لرد بر سر میز نشسته بود و با بیحوصلگی قاشق و چنگال نقره ای را که از سیصد نسل آنطرف تر در خانواده مالفوی دست به دست گشته بود ، روی میز می کوبید . لوسیوس در انتهای دیگر میز و روبروی لرد سیاه نشسته بود و حرص می خورد .
بارتی سمت چپ لرد نشسته بود و دستش تا آرنج در بینی کوچکش فرو رفته بود درحالیکه بلیز درست روبروی وی ( یعنی سمت راست لرد
) و با دقت ، بشقاب مورد علاقه دراکو را به سمت سقف پرتاب می کرد و با اکسیو دوباره می گرفت و به شدت منتظر شام بود . دراکو که کنار بارتی نشسته بود ، با هر پرتاب بلیز احساس می کرد که قلبش از جا کنده خواهد شد و در کف پایش فرو خواهد رفت .
مورگان و مورفین ، به حکم شباهت بی نظیرشان ( هردوشون
مور دارن
) کنار هم روی میز لمیده بودند و چرت می زدند . بینی مورفین در ظرف سالاد و موهای مورگان در پارچ نوشیدنی قرار داشت .
سایر مرگخواران روی صندلی هایشان با اسفناک ترین وضع لمیده بودند .
ورود آنی مونی ، با برقراری ( !!! ) زلزله هیچ تفاوتی نداشت . همه با چشمانی مشتاق و دهانی آب افتاده به دیگ نگریستند . نارسیسا متحیر بود که :
اینا مگه تا حالا غذا ندیده ن ؟ یعنی تا حالا نفهمیدن غذاهای آنی مونی چه جوریه ؟ روی صندلی سمت راست لوسیوس نشست . زیر لب از او پرسید :
این همقطارات واقعا نمی دونن آنی مونی چه جوری غذا می پزه ؟ اینقدر واسه دستپختش مشتاقن که انگاری بهترین و خوشمزه ترین غذای دنیاس !!!
لوسیوس با بی حوصلگی جواب داد :
نه عزیز ! همه می دونن آنی مونی تمیزترین غذایی که تاحالا پخته از رو زمین آشپزخونه جمش کرده ! منتها همه مراسم بعد از شام آنی مونی رو دوس دارن .
- مراسم بعد از شام ؟؟؟
- صبر کن و ببین . حالا یه کلوچه تو آشپزخونه پیدا میشه بین من و دراکو تقسیم کنی ؟
- الان میارم !
نارسیسا به آشپزخانه برگشت ولی چون قبلا کمد مخصوص نگهداری تنقلات توسط آنی مونی پاکسازی و محتویات آن به معده آن شخص منتقل شده بود ، تابتواند تنها کلوچه موجود در آشپزخانه را که در دورترین نقطه ممکن کابینت انتهایی آشپزخانه وجود داشت ، پیدا کند نیم ساعتی طول کشید و زمانی به سالن غذاخوری برگشت که دور میز غذاخوری کسی حضور نداشت جز دراکو و لوسیوس .
- پس بقیه کجان ؟
دراکو با نیشخند موذیانه ای گفت : مرلین گاه برای انجام مراسم !!! حالا میشه اون کلوچه رو نصف کنین ؟
کنجکاوی برای دیدن مراسم معروف ، باعث شد نارسیسا کلوچه را روی میز بگذارد و با شتاب به سمت مرلینگاه برود .
صف طویلی از مرگخواران پشت در مرلینگاه قصر مالفوی ها وجود داشت ، لرد سیاه که زودتر از همه مراسم را انجام داده بود ، صندلی راحتی جد بزرگ لوسیوس را ظاهر کرده ، روی آن نشسته بود . سایر مرگخواران با شور و شوق کسی که داخل مرلینگاه بود تشویق می کردند تا مراسم را موفقیت آمیز اجرا کند :
- آفرین بلیز ! دست راست لرد به تو میگن .
- براوو ! تو میتونی محکم تر پرتابش کنی !
- بابا یه جای خالی واسه مام بذار !
- مرامتو !