هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ شنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۹
#72

نجینیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از ور دل ولدمورت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
نجینی چشم غره ای به آگوستوس میره.
_ هـــــــــــــیس هیــــــــــــــش... هیسس!(= زبون به این قشنگی دارم من... دلتم بخواد! )
و شروع میکنه به ادامه دادن پست قبلی!

اسنیپ در اتاق را با احترام برای نجینی باز کرد و خودش از جلوی در کنار رفت.نجینی آرام و خرامان از مقابل اسنیپ عبور کرد و از اتاق خارج شد و اسنیپ به دنبال نجینی به راه افتاد. که ناگهان اسنیپ با عجله به جلوی نجینی پرید.
_ اهمم...سرکار خانم!آشپزخونه از اونوره! اینور مرلینگاه ِ! ببخشیدا !

نجینی بی توجه به اسنیپ تغییر مسیر داد.
_ هس هیس هوس!(= خودم میدونستم!)

اسنیپ پوزخندزنان نجینی را به قصد آشپزخانه دنبال کرد و زیر لب آرام زمزمه کرد : حتی نمیدونه آشپزخونه کجا هست!

چند دقیقه بعد در آشپزخانه...

اسنیپ با اکراه پیشبند آشپزی رو به دور کمرش بست.و سعی کرد چشمانش را از نجینی که در حال مسخره کردن او بود،بدزدد.

نجینی : هیییسس، هسوس هاسییس، ههس هه!هه!(= وای عجب کلاه قشگیه، چه پیشبند بهت میاد، وای مردم از خنده هه!هه! )
و درحالیکه خود را اندکی جمع و جور میکرد ادامه داد.
_ هیـــــس ششــــــــی هــــــــــــش(= اون دستکش ها رو دستت کنی دیگه تکمیلِ...اونوقت شروع میکنیم...)

اسنیپ با اخم و تَخم دستکش ها را به دستش کرد و دست به سینه رو به نجینی که در حال ورق زدن کتاب آشپزی با دمش بود،ایستاد.
_ خب!؟چی میخوای درست کنم!؟
نجینی با چشمان سرخ رنگش به اسنیپ خیره شد.اسنیپ آب دهانش را قورت داد و حرفش را اصلاح کرد : یعنی چی میخوای درست کنیم... هان؟اینم نه!؟ خب پس میشه بگی چی میخوای درست کنـــی

نجینی : هیس!
اسنیپ : هان!؟
نجینی : هیس!
اسنیپ : نومفهمم چی میگی!

نجینی با عصبانیت کتاب آشپزی را با دمش به طرف اسنیپ پرتاب میکند و کتاب از ده متری! بالای سرِ اسنیپ عبور کرده و به دیوار پشت سرِ اسنیپ اصابت میکند.
نجینی :هیشا هیس! هیشش هیــــــــس ششـــــــس... (=گفتم هیس!ساکت! شانس اوردیا!نزدیک بود بخوره تو فرق سرِت...)

اسنیپ که سعی میکرد خود را همانند کسیکه از خطری بزرگ نجات یافته نشان دهد،گفت : بله بله!واقعا" شانس اوردم!! مرلین رحم کرد...

نجینی با اشاره چشم به اسنیپ فهماند که کتاب را برایش بیاورد. اسنیپ لبخندی زد و به سمت دیواری رفت که کتاب آشپزی به آن برخورد کرده بود.و با هرگونه سختی و مشقتی که بود ورقه های کتاب را که بر اثر اصابت با دیوار به اقصا نقاط آشپزخانه پرتاب شده بود ، جمع آوری کرد و نزد نجینی برد.

نجینی با سردرگمی به کتاب و ورقه های نامرتبش نگاهی انداخت و با دمش صفحه ای را به اسنیپ نشان داد.اسنیپ کمی خود را جلو کشید و تیتر بالای صفحه را خواند.
دلمه ی مو!

اسنیپ : باشه!

چند دقیقه بعد...

اسنیپ با ناراحتی دو دستش را بر فرق سرش کوبید.
_نجینی جون! داری اشتباه میکنی...آخه توی دلمه که ناخن اژدها نمیندازن! ببین این کتابه صفحه هاش اشتباه شدن...صفحه ی بعدیش که این نیست!! دِ نکن دختر! گند زدی...نریز!!

