مالي سكوت را شكست و با هيجان گفت: من يه فكري دارم.
همه ي محفلي ها صورت خود را به سمت مالي چرخواندند و يكصدا گفتند: چه فكري؟!
-نچ، نميگم! براي اينكه بگم، اولا بايد خواهش كنيد! دوما اين ريش سفيد 8 ماهه حقوق آرتور رو نداده! بايد قول بده كه علاوه بر حقوق اين 8 ماهش، اضافه حقوق هم بهش بده،ْ سوما حقوق منم بايد بده.
محفلي ها از اينكه يك نفر به خودش جرات داده بود و اين موضوع را با دامبل مطرح كرده به شدت خوشحال شدند و با تكان دادن سرشان حرف مالي را تاييد كردند.
دامبلدور وقتي كه ديد اوضاع وخيم است، دستي به ريش مصنوعيش كشيد و مانند هميشه به ياوه گويي هايش پرداخت:
-فرزندان روشنايي، ما را در همه جا با نام آسلام ميشناسند، در آسلام حقوق گرفتن معنايي ندارد، همه ي ما بايد به اهداف والا توجه داشته باشيم، ماديات را بايد كنار بگذرايم و به معنويات بچسبيم، پس حقوق بي حقوق، جنگ جنگ تا پيروزي
ملت محفلي به دليل كوته فكر بودن و مغز نيم مثقاليشان براي باري ديگر به تسترالي تبديل شدن كه دامبلدور سواريش ميداد.
-حالا فرزدنم، مالي جان! از تو خواهش ميكنم كه فكرت را با ما در ميان بگذاري.
مالي كه بيشتر از همه تسترال شده بود گفت:
-اوه ريش سفيد، تو واقعا جيگري! باشه ميگم، فكر من اينه كه به جادوگر تي وي آپارات كنيم، همين، من خيلي باهوشم! مگه نه؟
دامبلدور دستي به شكمش كشيد و گفت:
-اوه فرزندم! چرا به فكر خودم نرسيده بود؟! آري تو بسيار باهوش هستي! من به تو افتخار ميكنم. حلا همه تان اماده شيد تا آپارات كنيم.
محفلي ها با صداي پاقي ناپديد شدند و با صداي پاق ديگري در حياط مياني جادوگر تي وي پديدار شدند.
دامبلدور به سمت پير مردي كه بر روي يكي از صندلي هاي حياط نشست بود رفت و گفت:
-ميبخشيد آقا، استديوي شماره ي ششصدشصتوشش كجاست؟
پيرمرد چشم غره اي به دامبل رفت و گفت:
-خاك بر سر جذبه ات بريزند! كاش ميبودي و لرد كبير را ميديدي كه چگونه ادرس را ميپرسيد، برو و با ريشهايت بمير، آدرس پرسيدن را هم بلد نيستي.
-لوموس، چيز! اكسپليارموس، نه همون لوموس، اه....دهنتو ببند منظورمه.
پير مرد كه از طرز رفتار دامبل خوشش نيامده بود از جايش بلند شد و با چشماني عصباني در چشمهاي دامبل زول زد.
-هوي مردك، ميداني من كه هستم! هان؟! من مامور مخصوص حاكم بزرگ ميتي كمان هستم! چطور به خودت جرات ميدهي با من اينطور صحبت كني؟
شپلخ(افكت كوبيده شدن مشت در صورت دامبل)
در همين حين مردي دوان دوان به سمت دامبلدور امد با ديدن صورت كبود شده ي دامبلدور چيني در صورتش افتاد و گفت:
-اوه، شما رسيدين بلاخره! چرا دير كردين اين همه؟! به خاطر شما مجبور شديم به صدا و سيما كلي جريمه بديم! زير چشمات چرا كبود شده؟ اينطوري ميخواي بياي جلو دوربين؟
دامبلدور دستي به زير چشمانش كشيد و با آخ و اوخ به سمت اتاق ششصدوشصت و شش حركت كرد.