وزیر آسپ!


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۹:۰۳:۴۲



Re: کودتا.........وزیر سحر جادوی جدید
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۵
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 106
آفلاین
مرگ بر وزير آسپ!!!


_که اینطور!پس تدی و جیمز بیخودی رفتند!
_ولش کن جیمز رو!نظارت گریف رو ازم گرفت!عهه!.

ارتش وزارت همچنان در حال جمع آوری انواع اسلحه ها بودند.در همین میان گراوپ داشت به کمدی که محفلیان در آن مخفی شده بودند نزدیک میشد.

سیریوس:گابر!اونجا رو ببین!
_نه!حالا چی کار کنیم؟؟؟

در همین هنگام گراوپ در کمد رو کاملا باز می کنه و صورت نورانی گابر رو(از نظر خودش البتهمیبینه!)

_گابر!گابر!.

ارتشیان در حالی که کوچکترین توجهی به گراوپ نداشتند به یگدیگر گفتند:باز این ابله دهن گشادشو باز کرد!

سیریوس و گابر داشتند دنبال راهی برای فرار می گشتند که ناگهان سیریوس گفت:فقط یه راه وجود داره!اونم اینه که از اینجا بپریم تو اون سوراخه!
_کدوم سوراخ بی ناموس!()
_تو هم منحرفیا!باب منظورم اون سوراخست!
و با دست سوراخ مورد نظر رو به گابر نشون داد.

_بعد فکری نیست!بدوین!!سیریوس راس میگه! سه دو یک!(مثلا این کمد یه مقدار دورتر از جایی هست که ارتش داره اسلحه جمع می کنه!)

گروووووووم!(افکت پرش)

آنیت:کی بود؟!؟!؟!

گراوپ:گابر بود!
_برو بوقی!چه غلطی کردما!این همه آدم اومدم یه غول رو تو ارتشم راه دادم!


ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۸:۰۳:۵۴
ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۸:۲۱:۱۱
ویرایش شده توسط فرد ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۸:۲۴:۰۹

ّّFor What I've Done
I Start Again
And Whatever Pain May Come
Today This Ends
I'm Forgiving What I've Done



Re: کودتا.........وزیر سحر جادوی جدید
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
به نام وزیر اعظم

انیتا بعد از مدتی بس طولانی پیوز گفتن سرانجام خسته میشه و میگه:

-خب برنامه اینه، مزیر رفته اونجایی که میرسه به انبار اسلحه ما هم باید بریم دنبالش، از اونجا بعد از اینکه پس از یک سری عملیات ژانگولرانه وزیر رو مخفی کردیم، خودمون روبه انواع اسلحه های گرم و سرد و ولرم مجهز میکنیم و میریم به جنگ محفلیای خز و خیل؟ مفهومه؟
گراوپ: گابر نبود خز

انیتا پس از اینکه کمی قد و قواره گراوپ رو بررسی میکنه از جواب دادن منصرف میشه و به سمت انبار اسلحه ها راه می افته!

راهروی منتهی به انبار اسلحه ها

وزیر در حالی که چوبدستیشو روشن کرده به سمت انبار راه افتاده و هی به خودش لعنت میفرسته!
کم کم نوری در میان تاریکی پیدا شد و وزیر شروع کرد کم کم سرعتشو بیشتر کردن، بیشتر، بیشترتر، خیلی بیشتر...

هووووووووووووووووووووف(افکت صدای دویدن اسپ)

نور به دریچه ی نیمه بازی منتهی میشد که در واقع ورودی اون راه مخفی به انبار بود. اسپ در حالی که از لای دریچه نگاه میکرد چشمش به عده ی زیادی از نور ممد ها افتاد که مشغول برق انداختن اسلحه ها بودند!

-ای بابا حالا اینا رو چه کنم؟

صدایی از درون انبار به گوش رسید

-شما اینجا چیکار میکنین؟
-اینجا انداخت برق نورممد
-هام خوبه ببینین شما فعلا برین منو ارتشم از طرف وزیر اومدیم اینجا یک کارای خفنی داریم اوکی؟
-نورممد باید اینجا رو برق انداخت
-دهه برو بیرون بوقی
-نورممد از وزیر دستور گرفت
-اجبـــــــــــا...ببین خودت خواستی، استیوپفای!

