هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۹

آدریان پیوسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۶ یکشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴
از این شناسه تا اون شناسه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 81
آفلاین
ایول باز شروع شد!!!
******************

ویکتور اهل کوهستان بودو سرما. اب و هوای انگلستان برایش آزار دهنده بود. عادت نداشت در محافل عمومی پوستینش را به تن نداشته باشد و سرسرای هاگواتز از این مضوع مستثنا نبود. جشن باشکوهی که به مناسب ورود آنها برای شرکت رد مسابقات جام سه گانه برپا شده بود برایش تازگی داشت. او هرگز در چنین مهمانی هایی شرکت نکرده بود. اینکه همگان اینچنین آزاد باشند تا کودک درونشان را به نمایش گذارند!

درحالی که در چهره اش میشد آثار تحیر را به خوبی خواند به مسیرش برای رساندن خود به جایی در نزدیکی هرمیون ادامه داد. به خوبی صدای هیس هیس اطرافیانی که پشت سرش پچ پچ میکردند را میشنوید و نگاه های چپ چپشان را درک میکرد چرا که خودش هم معتقد بود با این پالتو پوست جدید به همه جور جانور وحشیی شباهت دارد غیر انسان! هنوز یک ماه از آن روز نگذشته بود که آن ماگل بی شخصیت او را با یک خرس اشتباه گرفت و قصد شکارش را داشت!!!

تقریبا به هرمیون که با دوستانش کنار شومینه نشسته بود رسید که ناگهان دست پرفسور یه چیزی که نویسنده یادش نمیاد چون از خوندن آخرین کتاب های هری پاترش دو سال میگذره(!) او را از ادامه ی مسیر بازداشت.

- سلام پرفسور یه چیزی! اتفاقی افتاده؟!
- بینم کروم تو با این پوستینی که تنت کردی گرمت نیست تازه داری کنار شومینه هم میری؟! خیلی بوقیی! حالا اونو ولش کن. این جارو پرنده مال توئه؟!
- اوا آره پرفسور! فکر کنم از جبم افتاده!

----------------------------
قبول کنید کلماتتون زیاد چنگی به دل نمیزد!


تفاوت را احساس کنید:
این ----» :-| مثالی مناسب از همه ی انسان هاست.
این -----» : | لرد سیاه است.

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۹

دراکو مالفویold5


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۷ شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
تو سرسرا نشسته بودم که به خاطر شکنجه دادن اون ماگل عوضی پرفسور مات و متحیر داشت چپ چپ نگام میکرد . انگار یه ماری از درونم عین جاروی اون ویکتور کرام داشت هیس هیس میکرد

با این کلمات داستان بنویس:
کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۴ ۱۸:۲۶:۴۵

وقتی به خرگوشی میگوییم اواداکاداوارا*
این چوبدستی ما نیست که او را میکشد*
بلکه این طبیعت است که اورا هلاک میکند*


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۹

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۵:۱۷ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹
از لندن، در قرمزه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
بامدالی کهاخیرا گرفته بودم وارد کتابخانه شدم و سعی می کردم همه مدال را ببینند. در جایی نشستم و روزنامه ای را برداشتم و بدون این که به محتویات آن نگاهی کنم آن را ورق زدم. در آن خبر مرگ کسی را دیدم. مثل این که مرد محبوبی بود ه است. مثل این که در مراسم افتتاح اولین گردش در جنگل های جادویی کشته شده بود. نگاهی به اطرافم انداختم، همه جا خلوت بود.مثل این که نمی شود به راحتی جلب توجه کرد. کسانی هم که آن جا بودند به مدال من توجهی نداشتند. پس راهم را کشیدم و رفتم.

تایید شد! ولی موضوع قبلیت بهتر بود.


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۰ ۱۷:۱۵:۲۲

با تشکر
ابرکسس
موفق باشید...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۳۵ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۵:۱۷ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹
از لندن، در قرمزه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
با- روزنامه- وارد- کتابخانه -شدم. به- محتوای- روزنامه نگاهی انداختم. نوشته بود که آلن مرلین، فشفشه ی محبوب برنده ی _مدال- و جام برای -گردش- در دنیای -مردگان- شده و -اخیرا - تصمیم گرفته دوباره به گردش در این دنیا بپردازه . اون می خواد یک پل برای ورود همه ی جادوگران به اون دنا رو -افتتاح - کنه.