نجینی با خشم فس فسی کرد و دندان های تیزش را به اسنیپ نشان داد.

اسنیپ :


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۶ ۱۳:۳۴:۳۵

try not to become a man of success;but rather try to become a man of VALUE


SUCCESS IS A JOURNEY...NOT A DESTINATION!


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
#71

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
اسنيپ زير لب گفت:

- اره، چه شامی ميشه امشب! هنوز دست پخت ناجينی نخوردی كه بدونی من از دستش وقتی خونه ايم چه می كشم!

- هيس هسياس؟( چیزی‌گفتی؟)

- هنس!(نه)... هان... چيزه يعنی... هس( بله!)

با زبان ايما اشاره به ناجينی گفت:

- چطوری می خوای به من كمك كنی؟

- دختر ارباب دستور ميده، تو هم اجرا می كنی!

- پس می خوای سر اشپز باشی، خانم!

-

اسنيپ كمی تامل كرد.

- شايد بهتر باشه بجای يكی بدو كردن با ناجينی، هرچی اون دستور میده رو اجرا كنم. اين طوری هم اگه غذا بد شد كه حتما هم بد ميشه، گناهكار شناخته نمی شم. هم به ارباب ثابت میشه من از دست اين عجوبه چی ميكشم. شايدم به اين نتيجه برسه، كه بهتره همون انی مونی غذا درست كنه!

با اين فكر روبه ناجينی كرد و گفت اگه قراره تو به من بگی چطور درست كنم بايد مسئوليت عواقبشم به عهده بگيری!

-

- اينجوری نه... اول حرفی رو كه زدی مينويسم، بعد تو امضاش می كنی.

-

بلافاصله اسنيپ مشغول تهيه مفاد عهدنامه «ناسپ» شد.
- خب اماده شد، پاشو بيا اينجا...

-

- چيزه... لطفا بخزيد بياييد اينجا!

ناجينی با ناز و كرشميه به سوی اسنيپ خزيد و با دو دندان نيشش دو سوراخ بجای امضايش در كاغذ گذاشت.

- خوبه! حالا پيش به سوی آشپزخانه، همسر عزيزم!

و در دل به اتفاقی كه قرار بود بر سر لرد بيايد خنديد.


---------------
پ.ن: به سالازار بزرگ قسم، از بس هيس هيس نوشتم، سرم گيج رفت. بنابراين من به جای ترجمه همزمان ترجمه رو می زارم جای اين هيس هيسكا!


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۱ ۱۳:۰۱:۰۳

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۱۴ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
#70

نجینیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از ور دل ولدمورت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
بلاتریکس که در ابتدا اندکی خود را باخته بود اندک اندک اعتماد به نفس خود را بازیافت و نفس عمیقی کشید.
_ خب میدونی که میدونی!به درک!که چی مثلا"!؟

اسنیپ کمی فکر کرد و گفت : هان!؟نیمیدونم ! همینجوری خواستم یکم جو داده باشم

بلاتریکس از روی صندلی برخواست و با خیال راحت با اشاره چوب دستی اش شروع به شستن آنها نمود و اسنیپ آرام آرام از آشپزخانه بیرون رفت و به سمت اتاقش به راه افتاد تا خدایی نکرده چشم به چشم ولدمورت نگشته و مسئولیت شام ان شب به گردن او نیفتد! اسنیپ که به اتاقش رسیده بود نفس راحتی کشید و در اتاقش را گشود.

اسنیپ : دهه! میبخشید که اینجا اتاق خصوصیه منه ها!

ولدمورت نگاه سرد و سرسری ای به اسنیپ انداخت و مشغول بازی با نجینی شد.
_ حرف بیخود نزن!اینجا اتاق دامادمه!به تو چه!!

اسنیپ با بی حوصلگی بر روی تختش دراز کشید.
_ بله اختیار دارید...همه چی ما صاحبش شمایید و نجینی جون!
ولدمورت : اون که بــــــــــله! آهان راستی اسنیپ مسئول شام امشب توئی!

اسنیپ که کم کم چشمانش داشت گرم خواب میشد از جا پرید.
_ من!؟ آخه مگه من داماده شما نیستم!؟ باید یه فرقی با بقیه...
_ اصلا" حرفشم نزن!فکر نکنی من مثله بعضیا روابط خانوادگی رو توی مسائل تالاری و مرگخواری!دخالت میدم...اگه همچین فکری کردی کور خوندی...

