سوروس لنگی به دست داشت و روی سکو را با آن تمیز میکرد و باریکه ای از خیسی لنگ بر خاک مینشست ، رنگ میز نیز تیره تر میشد. سوروس مدام به در مغازه نگاه میکرد ، نگاهی خیره و مضطرب.
- ای باب! چرا هیچ کس نمیاد از من خرید کنه؟
در همین موقع صدای جیلینگ جیلینگه در به گوش میرسه. سوروس به مردی که وارد شده نگاه میکنه و از خوشحال فریاد میزنه:
-آلبوس!
دامبل : شیش! کسی نفهمه من اومدم اینجا! یالا یه دونه روغن مو بده که بشه به ریش هم زد.
سوروس به سمت نردبان رفت . پله های نردبان زیر وزن سنگینش غژ غژ سرسام آوری میکردند . آلبوس به در مغازه نگاهی انداخت ، کسی نمی آمد . او سریع روغن را از سوروس خرید و به بیرون شتافت.
( این قسمت واسه طولانی شدن پست بود ! )
- ده سال بعد از نوزده سال ِ رولینگ ! -هری : نمیشه..! لیلی ، خودت باید یاد بگیری! نا سلامتی بیست سالت شده!
لیلی :نوزده!
هری : ولی تو همیشه باید به فکر بیست باشه چون بیست نمره ی خوبیه!
-
!!
و بالاخره لیلی کوتاه میاد. او از خانه خارج شده و به سمت مغازه ی روغن موی سوروس اسنیپ را می افتد. در راه به صورت کیسه کیسه برگه هایی با شماره ی تلفن به سوی او روانه میشود ، اما لیلی همچنان به راه خودش ادامه میدهد. از دور اشاره میکنند که لیلی بدود تا پست کوتاه تر شود و او نیز این کاررا میکند و..
چلق!!-ای لعنت! آخه اینم شد شانس.. یه روغن خواستم بگیرما!
سوروس که تمام مدت از دور با حالت
به لیلی خیره مانده بود، با شتاب از مغازه بیرون دوید و به سوی لیلی رفت که پاشنه ی کفشش در دستانش بود.
-ریپارو ( در راستای هری پاتری شدن .)
سوروس به لیلی چشمکی زد و او را به سمت مغازه هدایت کرد. لیلی روی صندلی نشست ولی از آن طرف صندلی افتاد.
سوروس: شرمنده یه ذره اینجا همه چی لیزه! چیزی میخواستید؟
لیلی: روغن میخوام!
سوروس: روغن چی؟
لیلی: روغن!
سوروس مدتی با چشمانی خمار و دهانی نیمه باز به لیلی خیره میمونه. خدا رو شکر میکنه که از رنگ مو استفاده کرده و سنش معلوم نیست. سوروس در مقابل نگاه های خشن و تند لیلی ، همچنان با دهان باز به او خیره مانده..
-شق!!
لیلی محکم توی گوش سوروس زد و سوروس بایک حرکت سریع به خودش آمد.
- مردیکه واستادی منو نیگا میکنی؟
سوروس:
و به سرعت میره و هر چی روغن داره از انواعش ، از روغن مو گرفته تا روغن موتور رو روی میز میچینه. لیلی به سرعت یکی رو برمیداره و تا میاد حساب کنه ، سوروس میگه:
- نه مرسی..! قابلی نداشت.
لیلی دستش رو از توی جیبش در میاره و با خشونت از مغازه میره بیرون. سوروس با ناراحتی پشت سرش فریاد میزنه:
- میتونم شمارو دوباره ببینم؟ اسمتون رو بگید!!
ولی لیلی خارج شده بود. سوروس با ناراحتی به صورتش دست کشید و در همان لحظه چیزی روی زمین برق زد.. انگشتر لیلی بود!
----------
آقا به من ربطی نداره که خیلی مزخرفه! اگه خواستید ادامه اش بدید ، یه جوری سوروس رو بهش برسونید فیلم هندی اش کنید!!