[spoiler=خلاصه سوژه]شبی از شب های زمستان محفلیون در حال تماشای تی.وی بودند که آنتن دچار مشکل می شود. سیریوس و جیمز برای درست کردن آنتن می روند اما کار طول می کشد و جیمز بدون سیریوس با جیغ باز می گردد و در مدت کوتاهی لرد سیاه به همراه مرگخواران وارد خانه گریمولد می شوند و مدعی می شوند که سیریوس را کشته اند. اما مرگخوار لرد از کشتن سیریوس بر نیامده بود و سیریوس باز می گردد و با کمک محفلی ها ، مرگخواران را بیرون می کند. دو هفته بعد زنی زیبا در صبح جمعه زنگ خانه گریمولد را می زند و در این لحظه همه محفلی ها جز جیمز و دامبلدور در خواب ناز به سر می برند. جیمز در خانه را باز می کند و زن خود را بانو "کاتریت کاتر پیلار منسامن تبنهال فلو" معرفی می کند و دامبلدور را نگاه اول عاشق و دلشیفته خود می کند و با حرف های در هم در مورد نقشه کشیدن مرگخواران و نقشه کشیدن محفل و نقشه کشیدن خود دامبلدور را سر کار می گذارد و در نهایت خود را عمدا لو می دهد و در همان هنگام یارانش اعضای محفل مخصوصا سیریوس را یکی یکی در وانت بار می زنند و از شکست عشقی و حال بحرانی دامبلدور سو استفاده می کنند...[/spoiler]
پس از گذشت یک ساعت از صدای درب خانه ۱۲ گریمولد که به شکل محکم و طنین اندازی بسته شده بود، هیچ صدایی جز آواز سوزناک ققنوس دامبلدور به گوش نمی رسید. ققنوسی که لبه ی پنجره ی نیمه باز اتاق دامبلدور ایستاده بود و با سیل اشک آلبوس دامبلدور شعری به زبان خویش تلاوت می کرد. دامبلدور شنل یکدست سیاه رنگش را به تن کرده بود و درون قسمت های مختلف شنلش فین می کرد و اشک می ریخت و جیمز در حالی که در کنارش ایستاده بود، شنل را درون سطلی می چلوند. دامبل به دیوار اتاقش، درست به نقطه ای خیره شده بود که چندین تابلوی نقاشی و عکس متحرک نصب شده بود.
جیمز در حالیکه با محبت صورتش را به صورت دامبلدور نزدیک می کرد، انبوه و توده های ریش و کرک را کنار می زد تا چشم و گونه های دامبلدور را پیدا کند. سپس با صدایی معصومانه گفت:
«نگران نباش عمو دامبل ! تدی قویه. حتما فرار میکنن از دست مرگخوارا !
»
نگاه تیز و آبی دامبلدور از روی تابلوها و عکس های معشوقه های پیشینش (از گریندل والد و ریتا اسکیتر تا آخر) به سمت جیمز چرخید. در حالی که دست نوازش بر سر جیمز می کشید با صدایی آرام و اندوهگین گفت:
«نه عمو جان. من اصلا نگران شون نیستم. افسوس میخورم به حال سادگیم که چه راحت منو وارد عشق میکنن و چه راحت شوتم میکنن کنار ! هی !
»
جیمز: « عمو؟ چی چی؟ عــقش ؟ عشق؟ »
دامبلدور در حالیکه آه بلندی می کشید، ققنوس خود را از لبه ی پنجره اتاقش قاپید و بدست گرفت:
« عمو جان ! مطمئنی همه رو بردن؟ هیشکی نیست توی این خراب شده؟! کریـــچــــر ؟! کجایی؟! »
صدای پرتاب شدن و لیز خوردن و به هم ریختن وسایل مختلف از طبقات بالای خانه گریمولد به گوش می رسید. جیمز در حالیکه همچنان به معصومانه به دامبلدور خیره شده بود گفت:
« همه رو بردن عمو ! منو هم انداختن توی گونی با تدی. اما زیر گونی سوراخ داشت، من دم در افتادم بیرون ! »
توجه جیغول و دامبل به سمت درب اتاق جلب شد. درب با صدای قیژژ مانند آرامی باز شد و سایه کریچر در میان چارچوب در ظاهر شد:
« با کریچر کاری داشتین آقا ؟! »
دامبلدور در حالیکه پشت به جیمز و کریچر کرده بود، گفت:
« بله کریچر. لطفا مراقب جیمز باش. به گاز دست نزنید. با کبریت بازی نکنید. اگه تا ناهار برنگشتم باز هم غذایی درست نکنید. محدوده احتمالا آلوده شده. برین خونه اقدس. همسایه رو میگم. فشفشه هستن ایشون. اگه تا شام هم برنگشتم از کشور خارج شین. برین در مزارع خارج از کشور، در دور دست ها به زندگی تون ادامه بدین. من رفتم...