صدای گرومپی به گوش رسید و نورممد بیهوش روی زمین افتاد وزیر اسپ به محض اینکه این صدارو شنید از دریچه بیرون اومد و در حالی که به سمت انیتا میرفت ناله کرد: انیت

انیتا به ارتشیا اشاره کرد که مشغول اسلحه جمع کردن بشن بعد خودش به اسپ نزدیک شد و اروم پرسید:

-به نظرت اول کجا رفتن؟
-یک پاترونوس بزن به راجر بهش بگو دنبال تو نیاد بگو بره اتاق منو بگرده!
-فکر بدی نیست ممکنه یعنی اول برن دفتر تو؟؟
-اگه منو بگیرن بزرگترین اسلحه رو گیر اوردن احتمالا میرن اونجا...ریتا اونو دست نزن اون خطرناکه
ریتا: بوشه
انیتا
اسپ: چی میگفتیم؟

داخل یکی از کمدهای انبار

گابر در حالی که جلوی دهن سیریوس رو گرفته کمی گوش گسترش پذیرش رو تکان داد که بهتر صحبتا به گوشش برسه!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۶:۴۰:۲۴
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۸:۰۰:۱۰

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: کودتا.........وزیر سحر جادوی جدید
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
مرگ بر وزير آسپ!؟!

- عجب غلطي كردما!... من مي ترسم.. اينجا خيلي تاريكه.. اصلا اين راهرو رو براي چي ساختن؟.. اصلا من براي چي بايد برم انبار اسلحه؟.. چرا آنيت منو ننداخت تو جيبش؟.. كاش مي شد لوگو بازي كنم!

دو عدد چشم گرد و قلمبه در ميان تاريكي ها به چشم مي خوره و اين چشمها فقط متعلق به آسپ اعظمه.
آسپ با ترسي كه هر لحظه رو به فزوني مي ره توي تاريكي نشسته و آرزو مي كنه كه كاش مي شد لگو بازي كنه!

مكاني مجهول- موضع ارتش وزارت
آنيتا در حالي كه در فكرش وردهاي ضد بي ناموسي اي رو كه مي خواد روي گابر اجرا كنه رو مرور مي كنه..
- بوق تو بي ناموسي.. منو تو بي ناموسي ... اكسپلياموس؟..نه اينكه ماله عله بود... كروشيو؟..نه اين مال تام بود..

- گراپ خواست كه بره تو.. گراپ خواست بره پيش گابر

آنيتا نگاهي به قلب ها و لاوهاي عديده ي بالاي سر گراوپ مي كنه و به اين حالت (هرچي فكر مي كنم مي بينم اون اه لعنتي قبلي خيلي بهتر بود و اين يكي هيچ ربطي نداره!) يه كف گرگي به خودش مي زنه و بر بخت بدش لعنت مي فرسته..
- خب همه آماده باشيد ..با دستور من حمله مي كنيم.. اول از همه يه از جلو نظام....خب پيوز..
- بله قربان؟
- به به به به..به من ميگه قربان..يه بار ديگه..پيوز
- بله قربان؟
- به به به به..پيوز
....

دفتر آسپ
راجر و فليت تقلبي به همراه يك عدد گيلدي تقلبي اشانتيون سرشونو مثل هيوگريف مي ندازن تو و وارد دفتر آسپ مردمي مي شن اما جا تره و بچه پاتر نيس!

- تدي پس آل سو كو؟
- شتلق...تدي چيه بوقي من راجر..ببين منوي مدير هم تو جيبمه..تازه خيلي باهوشم و كلي بارمه..از همه مهمتر شريف درس مي خونم
- ايشش.... خب منم فليتم..ببين چه باكلاسم...رولينگ گفته من دانش آموز ارشد بودم!
- رولينگ كيه ديگه؟.. بوقي اينجا رول پلينگ هري پاتره()
-جيييييييغ

