اسپ یه نگاه به سوسکی که از دیوار بالا میرفت کرد، یه نگاه به دختره ، یه نگاه به سوسک ، یه نگاه به دختره ، یه نگاه به سوسک ...
خواننده :
بله ... تا اینکه یه نگاه دیگه به سوسک کرد ، یه نگاه به دختره ، یه نگاه به سوسک کرد ، یه نگاه به ...
خواننده :
سرانجام نگاهش رو از سوسک گرفت و به دخترک چشم دوخت و گفت : « نه عزیزم شما چرا زحمت بکشی ... خودم میارمش پائین »
سپس چوبدستی اش را در آورد و به سمت ریتا تکان کوچکی داد، ریتا از اوج آسمان ها پائین افتاد و صاف افتاد روی سر آسپ ...
_ « ریتا ؟ سوسک ؟
... سوسک
.... جـــــــــــــــــــــــــــیغ ... سوســـــــــــــــــــــــــــــــک
... کمــــــــــــــــــــــــــــــک ... سوســـــــــــــــــــــــک ... !! »
-----
مرلین سه نفر اول مسابقه را کنار خودش کشید و گفت : « آفرین خوشگل های من ... شما برنده شدید ... اینم جایزتون ! »
مرلین یک ورق کاغذ به آن سه نفر داد، چشمکی زد و سپس به سمت دریاچه رفت تا شنا کردن بازندگان را تماشا کند ...
وقتی دختر ها به ورق نگاه کردند روی آن آدرس و شماره تلفن مرلین نوشته شده بود !
دختر اول : ماله منه
دختر دوم : نخیرم ماله خودمه !
دختر سوم : من نفر اول مسابقه بودم ماله منه ...
دخترهای مذکور همچنان در حال کشیدن ورقه شماره و آدرس بودند که صدایی عجیب شنیده شد که کلمات "کمک" و "ریتا" در آن مشخص بود و ناگهان آسپ با سرعت نور از جلوی دختر ها گذشت که باد بوجود آمده از سرعت آن ورقه را برد و درون دریاچه انداخت ...
دختر ها :
ماهی مرکب دریاچه :
----
پرسی دستی به سر یکی از پسر ها کشید و گفت : « به به چه پوست سفید و درخشانی ... ببینم پسرم تو با چه صابونی خودت رو میشوری ؟ »
در همین لحظه آسپ در حالی که هنوز فریاد میزد « کمک ... سوسک » با سرعتی نزدیک به سرعت صوت از کنار پرسی و پسر گذشت و یک مشت گل پاشیده شد روی صورت پسره و صورتش رو کاملا سیاه کرد ...
پسر سیفیت :
پرسی :
----
هوکی درحال گشت زدن در آشپزخانه است که ناگهان چشمش به وینکی میافته که یه گوشه نشسته و داره اشک میریزه : وای چه جن جیگریه این
هوکی کنار وینکی میره و دستی به سر و گوشش میکشه و میپرسه : « چی شده عزیزم ؟ کی اذیتت کرده ؟ »
قبل از اینکه وینکی جوابی بده دابی از ناکجا پیدا میشه. چماقش رو توی دستش پیچ و تاب میده ، دستی به سیبیل های از بناگوش در رفته اش میکشه ، دستمال یزدیشو دور انگشتانش محکم میکنه و میگه : « چی میگی داوش ؟ با آبجی ما کاری داشتی ؟ »
سپس رگ غیرت دابی به شدت متورم میشه و دابی به یک گودزیلای خشمگین تبدیل میشه ...
وینکی : اوا مرتیکه خجالت بکش چرا شکل مارمولک شدی ؟
دابی یخه هوکی رو میگیره و باعث میشد کل لباسش پاره بشه ...
وینکی : اوا خدا مرگم پسر تو چرا لخت شدی ؟
_ کمــــــــــــــــــــــــک ... سوســـــــــــــــــــــــک ...
آسپ با سرعت زیادی وارد صحنه میشه ...
وینکی : اوا خدا به دور این چیه ؟
آسپ مستقیم توی بغل وینکی میافته و ریتا هم در اثر این برخورد به شکل واقعی خودش در میاد و صاف میافته بغل پای هوکی ...
وینکی : اوا خدا مرگم مرتیکه چرا من و بغل کردی ؟
دابی خرناسی میکشه که همه موهای بدن آسپ میریزه سپس با گام های بلند به سمت آسپ میاد ...
بوم .... بوم ... بوم (افکت صدای قدم های دابی)