»
با جرقه هایی، آتش مهیبی در مقابل پنجره اتاق برای ثانیه هایی پدیدار شد و زبانه کشید و ققنوس و دامبلدور را در خود محو کرد.
زیر زمین خانه ریدلبوی خون و آواز درد از در و دیوار سنگی و چرک آلود زیر زمین همانند اشک ابر بهاران می بارید. حفره های بزرگی در جایی نزدیک به سقف زیر زمین در گوشه ها نور آفتاب را تا کمی منعکس می کردند و گاهی با وجود جغدها و کرکس هایی که درونت حفره می نشستند، تاریکی بود و فقط تاریکی ! مرگخواران در حالی یکدیگر را هل می دادند و دست به یقه می شدند، صف هایی تشکیل می دادند تا مزه تمرین و امتحان افسون کروشیو را روی گروگان های محفلی بچشند. لرد سیاه روی مبل خاک گرفته و چرمی لمیده بود و در کنارش نجینی با نیشش تخمه می شکاند و درون دهان لرد جا می داد.
لرد سیاه: « اه اه ! ورم تیل ! ورم تیل ! با توئم. وردار ببر این سیریش رو. وردار ببر تن لشو. اینو تا صبح هم بچلونیم با کروشیو یه قطره آبم ازش نمی چکه. مهمان بعدی !
»
ورم تیل دست و پاهای سیریوس را باز کرد و مودی با خواب آلودگی و به مانند جسد روی زمین ولو شد. ورم تیل با نفرت و ترس لگدی به سیریوس زد و او را به گوشه ای پرتاب کرد. نفر بعدی که تدی بود را از پاهایش به سقف آویزان کرد.
لرد سیاه در حالیکه قهقه میزد و از شادمانی نجینی را قلقلک می داد گفت:
« بلا. بلا. بلاتریکس... ها ها ! وای ! به جا آوردی توله رو؟ فامیلته ها ! بیا خودت افتخار شکنجه اش رو پیدا کن. بیا اول صف. بیا
»
بلاتریکس در حالی که صف را کنار می زد با صورتی قرمز و پر از نفرت چوبدستی را بالا گرفت اما در "ک" ی "کروشیو" صدایش درون گلو خفه شد. لرد سیاه در حالیکه از روی مبل بلند شده بود در مقابل تدی آویزان ایستاد و گفت:
« صبر کن بلا. حقوق زندانی رو رعایت کن. اول سوال می پرسیم. اگه جواب نداد مال شما... اهم. خب پسره ی گرگینه. بگو ببینم خون لجنی دورگه. بگو هر چی میدونی. بگو دامبلدور چه نقشه هایی علیه من کشیده. بگو ده. نمیگی؟ بزن بلا !
»
در میان طنین جیغ و نعره ها و خنده ها و انعکاس هاله های کروشیو !، سیریوس در حالیکه گوشه ای دور از چشم از دیوار بالا می رفت، خود را به حفره ای در نزدیکی سقف رساند و با گریه به التماس یک کرکس پیر و چرکیده افتاد. کاغد یادداشت کوچکی را به پای کرکس بست که روی آن با ذغال و خون نوشته بود "لیتل هنگتون" و التماس کرد: « دامبلدور. دامبلدورو بگو بیاد.
» و این بار بود که کرکس پیر به سوی دامبلدور پر کشید...