با صداي جيغ گيلدي اشانتيون تدي و جيمي به خودشون ميان و بالاي سوراخ مهيبي كه زير ميز آسپ بود وايمستن.
- اين سوراخه ديگه چيه؟
- سوراخه ديگه..تو تا حالا سوراخ نديدي؟
- آره ...ولي مامانم مي گه بگو حفره..عهه!؟..اين گيلديه كوَش؟
- شايد رفته تو سوراخ..
- اون گيلدي قديميه طرفدار سوراخ بود..اين يكي ديگست..اصلا تو مي دوني اين كي بود كه با ما ميومد؟
- نه


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۶:۱۵:۱۰

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: کودتا.........وزیر سحر جادوی جدید
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
« به نام وزیر اعظم »

گابریل نگاهی به گیلدروی و راجر تقلبی کرد و گفت : « به محض اینکه به دفتر وزیر رسیدین بیهوشش کنید و گروگان بگیرینش ! »

سپس در حالیکه به دور شدن انها نگاه می کرد به جانب بقیه اعضای محفل گفت : « باید مقر ارتش رو تسخیر کنیم و با استفاده از سلاح های اونها وزارت رو بگیریم ! زود باشین ! راه میافتیم ! »

----------------------------------------------------------------------

آنیت یکی زد پس کله آسپ () و گفت : « اون چوبدستی ها اسباب بازی رو ول کن ! خوب گوش کن ! از این راه مخفی میری ! این راه مستقیم میرسه به انبار اسلحه ارتش ! منم از اینطرف میرم و برای همه اعضا هم پاترونوس می فرستم ! اونها احتمالا اول از همه به مقر ارتش میرن ! ما از پشت غافلگیرشون میکنیم ! »
سپس با یک لگد میز وزارت رو به گوشه ای پرت کرد و به دری که زیر میز مخفی بود اشاره کرد !

آسپ :

به محض اینکه آنیت در را پشت سر آسپ بست تکانی به چوبدستی اش داد و پنج ققنوس نقره ای رنگ از آن خارج شد و به سمت خارج دفتر به پرواز در آمد ...

-----------------------------------------------------------------------

پنج دقیقه بعد از تمام ورودی ها راهرویی که به دفتر وزارت منتهی میشد کسی می آمد. در یک طرف پیوز و ریتا اسکیتر به همراه دو ققنوس نقره ای و از طرف دیگر گراوپ و فلیتویک ! همه آنها هدفشان این بود که به آنیتا بپیوندند !

-----------------------------------------------------------------------

راجر و گیلدرون با احساس ناراحت کننده ای به هوش آمدند و اولین چیزی که دیدند ققنوسی بود که روی سینه شان نشسته بود و به صورتشان نوک میزد !

- ماماااااااااااااااااااااان
- جیــــــــــــــــــــــــــــغ

ققنوس ها به هوا پرتاب شدند و در هوا با هم برخورد کردند و کلا سوژه بوقیده شد

در نهایت ققنوس ها به حرف امدند و همزمان شروع به صحبت کردند : « محفلی ها به وزارت نفوذ کردند ! سریع بیاین به دفتر وزیر ! »

گیلدروی و راجر با سرعت و با زير پيرهني و زير شلوري، در حال دويدن بودن!!

-----------------------------------------------------------------------

آنیت نگاه دیگری به ساعتش کرد و گفت : « دیگه نمیتونیم منتظرشون بشیم ! مجبوریم بریم ! »

در دفتر را باز کرد و خیلی ژانگولری بیرون پرید : « یک .. دو .. سه .. چهار .. »
و ملت ارتشی هم لک لک کنان به دنبالش به راه افتادند تصویر کوچک شده

در سمت دیگری راهرو ، گلیدروی و راجر تقلبی داشتند به سمت دفتر وزیر حرکت می کردند ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۵:۱۱:۰۰
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۵:۱۲:۴۱
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۵:۱۵:۳۹
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۵:۴۸:۰۴

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: کودتا.........وزیر سحر جادوی جدید
پیام زده شده در: ۱۴:۱۶ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
مرگ بر وزیر آسپ!!!

آُسپ: امممم، آنیت احساس میکنم این گروه خیلی شبیه محفل بودش..
آنیت: نه... وزیر، من فکر کنم توهم بودش!
آسپ: نه واقعیت داشت..! تماس بگیر با تمام ارتشی ها ! همشون رو جمع کن توی دفتر فرماندهی ات! باید باهاشون مبارزه کنی!

