1. چفت شدگی میتونه ذهن مارو در مقابل خیلی چیزا حمایت کنه! تو جامعه ی جادوگری و ساحرگی (هردو باهم
) ممکنه هر لحظه یکی به ذهن حمله کنه و کلا افکار مارو ناکار کنه. پس با چفت کردن مغزمون و آموزش چفت شدگی میتونیم مغزمونو محافظت کنیم و نذاریم اونچه که تو مغزمون میگذره رو دیگران هم بفهمن یا حتی به خاطره های گذشته یا اطلاعات ارزشمند دست پیدا کنن. همین طور میتونیم با ذهن خواهی کلی جاها سود ببریم. مثلا سر امتحانا، یا برای پی بردن به اطلاعات یه نفر و اینکه بدونیم تو مغز طرف چی میگذره تا ما بدتر ضایعش کنیم.
2. قبل از رول: پروفسور؟ مگه شما نگفتین چوبدستیتونو به سمت پسره گرفتین؟ پس من چطوری میتونم اون دانش آموز اغتشاشگره باشم؟ یعنی از پشت مه چشمتون درست تشخیص نداده که اون فرد پسره یا دختر؟
یحتمل همین طوره.
رول:
لینی که در آن لحظه انتظار عصبانیتی به این سرعت را از سوی هری نداشت، لونا را گرفت و او را سپر بلای خودش کرد.
طلسم هری به کله ی لونا برخورد کرد و درون افکار لونا فرو رفت که میگفت: ای لینی احمق! واسه چی دردسر واسه خودت درست میکنی؟ بازی بازی با پاترم شوخی؟
هری لبخندی زد و از حمایت دوست لینی از خودش شگفت زده شد اما لحظه ای بعد لبخندش به کلی محو شد چون لونا ادامه داد:
- اما عجب قدرتی داره ها! ذهن هری رو خوند. نکنه این استاده هیچی حالیش نی؟ یعنی منم باید از لینی طرفداری کنم؟
هری بیخیال گشت و گذار در ذهن لونا شد و بعد از بیرون آمدن از ذهن او، خطاب به او گفت:
- دوشیزه لاوگود این اصلا خوب نیست که در بی احترامی به یک استاد دوستتونو همراهی کنید!
لونا به زور خودش را از دست لینی رهایی داد و از جلوی او کنار رفت. صورتش سرخ شده بود و کاملا متوجه ورود هری به ذهنش شده بود. لینی که دیگر محافظی جلوی خود نمیدید، نفس عمیقی کشید و برای بار دوم آماده ی ورود به ذهن هری شد.
افکار هری: اگه نتونم روش انجام بدم چی؟ چرا وقتی اسنیپ اون قدر تلاش میکرد به من یاد بده سر به هوایی میکردم؟
لینی پوزخندی زد و گفت: پروفسور، وقتی شما به حرف استادتون که این درسو تدریس میکرده گوش نمیکردین، چه انتظاری از ما دارین؟ اصلا یادتون میاد پروفسور اسنیپ چی میگفت؟
کلاس منفجر شد و همه شروع به خندیدن کردند. هری که به شدت عصبانی شده بود گفت:
- معلومه که یادمه، من استاد شما در این درس هستم پس همه چیو بلدم!
لینی تکانی به لبش داد و گفت: اممم، پس میشه چند تا نکاتی که پروفسور اسنیپ بتون گوشزد کردنو به ما هم بگین؟ مطمئنا به دردمون میخوره!
هری نفس عمیقی کشید و سعی کرد آرامش خود را حفظ کند. اما به هر حال نباید آبروریزی میکرد، پس دهانش را باز کرد و کلماتی را پشت سر هم بیان کرد:
- اسنیپ، اون ... اون خیلی تاکید داشت که ... این موضوع جلسه بعدمونه!
دوباره بچه ها شروع به خندیدن کردند. مطمئنا برای هر استادی بدترین چیز این است که شاگردانش به توانایی او شک داشته باشند. هری که فکری به ذهنش رسیده بود با خود گفت:
- حالا وقتی تواناییمو تو اجرای طلسم اکسپلیارموس بهشون ثابت کردم، میفهمن با کی طرفن. بذار رو وارنر امتحانش کنم تا حال بیاد.
لینی که این ها را همزمان که در کله ی هری فرو میرفت میفهمید، از ذهن هری بیرون آمد و آماده ی دفاع از خودش شد. او به خوبی میدانست که در مقابل این طلسم باید چه عکس العملی نشان دهد.
هری چوبدستیش را به سمت لینی گرفت و گفت: لجیلیمنس!
هری وارد افکار لینی شد و فحش های متعدد او به خودش را شنید، هری روحیه ی استادانه ی خویش را حفظ کرد، با کمال ادب از ذهن لینی خارج شد و گفت:
- خب دوشیزه وارنر، حالا لطف میکنی اون وسایلتو جمع میکنی و میری بیرون. دیگه هم این قدر به استادت بد و بیراه نگو.
اینبار نوبت عصبانی شدن لینی بود. هری او را گول زده بود و از قصد افکارش را به سمت دیگری رانده بود تا لینی را در مورد دفاع از ذهنش بی حفاظ کند. لینی وسایلش را جمع کرد و بیرون رفت. حالا هیچ کدام از دانش آموزان جرات جیک زدن نداشتند.
هری لبخندی زد و با آرامش به تدریسش ادامه داد.