- آماتاااااااااااااااااا !!!؟
در اتاق بسته است و آماتا هیچ صدایی رو نمیشنوه . با یه دقت و تمرکز زایدالوصفی مشغول خوندن ورد زیر زبونش بود . چوبدستی رو محکم چنگ زده بود طوری که ناخنهای بلندش بدجور تو گوشت دستش فرو رفته بود و قطره قطره خون میچکید از زیرش !
این بار ده هزارم بود که داشت سعی میکرد یه تیکه چوب رو به چوب جادوی فوقالعاده پیشرفته ای تبدیل کنه که با یه بشکن به جاروی پرنده تبدیل میشه ! با دو تا بشکن به یه پاتیل پر از قورمه سبزی و با سه تا بشکن به مرلینگاه !
آماتا : دیزارو ... پتیسکو ... ووویااااه !! ای قدرت های مرلینی ... ! به من کمــــک کنـ ...
- آماااااااااااااااااااااتااااااااااااااااااااااا !
( این دفعه همخونه ی* آماتا به خودش زحمت داد و از جاش آپارات کرد و یهو عین اجل معلق
پشت سر آماتا ظاهر شد . )
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم ! پاق پاق پاق ! ( تیکه ی اول افکت منفجر شدن دو تا چوبدستی و تیکه دوم هم افکت خارج شدن دودهای اضافه از چوبدستیه !
)
آماتا :
همخونه :
آماتا : میدونی این شونصد هزارو بیست و سومین چوبدستی بود که به خاطر تو منفجر شد !؟
همخونه : ... چقده چشات قشنگن ! مخصوصا وقتی ابروهاتو اونطوری میکنی !
آماتا : آخه من به تو چی بگم !؟ دیگه با چه رویی برم مغازه و بگم شونصد هزار و بیست و سومین چوبم هم منفجر شد !؟
همخونه : ولی یکی پشت ...
آماتا : فکر نمیکنی به وزارت گزارش بده !؟
همخونه : آخه اماتا با تو ...
آماتا : فکر نکردی ممکنه دیگه بهم چوبدستی ندن !؟
همخونه هه که دیگه از پیاده روی آماتا بدون کفش وسط حرفاش عصبانی شده بود نعره زد :
وزیر سحر و جادو بیرون پشت در وایساده منتظر توئههههه ! با تو کار دارهههههههههههه !!! آماتا : ها !؟ چی !؟ من !؟
یعد هم فوری همخونه اش رو هل داد اونور و شیرجه زد به سمت در اتاق . اما شیرجه با موفقیت تموم نشد و پاش به آستین شلوارش (!) که وسط زمین قاطی تپه لباسا بود گیر کرد و با ملاج خورد زمین . بلند شد و یه بار دیگه یورش برد به سمت در ایندفعه انگشت شصت پاش رفت تو دسته ی لیوان که رو زمین بود و یه بار دیگه با مخ به زمین خورد .
همخونه : اااه بابا ! بگیر اینو ! برو ببین چی میگه !
و بعد یه مشت پودر فلو ریخت کف دست آماتا !
آماتا : باور کن الان وزیره اگه بفهمه پودرامونو واسه دو قدم راه صرف میکنیم از فردا سهمیه مون رو میبره ها !
همخونه : بیگیر بابا ! یه بار ضرر نداره !
خلاصه اماتا غیب میشه و میره جلوی در !
مک گوناگل هم درحالی که خم شده داشت علفای زیر پاش رو میچید که واسه قورمه سبزی شامش استفاده بکنه با صدای پاق آماتا از ناحیه نشیمن گاه به زمین سقوط میکنه !
مگی :
آماتا : اامم ! ببخشید ! باعث وحشتتون شدم ! نه !؟
یکم بعد مگی از جاش بلند میشه و آپارات میکنه تو خونه !
آماتا تو دلش : بابا یکی بیاد سهمیه اینا رو ببره !!!
خلاصه آماتا به وزیر مردمی میپیونده و رو مبل میشینه .
وزیر مردمی : خانم آماندا لانگ باتم !؟
اماتا : نخیر ! من همین دیروز رفتم ثبت احوال اسمم رو عوض کردم ! آماتا هستم !
وزیر : خب همون !
بعد با صدای وحشت آوری سخنان گوهر بارش رو ادامه داد :
اممم بله ... به ما گزارش شده که شما ... بگذریم !شما متهمید !
آماتا : هان !؟ به چی !؟
مگی : به نگه داری از این سانتور ! برای دو ماه ! باید ذکر کنم که این سانتور الان 76 کیلو هست ! حتی تا دو ماه دیگه حتی اگه یه گرم هم کم بشه همه اموالتون تصاحب میشه !
آماتا : آخه به چه جرمی !!!؟
مگی : به جرایمی از قبیل انهدام شونصد و خورده امین چوبدستی ! مصرف بی رویه ی پودر فلو باتوجه به سال اصلاح الگوی مصرف !
بگم بازم !؟
آماتا : نهه ! من نگه میدارم این حیوون ...
مگی :
آماتا : یعنی سانتور رو !
مگی : بهترین اتاق تو این خونه کدومه !؟
اماتا : به گمونم مال من !
مگی : خب همونو میدید به سانتور !
آماتا : قبول !
* همخونه هه از نوع مونث میباشد !!! فکر به جای بدی خطور نکنه !
-----------------------
خب حیوان درخواستی من سانتور هستش !
اسمشم باشه wolverine
اگه هم نرسید امتیازم به سانتور یه دونه کرم فلوبر اسمشم بشه : kerm ! لطفا !
اسم بنده هم ammata هست !
What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??