آسپ سراسیمه به سوی میز وزارتش دوید و دکمه ای زرد رنگ روی میز را زد. سپس چوبدستی هایی با کلاس و از جنس طلا از درون کشویی زیر میزش بیرون ریختند. آسپ یکی از آنها را برداشت و سپس به سوی میکروفون جادویی ِ کنار تلویزیون رفت.

آسپ: به گوش باشید.. به گوش باشید.. جون مادرتون نذارید محفلی ها کاری کنند! باید جلوشون رو بگیرید! اونها داخل وزارت هستند، تکرار میکنم.. محفلی ها به وزارت حمله کرده اند!

همان لحظه، دستشویی وزارت

-میشنوی چی میگه؟ مرتیکه حسابی داغونه!
-من از اولشم میدونستم این باید بره پیش باباش سایت بزنه!
-ببینم، چقدر بوگند میاد این ورا.. تو هم از اون آش ها خوردی؟

راهرویی منتهی به مقر ارتش

گابریل با تکان دادن دستش بقیه ی محفلی ها رو سرجایشان میخکوب کرد. سیریوس که با برخورد به هرمیون، پشت مویش داخل موهایش افتاده بود و قاطی شده بود، با بد خلقی گفت:

سیریوس: باب نمیشه مثله آدم واستین! عین دورازجون هیپوگریف..
گابر: دارم یه صداهایی میشنوم..

محفلی ها :

گابر: نه از اون صداها..! صبر کنید .. !


و سپس قدمی به جلو برداشت. دری روبرویشان بود به رنگ سیاه و انگار چرمی بود. دیوار ها از سنگ مرمر یشمی درست شده بودند و سایه های سیاه محفلی ها رو دیوار را به طرز ترسناکی نشان میدادند. صدای پاق پاق! پشت سر هم قطع شد و سپس، دو نفر از در مشکی رنگ بیرون آمدند.

فیلت ویک و راجر دیویس بودند..

-استیوپفای!
-استیوپفای!

و سپس، ویلت و راجر کنارهم روی زمین افتاد. سیریوس با اشاره به تد او را به جلو راند.

سیریوس: اینا رو بردار و بپوش!
گابر: ببینم بوقی، مگه تو محفلی هستی؟ نیست!
سیریوس: لو رفتم !

و سپس به سوی ته صف دوید و جیمز لباس فلیت ویک و تد لباس راجر را پوشید. سپس به جای جیمز و تد ، لحظه ای بعد راجر و فیلت ویک دیگری روبروی آنها ایستاده بودند. پس آنها جاسوس نیز داشتند! ( گیر نده دیگه! قیافه هاشون شبیه خودشونه ولی خب مثلا آسپ خیلی خنگه دیگه! نمیفهمه! :دی! )

- خیلی خوبه، راه بیفتید برید دفتر وزیر. ما هم میریم سروقت ارتشی ها!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۴:۴۱:۰۱
ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۴:۵۰:۰۰

[b]دیگه ب


Re: کودتا.........وزیر سحر جادوی جدید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

گراوپold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۳ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۲ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
از لای ریشای هاگرید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 156
آفلاین
به نام وزیر اعظم!

گیلدی : هممم ، اوهوی دختر! بیا اینجا ببینم!

دختر موبلند ، در حالیکه سرش رو به زیر انداخته با قیافه ای کاملاً معصومانه میاد جلوی گیلدی و چندبار پلک میزنه.
_ بله آقا؟

گیلدی : اهم … من تو رو جایی ندیدم؟

دختر : کلاس خصوصی دامبلدور ؟

گیلدی یکم فکر میکنه و میگه : نه نه ... امممم ...!؟اها ... تو گابر نیستی؟ شورشی.؟ جــــــــــــــ

جیغ گوشخراش گیلدروی لاکهارت با یک جفت پای دیوانه وار از گابریل در جا خفه شد.
گابر موهاش رو که جلوی چشماش رو گرفته میزنه کنارمیگه : احمق منو اولین بار تو کلاس خصوصی دامبل دیدی !