صدای فس فس و هیس هیس نجینی به گوش رسید. ولدمورت همینطور که از جایش بلند میشد تا از اتاق خارج شود،گفت: نجینی میگه حاضره توی تهیه غذای امشب کمکت کنه!

اسنیپ : نه!
نجینی: هس! (=بله!)

ولدمورت دستانش را بهم زد و همچنان که از اتاق خارج میشد گفت : به به...چه شامی بشه امشب!


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۲۱ ۰:۱۶:۱۷


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۰۹ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹
#69

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-نه نه ارباب نه اون برای شما نیست.اون رو برای کراب درست کردم.این میگو رو بصورت افتخاری برای شما سرخ کردم.

و میگوی بزرگی که به شدت وسوسه انگیز بود رو توی بشقاب لرد گذاشت.لرد با بی محلی میگو ای که در دستش بود رو تو ظرف کراب انداخت و شروع به خوردن میگوی خودش کرد.
-آخی...گویل شنیدی چی گفت؟اونم عاشق منه ولی غرورش اجازه نمیده که حرف دلش رو به زبون بیاره.
-اه...اه از کی تاحالا علاقه مند به فلسفه شدی؟
-چی چی سفه؟
-هیچی بیخیال.

در همین لحظه سوروس چنگالش رو درون بشقابش انداخت و رو به بلا گفت:
-ام...بلا کارت تموم شد،من کارت دارم.
-ببخشید جناب سوروس من فقط تا یه هفته مسئولیت غذا درست کردن رو به عهده دارم.
-نه کارم شخصیه.
-آها خب.

لرد آخرین میگویش را نیز خورد و دور دهانش را با آستین رفوس پاک کرد.
-بلا غذات خوب بود.میتونی ظرف هارو جمع کنی.
-اطاعت ارباب.

گویل با نا امیدی به آخرین میگوی باقی مانده در بشقاب وسط میز نگریست.ولی بلا ظرف هارو جمع کرد و میگوی باقی مانده در بشقاب را در ظرف غذای نجینی گذاشت.هنگامی همه از سر میز بلند شدند،سوروس به سراغ بلا رفت.
-بلا؟وقت داری؟
-چیه؟
-راستش من میدونم چه خرابکاری کردی.
-چی کار کردم؟ من نه از شامپو به عنوان ادویه استفاده کردم نه-
-منظورم معجونه عشقه.
-چی؟من؟نه...نه کی گفته؟
-بلا من استاد معجون سازی این مدرسه هستم و یادت نره که میتونم معجون هارو از فاصله ده کیلومتری تشخیص بدم و همینطور از معجون نفرتی هم که امشب به خورد کراب دادی خبر دارم.
-




Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹
#68

نجینیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶
از ور دل ولدمورت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
گویل با تعجب به کراب خیره شد.
_چی؟چی؟تو الان چی گفتی؟با تو ام!کجا داری میری؟

کراب در حالیکه با دست چپش سمت راست قفسه سینه اش را چنگ میزد به سمت اتاق بلا به راه افتاد.
_دارم میرم از بلا خواستگاری کنم...میخوام بهش بگم که قلبم چجوری براش میتپه!

گویل: دهه!یعنی چی؟! چت شد یکدفعه؟من که میدونم چیز خورت کردن...دهه!حداقل بزار یادت بدم جای دقیق قلب کجاس!کراب!!

اما دیگر دیر شده بود،چون کراب به پشت در اتاق بلاتریکس رسیده بود.

تق تق!

_کدوم احمقیه؟!
_منم مادام بلا کراب!

بلاتریکس با موهایی بهم ریخته و پریشان در آستانه در پدیدار گشت.
_چی میخوای؟

در همان حین صدای گرومپ!بلندی در تالار اسلیترین پیچید و کراب نقش بر زمین شد.
بلاتریکس:یکی بیاد این یابو رو جمعش کنه...مرد!