داستانت خوب بود ولی جمله بندی جالبی نداشت همین داستانتو دوباره ولی خیلی بهتر بنویس.


ویرایش شده توسط eragon_argtlam در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۹ ۱۰:۳۷:۴۴
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۲۰ ۱۱:۱۱:۲۹

با تشکر
ابرکسس
موفق باشید...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۵:۱۷ جمعه ۱۴ آبان ۱۳۸۹
از لندن، در قرمزه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 31
آفلاین
پروفسور - ماگل - جاروي پرنده - سرسرا - ويكتور كرام - چپ چپ -متحير - جشن - هيس - شومينه

ناگهان از جا پرید و -متحیر- به اطرافش نگاه کرد. مثل این که سر میز -سرسرا -خوابش برده بود.
به اطراف نگاه کرد و دید که همه ی میز ها پر است و بچه ها روی آن ها نشسته اند.
تازه یادش آمد. آن روز -جشن- برنده شدن -ویکتور کرام -در هاگوارتز بود. خود او هم با -جاروی پرنده ی - فوق سریع اش آن جا رو ی سکو بود. خواست رون را صدا کند که با صدای- هیسی- از طرف شومینه از جا پرید. مثل این که وزیر سحر و جادو آمده بود تا جایزه را به ویکتور کرام تحویل دهد اما همه ی بچه های داخل سرسرا _چپچپ- به- شومینه- نگاه کردند. مثل این که پروفسور اسنیپ با عجله از شومینه خارج شده و بچه ی -ماگلی- را همراه خودش برده بود.
ویکتور کرام هم به دنبال او از سرسرا خارج شد.
همه در تعجب بودند که چه اتفاقی افتاده که ناگهان پروفسور دامبلدور با عجله و سرعتی که از یک مرد مسن مانند او غیر ممکن است وارد سرسرا شد و اعلام کرد: دانش آموزان عزیز، اکنون ما شاهد جنایات ولدمورت هستیم.
بچه ها همه با شنیدن این نام نفس ها را حبس کردند.
ولدمورت در حال حاضر شهر پنهان آتلانتیس رو و همین طور مردم جادوییه برمودا رو کشته و این بچه ی ماگل شاهد اونه. از شما می خوام با اون خوب برخورد منید تا چند وقت این جا بمونه. ممنون از این که به حرف های من گوش کردید. من می خوام اقدامات جدیدی برای محافظت از هاگوارتز بذارم و از شما تقاضا دارم از مدرسه خارج نشید و از مرگ دوست عزیزتون عبرت بگیرید.

لطفا با این کلمات داستان بنویسید و البته کوتاه تر:
کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۸ ۱۵:۳۸:۵۸

با تشکر
ابرکسس
موفق باشید...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۹

ریموس جین لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۳ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱:۲۱ چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹
از مرگ نمی ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 126
آفلاین
کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر

روزی در کتابخانه ی بزرگ هاگوارتز مرگی رخ داد.این مرگ،اولین مرگی بود که در کتابخانه رخ داده بود.آن کسی که کشته شده بود دختر ماگلی پیش نبود.روزنامه ها در محتوای خود این را نوشته بودند و خبر به همه جا رسید.آلبوس در همان سال دفتر رسیدگی به مرگها را افتتاح کرد.این مرگ همین طور به گردش در آمده بود.در هیمن روز های اخیر آلبوس علت مرگ را گازهایی که در کتابخانه به علت گیاهی در آنجا بود میدانستد.به این دلیل گیاه را نابود کردند و همه چیز خوب شد و به همین دلیل به آلبوس دامبلدر مدالی گرفت و محبوب دلها شد.

ببخشید اگه خوب نشده پروفسور


ویرایش شده توسط دیگران در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۵ ۱۳:۲۲:۵۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۱۷ پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۹

آلبوس سوروس هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۴ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۸ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۸۹
از خونه ی بابام.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
تام در( کتابخانه)(هاگزمید)دنبال(روزنامه)ای می گشت.(محتوا)ی آن (مرگ)یک نفربود.
او برای(اولین) بار(مدالش)را به گردن نینداخته بود.
او دوست داشت که (محبوب)همه ی بدها باشد.