بعد از چند دقیقه

بعد از جمع کردن لش (!) گیلدروی و انداختنش توی سطل آشغال توسط گابریل ، سوتی جواتی (!) از حنجره گابر نواخته میشه و محفلی ها دونه دونه از مخفی گاهشون بیرون میان.
سیریوس ، در حالیکه یک آینه بر میداره و پشت موش رو تنظیم میکنه () خطاب به گابر میگه :
_ هممم ! گابر اون آنیتا این دور و برا که نیست؟

تدی : من از آنیتا می ترسم!
جیمز : من بیشتر از منوی مدیریتش میترسم!

گابر قلنج های گردنش رو میشکونه و میگه : تا منو داری ، غم نداری!

داخل دفتر وزیر

وزیر لنگاش رو روی میز انداخته و داره تلوزیون نگاه میکنه که یهو حرف های گیلدی به ذهنش میاد .
_ ... بیچاره اگر راست گفته باشه چی؟

آنیتا که کنار آسپ نشسته یکی میزنه پشت آسپ و میگه : خیالی نیست! اگر مهمه برات میتونی از اون جغد مخفیایی ( دوربین مخفی ) که تازه توی وزارت کار گذاشتم استفاده کنی!

آسپ یکم فکر میکنه و بعدش میگه : فکر خوبیه!
و کانال تلوزیونش ( صد بار بهت گفتم بوقی دولت آسپ خیلی مدرنه! بوقی نمیفهمی به من چه! ) رو میزاره روی جغد مخفی !

دستشویی وزارت!
فررررررررش! ( افکت سیفون )

آسپ با بی خیالی کانال رو عوض میکنه.

مبارزه با مشنگ آزاری
قیافه آرتور که پشت میزش نشسته در داخل جغد مخفی نمایان میشه.
_ لعنت به تو آسپ! بوقی پست فطرت! آخه من با این همه پرونده چی کار کنم؟
آسپ :
و کانال رو عوض میکنه.

یکی از راهرو های فرعی
ابتدا هیچ چیزی دیده نمیشه ولی چند ثانیه بعد ، گابریل دلاکور و بعد از او تمامی محفلی ها پاورچین پاورچین بدون توجه به جغد مخفی از جلوش رد میشن.

آسپ و آنیتا :


ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۴:۰۹:۳۹
ویرایش شده توسط گراوپ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۱۴:۲۵:۴۴

[img align=right]http://signatures.mylivesignature.com/54486/280/4940527B779F95


Re: کودتا.........وزیر سحر جادوی جدید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
مرگ بر وزیر آسپ!!!

گابریل با ناراحتی موهای بورش را جمع کرد و در حالی که نفس نفس می زد روبه محفلی ها گفت:
-وزارت سه چهارتا ورودی داره ولی ما باید بدون اینکه کسی متوجه بشه وارد بشیم.حالا...

سیریوس حرف او را قطع کرد و گفت :
-می تونیم مثل ارباب رجوع ها از در اصلی وارد بشیم، ولی اول باید یه خورده راجع به این اطراف اطلاعات داشته باشیم. من می تونم اول برم.

گابریل با خنده گفت:
-آره بهترین کسی که می تونه بره شمایید. چون با این پرونده ای که داری شناسایی ات غیر ممکنه!

محفلی ها:

هرمیون دستی به چانه اش کشید و گفت:
-بسه! ما باید به ارتش نفوذ کنیم. حالا هم باید مخفیانه وارد بشیم. اگه از در اصلی بریم نمی تونیم که به ارتش حمله کنیم.

گابر دستی به چانه اش کشید و با خونسردی گفت:
-باید از سازمان اجرای قوانین جادویی شروع کنیم. جایی که مقر ارتش وزارت و دفتر کارآگاهان اونجاست. دو تا دو تا وارد وزارت میشیم. حواستون جمع باشه به چیزی شک نکنند. ابتدای راهروی سازمان قوانین همتون رو می بینم. سیریوس تو با من بیا!

چند دقیقه بعد...

گیلدی با اضطراب درب دفتر کارآگاهان را باز کرد و فریاد زد:
-آسپ احمق! اصلا به حرف هام گوش نمیده! محفلی ها توی هاگزمید جمع شده بودن و و...

بوم!