گویل از آنسوی سالن در حالیکه بر سرش میکوبید به طرف کراب دوید.
_کشتیش نامرد؟کشتیش؟آخه چرا؟اون فقط میخواست از احساسات پاک و لطیفش برات بگه...آخه چراااااا؟؟؟

بلاتریکس نگاهی عاقل اندر سفیه به گویل و سپس کراب انداخت.
_کی میخواست از چی چیش با من حرف بزنه؟

گویل:کراب!کراب میخواست از شما خواستگاری کنه...
_کروشیو...کروشیو...کجا در رفتی؟کراب غلط کرد با تو!کروشیو گستاخ!!!

بلاتریکس با عصبانیت به درون اتاقش بازگشت.
_اوه نه.بیچاره شدم...چی میخواستم چی شد...آخه راس اون کباب رو باید کراب میخورد!؟حداقل میدادینش به نجینی بهتر بود!

بلاتریکس در حالیکه با عصبانیت در عرض اتاقش راه میرفت با خود میاندیشید : حالا باید چیکار کنم؟!...آهان!فهمیدم باید ناهار فردا رو هم خودم درست کنم و معجون نفرت رو روی غذای کراب بریزم

ظهر روز بعد...

بلاتریکس پیشبندش را باز کرد و فریاد زد:غذا آماده اس!
بارتی با هیجان از جایش برخواست.
_حـــــــــــــــــــــمله!!!!!

در حین غذا خوردن تمام حواس بلاتریکس به این بود که میگوی حاوی معجون نفرت به دست کراب برسد.
_نه نه بارتی!اون رو تو نخور...

بارتی با تعجب به قطعه میگویی که در در دستش بود نگاه کرد.
_چرا ؟!
ولدمورت در حالیکه نجینی را نوازش میکرد گفت:بلا راست میگه بارتی...اون میگو خیلی بزرگه و خوب هم سرخ شده اون رو بلا مخصوص ارباب درست کرده...مگه نه بلا؟
و قطعه میگو را از دست بارتی بیرون کشید.

بلاتریکس:



Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
#67

آستوریا گرینگرس old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۴ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 267
آفلاین
-بلا اول بگو ببینم از شامپو و صابون که تو این غذا خبری نیست؟
-نه سرورم مطمئن باشید.

و ظرف غذا رو طوری که کباب آغشته به معجون جلوی لرد باشه روی میز گذاشت.دست کراب که به طور ناخود آگاه در حال حمله به سمت ظرف غذا بود،توسط کروشیو ی ایوان سر جاش برگشت.
-ایوان برای من یه کباب بذار.

ایوان کبابی برداشت و در بشقاب لرد گذاشت.بلا با رضایت خاصی به ایوان از همه جا بی خبر نگریست.
و به شکل ناباورانه ای همه ی کباب ها در عرض سی ثانیه تمام شد.
-بلا کارت عالی بود خیلی خوشمزه شده بود.
-انجام وظیفه بود سرورم.

بلا وردی رو زیر لب زمزمه کرد و تمام ظرف ها به سمت آشپزخونه سرازیر شدند و زمانی که عکس العمل غیر عادی از لرد ندید،کم کم داشت عصبی میشد.
-سرورم حالتون خوبه؟
-آره مگه باید چه جوری باشم؟
-هیچی...هیچی سرورم.
-مطمئنی؟
-بله سرورم مطمئنم.

در طرف دیگر سالن:

-گویل من احساس عجیبی نسبت به بلا دارم.
-چه احساسی؟
-دیگه نمیتونم دوریشو تحمل کنم.
-چه احساسی داری کراب؟
-نمیدونم احساس میکنم...عاشقش شدم!




Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۰:۰۵ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
#66

آگوستوس پایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۱ پنجشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۰۴ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 374
آفلاین
دو روز از زمان شستشوی اجباری معده و روده اسلي ها توسط غذای ايوان می گذشت.

بلا با موهایی پريشان تر از قبل وارد آشپزخانه شد و با نااميدی نگاهی به وسايل آشپزخانه انداخت.

بنظر می رسيد، بعد از شاهكار ايوان، نظر لرد راجع به تبعيض جنسی كمی تغيير كرده بود. لرد سياه كه پس از دو روز مارتن مرلينگاهی _كه گاهی با كروشيو هم همراه ميشد_ صبح انروز ميل به غذا را در خود حس كرد. بنابراين از انجاكه از احساس بلا نسبت به خود آگاه بود و مطمئن بود بلاتريكس، برای خاطر ارباب هم كه شده بهترين غذا را تهيه می كند، به او دستور تهيه نهار انروز را داد.


