مقر فرماندهی!صداهای داد و فریاد هوکی از همه سو شنیده میشه و در همون لحظات سالی و مرلین بی توجه به صداها و در انتظار امپراطور بیکار ننشسته اند و مشغول بازی مار و پله میباشند تا بدین ترتیب اوقات فراغت خودشونو با تفریحات سالم و مفید پر کرده باشند ...
سالی: نیش نیش نیش ... نوبت توئه!
مرلین در حال تاس انداختن: من اعتراض دارم ... این بازی تحریف شدست ... چطور این همه مار تو بازی هست ولی جای ریش پله گذاشتن؟ آخه کی برای آرشاد شدن از پله میره بالا؟ امان از دست این بازی های غرب زده و بی معنی ...
سالی: نیش نیش نیش ... حرف نباشه ... کیشو مات!
مرلین: این بازی که کیشو مات نداشت ... باز تو جر زنی کردی؟! تو عمرت شد یه بار منو بدون جر زنی ببری؟
همون لحظه در باز میشه و امپی با یک لباس ژنده عصبانی تر از همیشه وارد میشه!
مرلین و سالی: امپی!
امپراطور: امان از دست این بازی های جاپونی! باب ما بچگیهامون پلستیشن جی تی ای بازی میکردیم با ماشین میرفتیم تو پیاده رو ملت رو زیر میگرفتیم هیشکی بهمون چیزی نمیگفت ... حالا بخاطر کشتن دو تا بچه مشنگ ما رو از بازی میندازن بیرون!
همون لحظه صدای شکنجه هوکی از ماوراء دیوار ها به گوش میرسه ...
سالی:به نظرم بریم یه سر بزنیم ببینیم کار اعتراف گیری به کجا رسیده ... نیش نیش نیش!
امپی که به نشاط اومده بود: آوووووووهاهاها!
مرلین: موووهاهاها!
(افکت های مختلف خنده)
اتاق شکنجه!کریچر: ای جن مفلوک ... زودباش اعتراف کن که تو اصلا به درد وزارت نمیخوری و الان باید تو آشپزخونه باشی و ظرفا رو بشوری و زمین و جارو بزنی و خلاصه مثل یک جن رفتار آبرومندانه ای داشته باشی ...
هوکی: نمیــــــــــــــــگم! کلاه وزارت کاملا برازنده منه و منم خیلی خیلی اصیل و خفنم و به زودی مرگخوارا سر میرسن و منو از اینجا نجات میدن ....
اسکی که داره دستمال های تازه ای رو از بسته بندی خارج میکنه:
- پس خودتو برای یک دستمالی جدید آماده کن ....
اسکی اینو میگه و وحشیانه خیز بزرگی رو به سمت هوکی برمیداره ....
هوکی: آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ !!!
بیرون اتاق!مرلین: این صداهای بی ناموسی از کجا میاد؟ فکر میکنم در این اتاق آسلام تا حدودی زیر پا گذاشته شده ...
امپی: چیزی نیست! دارن این جن مفلوک رو شکنجه میکنن ...
مرلین دستی به ریش طویلش میکشه: هوم ... چه مشکوک!
امپی که متوجه شده مرلین مشکوک شده سعی میکنه جمله قبلیشو اصلاح کنه:
امپی: میدونم کار خیلی کثیف و دارکیه ... اما برای کشف برخی از اسرار وزارتی این شدت عمل ها لازمه!
مرلین!!!!!!!!!!
سالی: هممم ...اصلا بهتره نریم تو اتاق و برگردیم بریم همون مار و پلمونو بازی کنیم!
مرلین: ای منحرف ها ... ای ستمگران ... من باید بدونم تو این اتاق چه خبره!
مرلین اینو میگه و با یک پلک در اتاق رو در هم میشکنه و وارد میشه و امپی و سالی هم پشت سرش وارد میشن ...
مرلین: اسکی ... زود دستمالاتو بذار زمین و از اون جن مفلوک فاصله بگیر ... خجالت نمیکشی در شکنجه از دستمالی استفاده میکنی؟
اسکی: بابا من که دستمالیش نکردم ... فقط دستمالیش کردم!
مرلین: !!!!! خب الان کدوم چی شد و منظور تو دقیقا کدومشون بود؟
هوکی: آآآآآییییی داد ... هوار ... نذارین نجابت من زیر سوال بره ... ای مرد آسلام و ای یگانه کسی که برازنده داشتن آفتابه مرلین هستی.. ناموس مردمو از دست این جهانخوار ها و خونخوار ها نجات بده ...
همه!!!!!!!
چند لحظه سکوت برقرار میشه و همه اعضای حاضر در اتاق مشغول اینن که هوکی رو به صورت ناموس مردم فرض کنن که ناگهان صداهای غریبی از بیرون شنیده میشه ...
امپی به پنجره نزدیک میشه و بیرونو نگاه میکنه:
- آآآآآآآهاهاهاها! مرگخواران دارن میان ... مهمون داریم!
در همون لحظه لکه های زیادی در آسمان پدیدار میشن که با سرعت در حال نزدیک شدنن ...
صدای سیریوس که چندین برابر بلند تر از حد معمول فریاد های سرژ شده:
- گاد آو رول و معاون وزیر به همراه لشکر میلیونی در حال نزدیک شدنه .. ما میخوایم لهتون کنیم ... خلاصه احترام بگذارید ...
امپراطور در حالی که متفکرانه دست آهنیشو به زیر چونش زده از پنجره فاصله میگیره:
- هممم ... چه مشکوک ... این پسره سیریشه ابتدای جنگ طرف ما بود ... حالا اینکه چطور الان تو لشکر مقابله از نکاتیه که تا پایان این داستان حتما باید سر در بیارم!