کوتاه بود ولی زندگینامه ی ولدمورت تا همینقدر در دسترس محفلیاست.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۴ ۱۱:۲۴:۳۸

من سوروس دامبلدور هری پاتر هستم.
مرگ بر ولدمورت.
مرگ برمرگخواری.
درود بر محفل.
درود بر اÙ


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۹

mehrannajafi23@yahoo.com


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۵ شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱:۱۶ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 70
آفلاین
ديويد كه روزنامه ي مشنگ ها را داشت مي خواند چشمش به خبري افتاد كه در آن نوشته شده بود نمايشگاه كتاب بزرگي در حاشيه ي شهر لندن به زودي آغاز به كار خواهد كرد.ديويد به كتاب هاي مشنگي علاقه داشت و كتاب سه تفنگ دار كتاب محبوب او بود .در روزنامه همچنين خبر مرگ يك بازيگر مشهور سينما را نيز نوشته بود كه اخيرا" به خاطر سرطان مرده بود.اين بازيگر چهره ي مادرش را به خاطرش مياورد .ياد روزي افتاد كه با مادرش براي گردش به باغ بزرگي در حومه ي شهر رفته بودند.اين اولين بار بود كه ديويد چهره ي مادرش را بدون احساس درد به خاطر مياورد.ناگهان صداي باز شدن درب آمد و ديويد به سرعت روزنامه را جمع كرد چون نمي خواست مورد تمسخر دوستانش قرار بگيرد.او آلبوس بود.آلبوس پاتر بهترين دوستش بود .آلبوس او را به خاطر علاقه ي زيادش به مشنگ ها مسخره نمي كرد.او به آلبوس گفت :من مي خوام برم كتابخانه مياي بريم.آلبوس كه داشت محتواي كيفش را به دقت روي تخت خالي مي كرد گفت:باشه به شرطي كه با شنل نا مرئي بريم.ديويد با اعتماد به نفس مدالش را به سينه اش وصل كرد وگفت:برو كه رفتيم


تایید شد!


ویرایش شده توسط big boss در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۲ ۲۲:۴۱:۳۶
ویرایش شده توسط big boss در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۳ ۱۴:۲۹:۵۷
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۱۴ ۱۱:۲۷:۵۴



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۷ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۹

ماروولو گانتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۳:۳۲ چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۸۹
از خونم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
کتابخانه - مرگ - روزنامه - محتوا - محبوب - افتتاح - گردش - اولین - مدال - اخیر



تام ریدل جوان در کتابخانه قدم می زد . هر چند دقیقه یک بار کتابی را برمی داشت و محتوای آن را می خواند . او در چند روز اخیردر گردش هاگزمید برای اولین بار مدال دانش آموز برگزیده راافتتاح کرده بود . او یک دانش آموز نمونه بود .

اما در ذهن تام چیز دیگری می گذشت . او دوست نداشت تنها معروف ترین و محبوب ترین جادوگر باشد . او دوست داشت که هنگامی که مردم اسمش را در روزنامه می خوانند از ترس بلرزند .
او به مرگ می اندیشید .


تایید شد!


ویرایش شده توسط اسلیترین در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۶ ۲۰:۱۰:۲۸
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۷ ۱۱:۴۳:۴۷


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ سه شنبه ۴ خرداد ۱۳۸۹



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۸ جمعه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۰۸ جمعه ۷ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
هری پاتر در حالی که روی صندلی محبوب خود نشسته بود به محتوای روزنامه ی مورد علاقه ی خود که در چند وقت اخیر افتتاح شدو بود نگاه می کرد .بعد از اینکه روزنامه را تمام کرد دستش را در جیبش برد و ناگهان دستش با چیزی تماس پیدا کرد .وقتی ان را بیرون آورد دید مدالی است که خیلی وقت پیش در سال چهارم تحصیلشاندر هاگوارتز در کتابخانه از هرمیون گرفته بود . هری چشمانش را بست و با خود عهد کرد که تا زمان مرگ این مدال را نزد خود نگه دارد

تایید شد!


ویرایش شده توسط saghar_t در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۴ ۱۳:۳۴:۵۰
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۹/۳/۴ ۱۳:۴۶:۴۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.