طلسمی به گیلدی برخورد کرد و او به کناری پرتاب شد. آنیتا دامبلدور نگاه خشمناکی به او کرد و گفت: آسپ احمق؟! به چه جرئتی با وزیر اینطور صحبت می کنی؟ خفه شو و برو بیرون تا مجازاتت نکردم!

گیلدی: باب اینا دارن میان. به حرف هام گوش کنید!

صدای شترقی به گوش رسید و گیلدی به پیرون از اتاق پرتاب شد. با نا امیدی بلند شد و به اطرافش نگاه کرد که ناگهان...
گیلدی:
دختر با موهای بلند و بلوند در ابتدای راهرو ایستاده بود و با کنجکاوی به گیلدی خیره شده بود. چهره اش بی نهایت آشنا بود!


هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: کودتا.........وزیر سحر جادوی جدید
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

هلنا راونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۴ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ جمعه ۴ دی ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
مرگ بر وزیر آسپ!!!


وزارت سحر و جادو

وزیر اعظم، آلبوس سوروس پاتر در دفترش نشسته بود و پذیرای افراد گوناگونی بود که برای کارهای مختلف اعم از دستمال کشی، گرفتن وام، امور اداری و حکومتی به او مراجعه می کردند. پیرمردی با قد کوتاه و کمری خمیده در حالی که در دفتر وزیر ایستاده بود با صدای لرزانی گفت:
-وزیر بزرگ! همی ما همچون تسترال در گل فرو رفته ایم و نمیدانیم چگونه امرار معاش کنیم. سه دختر دم بخت داریم که یکی از یکی بدبخت تر می باشد. چندی از آن وام های خوب را به من بده تا فرزاندانم را راهی خانه بخت کنم. باشد تا رستگار شوی.

آسپ در حالی که غرور خاصی در چهره اش دیده میشد گفت:
-اسمت چیه پیرمرد؟
-خدمتگزار شما، جان ماندانا!

وزیر با قاطعیت ادامه داد: اسمت رو نوشتم. برو سه ماه دیگه بیا.
پیرمرد در حالی که برق شادی در چشمانش دیده میشد گفت: ممنون وزیر اعظم. دعای کل مردم پشت سر شما باشد.

سپس پاورچین پاورچین از دفتر وزیر خارج شد. بلافاصله پشت سر او مردی با کلاه آبی خفنی پا به دفتر وزیر گذاشت و با صدای جیغ جیغویی گفت: وزیـــــــــــــــــر!!!!! تصویر کوچک شده

آسپ با خشم فریاد زد: این چه طرز وارد شدنه به دفتر وزیره گیلدی؟ می خوای سه ماه بندازمت آزکابان تا یاد بگیری بدون اجازه وارد دفتر من نشی؟

گیلدی فریاد زنان ادامه داد: دارم از هاگزمید میام! نمیدونید چه خبر بود! هاگزمید! محفلی ها! مردم!

-خفه شو و از دفتر من برو بیرون! برو لبخند بزن و جایزه ات رو بگیر! تا وقتی هم که یاد نگرفتی واسه ورود به دفترم اجازه بگیری این طرفا نبینمت!
-ولی وزیر آسپ...اونا...اونا دارن...
-بیرون!

گیلدی سرش را پایین انداخت و در حالی که زیر لب با نگرانی چیزهایی را می گفت از دفتر وزیر خارج شد. آلبوس سوروس پوزخندی زد و حس قدرتمندی و گولاخی سرتاسر وجودش را فرا گرفته بود. در سمت دیگر صدای پاق بلندی به گوش رسید و اعضای محفل ققنوس در کوچه منتهی به وزارت سحر و جادو ظاهر شدند!



Re: کودتا.........وزیر سحر جادوی جدید
پیام زده شده در: ۱۰:۵۷ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
مرگ بر وزیر آسپ!!!

جمعیت کثیری از جادوگران در مرکز هاگزمید تجمع کرده بودند. خشم و عصبانیت در چهره تک تک آنها دیده میشد.دختری باموهای بلوندو بلند در مقابل آنها ایستاده بود و با صدای بلند حرف میزد. عده ای جادوگر و ساحره نیز در کنار او ایستاده بودند و با خونسری به جمعیت خیره شده بودند.دختر گفت:
- گوجه شده کیلو بیست گالیون!
ملت:هووووووووو...