بلا در حالی كه چهره اش همانند كسی بود كه در آستانه بوسه زدن توسط دمنتوری باشد، به سمت وسايل روی ميز آشپزخانه رفت. خوشبختانه ايوان فرصت نكرده بود تا كتاب آشپزی را با خود ببرد و كتاب همچنان روی ميز بود.

روی كتاب خم شد و شرع به ورق زدن ان كرد

_ بذار ببينم... پَكورِه....نه خيلی تنده... ماهی پلو... عمرا من ماهی پاك كنم... خوب... اها... خودشه...كباب كوبيده ( سيخی) ... اين خويه ميشه گوشتو با كروشيو خوب ورز داد و ... اره همينو درست می كنم برای سلامت ارباب خوبه.

بلاتريكس در را بست و مشغول شد.


مدتی بعد


بلا مشغول اضافه كردن ادويجات بود و همزمان در اين فكر بود زمانیكه لرد غذا را می خورد ايا نظرش نسبت به او بهتر می شود يا نه، كه ناگهان فكری به خاطرش رسيد.

_ مگه چی ميشه كه كمی معجون عشق رو قاطی غذای لرد كنم؟!! چرا فرصت به اين خوبی رو از دست بدم...


دو ساعت بعد


بوی غذا همه تالار را فرا گرفته بود. به طرز عجيبی بنظر میرسيد، اكثر كارها و وظايف اسلی ها در حوالی آشپزخانه است.

سرانجام در اشپزخانه باز شد و...


ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۶ ۱۰:۱۸:۲۵
ویرایش شده توسط آگوستوس پای در تاریخ ۱۳۸۹/۴/۱۶ ۱۴:۱۳:۳۷

When the egg breaks by an external power, a life ends. When an egg breaks by an internal power, a life begins. Great changes always begin with that internal power


Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ شنبه ۸ خرداد ۱۳۸۹
#65

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
لرد به سرعت از روی صندلیش بلند شد و با بیشترین سرعت به سمت مرلینگاه تالار همیشه سبز اسلیترین راهی شد. به محض آنکه به آنجا رسید، در را باز کرد و به سرعت خود را درون مرلینگاه فرو کرد... پس از گذشت چند ثانیه بقیه ی اسلتیرین های نیز به سمت مرلینگاه هجوم بردند و در عرض چندین ثانیه صف به شدت بلندی جلوی مرلینگاه ایجاد شد.

ایوان که به شدت تعجب کرده بود، از آشپزخانه بیرون آمد و از سوروس پرسید:
- چی شده؟! چرا شما بوقیا همتون ایجا جمع شدین؟

سوروس که به شدت عصبانی به نظر میرسید. خودش را کمی تکان داد و در حالیکه به شدت ناراحت بود، فریاد زد:
- مرتیکه بوقی. این چه غذایی بود؟ شامپو ریختی توی غذا؟ هممونو مریض کردی. حالا چیکار کنیم با این وضعیت؟ حداقل قبل از اینکه این غذا رو درست کنی، با منی که ناظر جدید انجمن هستم یه مشورت میکردی

ایوان: اینطور که معلومه وضع همتون خیلی وخیمه...

ملت اسلیترینی:

ایوان: و خب ما هم که فقط یه مرلینگاه داریم که اونم توسط ارباب اشغال شده...

ملت اسلیترینی:

ایوان: اَه. انقدر اون چوبا رو بالا پایین نکنین. یه دو دیقه به حرفام گوش بدین. ببینین چی میگم. اگه حرفا بد بود، بیاین منو بزنین له و لورده کنین... به نظر من به جای اینکه اینجا وایسین، بلند شین برین سمت مرلینگاه های دیگه یا یه جایی که بتونین خودتونو خالی کنـ...

ملت به این صورت به سمت ایوان حمله ور شدند و به شدت او را مورد عنایت قرار دادند. سپس هر کدام به سمتی رفتند تا مرلینگاهی برای خودشان پیدا کنند و خودشان را خالی کنند!



Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۹
#64

سوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۱۴:۱۰ شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 91
آفلاین
خلاصه:
بدلیل درسهای سنگین و خسته کننده، آنی مونی،آشپز اسلیترین، توان آشپزی تمام مدت را نداشته و در نتیجه تصمیم بر این گرفته شد که هر هفته، یکی از اسلیترینیها آشپزی کند.ایوان این بار برای آشپزی انتخاب شد و برای درست کردن غذا، از شامپو بعنوان ادویه استفاده کرد.و اما ادامه:
_____________________________________________________________

لرد با تعجب نگاهی به غذا انداخت و گفت:عجب! چرا کف کرده؟
ایوان رو به لرد نمود تا جواب دهد،اما صدایش در شلوغی افرادی که رو به غذاحمله ور شده بودند گم شد. بارتی بزرگترین تکه را در بشقاب خود گذاشت، اما بعد با دیدن چهره خشن لرد، آن را به نجینی داد. لرد با رضایت رو به بارتی گفت: آفرین!خواهرت مهمتره.اول اون.


نیم ساعت بعد:


آمبریج آخرین تکه را در دهان خود گذاشت و گفت:هووم...ایوان،ای بَلا مرده شیطون، چه خوش بو شد این غذات.بو نرم کننده میده.
ایگور چینی به دماغ خود انداخت و با ناراحتی گفت:ولی مزش اصلا خوب نبود!
لرد دهان خود را با لباس ایگور پاک نمود و گفت:هووم.آخر نگفتی چرا کف کرده بود غذات.
ایوان همان طور که بشقابها را جمع مینمود، گفت: خوب شامپو ریختم دیگه.اونم شامپویی که پر از ویتامین و اینا بوده.
لرد با بی اعتنایی گفت: آفرین آفرین...خوب کردی.دور شو از جلو چشمم.
ایوان تعظیم کوتاهی نمود و بسوی آشپزخانه راهی شد.لرد همان طور که نجینی را نوازش مینمود، گفت: شامپو ریخته توش.چه ادویه خوش بویی.شامپو.شامپو؟شامپو!!؟؟ایوااااان!
ایوان باسرعت آذرخش خود را به لرد رساند.لرد چوب خود را بالا آورد، اما سنگینی شکمش مجال کروشیو زدن را به وی نداد و لرد راهی مرلینگاه(دستشویی) شد. 



Re: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۹:۳۴ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۹
#63

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
- اه...این همه خدمت می کنی ، هرچی میگه گوش می کنی ، آخرش هم فقط زورش به تو میرسه . نمی دونم چه شامپوی بدی به این ارباب فروختم که این قدر با من بد رفتار می کنه .

و سپس بدون آنکه دیگر چیزی بگوید به سمت کابینت های آشپزخانه رفت و از یکی از کابینت ها کتاب قطوری را در آورد .
آن را بالا گرفت و پس از فوتی که برای پاک کردن غبار از روی کتاب نثارش کرد نام کتاب را زیر لب زمزمه کرد.

- آشپزی در سه سوت .

کتاب را باز کرد و از میان اسامی عجیب و غریبی که نام بعضی از آنها تا به حال به گوشش نخورده بود یک غذا را انتخاب کرد . بعد از بررسی مواد اولیه و طرز پخت غذا ، همه ی مواد اولیه را فراهم کرد به جز نمک .

ابتدا خواست برود و از آنی مونی بپرسد ولی بعد از کلی کلنجار برگشت و در فکر فرو رفت .

-اگه تو بری تو از دیگران سوال بپرسی ، دیگران هم میان از تو سوال می پرسن ، ولی نمی شه که نمک نریزم .

اصلا نمک به چه دردم می خوره ؟! می رم یکی از این شامپوهای حاوی عصاره ی دریایی خودم رو جا نمک می ریزم .
هم شوره هم اینکه ویتامین و پروتئین بیشتری هم نسبت به نمک داره .


و سپس شاد و شنگول و خوشحال از این فکر باحالش به سمت قابلمه غذا رفت تا شام را هرچه سریعتر آماده کند .

دو ساعت بعد

لرد از پشت میز غذاخوری بزرگی که نشسته بود فریاد زد :

- پس چی شد این شام ایوان ، این نجینی از گشنگی تموم بشقاب ها رو داره می خوره .

ایوان پیشبند به تن ، کلاه به سر ، سرش بالا ، سینه اش ظرف رو میاورد سر میزا ، نگاه می کرد به اسلی ها

(پ.ن : می خواستم قافیه اش در بیاد )
- آماده شد ارباب ، یَک شام خوشمزه ای درست کردم که نگید


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.