ادامه داد: فساد و اختلاف طبقاتی توی جامعه بیداد می کنه!
ملت: بیدااااااااااااااااااااد...

-وزیر سحر و جادو غرق در شادی های کودکانه اش هست!
ملت: کپی رایت بای بلاااااااااااااااا....

-مردم دارن توی خیابون ها جون میدن ولی اون داره واسه خودش لوگو بازی می کنه!
ملت: لِگووووووووووو...

دختر مکث کوتاهی کرد و با صدای آرامی تری گفت: آلبوس دامبلدور...
ناگهان سکوت سنگینی در بین مردم حاکم شد. همه آرام شده بودند و با دقت به سخنان او گوش میدادند.
-اون قبل از رفتنش ما رو جمع کرد...

فلش بک!

مردی قد بلند با موهای سفید بلند و ریش نقره فام پشت میزی نشسته بود و پسری سفید مفید بر روی میز مقابلش با کارت های انفجاری بازی می کرد. دامبلدورپس گردنی ِ ناجوانمردانه ای به او زد و رو به کسانی که در سمت دیگر میز نشسته بودند گفت: محفلی ها! یاران وفادار من! گوگولی های من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته ام. من آن را با نشانه های آشکار دریافته ام. وقتی مُردم مرا در عمیق ترین نقطه هاگوارتز دفن کنید تا اون سگ بیشعور هاگرید نیاد خاک رو بکنه و جسد من رو تیکه پاره کنه!

سیریوس با اطمینان گفت: نه دامبل! شما راحت بمیر من می برمت یک جای دنج تو هاگزمید دست هیچ احدی بهت نمیرسه! خودم وقتی فراری بودم اونجا ساکن شده بودم! راحت بمیر بقیش با من!

در همان لحظه کارت های بازی منفجر شد و ریش دامبلدور را از ریشه سوزاند و تبدیل به خاکستر کرد.
دامبل:
پسر سفید:

دامبل با خشم پس کله ای دیگری به او زد واو را از روی میز به کناری پرتاب کرد. با صدای بلندی رو به محفلی ها ادامه داد: حالا این چیزا مهم نیست. می خوام آخرین وصیتم رو به شما بکنم. آخرین دستورات من رو اجرا کنید. کاری کنید روح من در اون دنیا شاید بشه.

لحظه ای مکث کرد و با اطمینان به محفلی ها خیره شد. با صدای بم و محکمی گفت:
- آلبوس سوروس پاتر! وزیر مثلا مردمی! خیلی ها میتونن این لقب "مردمی" رو یدک بکشن! مثلا من هم مردمی هستم، چون بعضی وقت ها با سیاه هایی مثله کینگزلی هم کلاس خصوصی میذاشتم ..! زیان هایی که او به دنیای ما زد جبران ناپذیره! اون کسی بود که راه رو برای ولدمورت و مرگخوارانش باز کرد تا کیلو کیلو مشنگ بکشند! اون کسی بود که فشفشه ها رو از جامعه طرد، تردیا هرچی کرد! اون کسی بود که حکم ممنوعیت ورود پسران سفید رو به دنیای جادوگران امضا کرد! سرانجام روزی خواهد رسید که من در بین شما نخواهم بود! من دنیا را ترک خواهم کرد ولی دوست دارم شما اعضای محفل، کار نیمه تمام من رو تمام کنید! حمله علنی بهترین راه ممکن برای فتح وزارت و در دست گرفتن حکومته! به هر راه و روشی که شده آلبوس سوروس پاتر رو از وزارت بیرون کنید!

پایان فلش بک

دخترموبور بلند فریاد زد: و اکنون من گابر دلاکور یکی از اعضای محفل ققنوس به کمک بقیه یاران آلبوس دامبلدور آخرین خواسته اونو برآورده می کنیم. ما وزارت را اصلاح می کنیم!

فریادهای شادی و هیجان انگیز اهالی هاگزمید در آن روز فراموش نشدنی بود. امید به پیروزی وجود تک تک آنها را در بر گرفته بود. روزهای سخت و زجر آور رو به پایان بود...


[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.