۱) برگردان فارسی نام فیلم چه میشود؟ (۲ امتیاز)فصل ساحره یا زمان ساحره
۲) کتابی که از اول تا آخر فیلم هی از روی آن میخواندند، نامش چه بود؟ (۲ امتیاز)استاد چیزه.. من چشام ضعیفه، روی جلد کتابو ندیدم. یه چیز تو مایه های افسانه های ملل، یه همچین جیزی!
۳ ) آیا با پخش چنین فیلم هایی موافق هستید؟ چرا؟ (۵ امتیاز)نچ، نچ اصلا استاد. آخه این چه فیلمی بود گذاشته بودین؟ من یه هفته اس شبا کابوس میبینم. امروز عصر قراره والدینم بیان ازتون شکایت کنن! یعنی چی اصلا؟ من اینگونه فیلمهارو به کل تحریم عمومی اعلام میکنم! باشد تا درس عبرتی گردد برای شوما!!
۴) چند مورد از نحوه ی کشتن جادوگران در قرون وسطا را بنویسید. (۵ امتیاز)
هووم؟؟ سوزوندن، جزغاله کردن، کباب کردن،به سیخ کشیدن،زنده زنده آب پز کردن، تف دادن در دیگ روغن.
۵) یک رول جدی بنویسید و خودتون رو در حالیکه شما رو جادوگر یا ساحره شناسختند و دارن میبرن شما رو آتش بزنن و حتما هم بعد از آتش زده شدن خواهید مرد، را توضیح بدهید(۸ امتیاز)((پورفسور یعنی چی آخه ؟ چطور من باید داستان اعدام خودمو بنویسم؟ پس شما این وسط چیکاره اید؟ چرا دستی دستی منو به کشتن میدین؟ دهه!! فقط پورفسور یه دستمالی چیزی دستتون باشه ها! :hammar:))
شب سردی بود. سوز هوا کل وجودمو به یخ بستن سوق میداد. استرس و رعشه ای که از ترس به من هجوم آورده بود. کار هوا رو راحت تر میکرد. دو نقابدار در حالیکه دستانم با طنابی بسته بود و پارچه سفیدی روی صورتم رو میپوشاند مرا به جلوی پیشخوان هل دادند. پارچه از روی صورتم برداشته شد. چشمانم جایی را نمیدید.به سختی چشمانم را نیمه باز کردم و به نقطه مقابلم نگاهی کردم.
کشیشی که تکبر و غرور از چهره اش میریخت روی سکویی ایستاده بود ،نگاه تمسخر آمیزی به من کرد و با صدای خشن و بلندی که جمعیت حاضر بشنوند اعلام کرد :
-اهالی نجیب و محترم دهکده ژاک ، امشب یکی از پر افتخارترین شبهایی است که شاهدش هستیم. امشب یک ساحره به آتش کشیده خواهد شد. فردی که باعث نحسی و شومی دهکده ما شده، امشب دهکده به آرامش خواهد رسید. فردا روز بزرگی برای همگی ماست. روزی سرشار از نیک بختی و خوشی...
کشیش همچنان با صدای بلند مردم را برمی آشفت و خشم و کینه مردم را شدید تر میکرد. مردم با هیجان حرفای او را تایید میکردند و با خشم یشتری به من مینگریستند.
دود سیاهی در آسمان به چشم میخورد. بوی زمختی گلوم رو پر کرده بود و مثل دستی آهنین بر سینه ام فشار می آورد. من باید تحمل میکردم. سنگینی نگاه مردم رو حس میکردم. و چه حس غریبی بود تنها بودن در میان جمعی که به مانند شغال هرلحظه انتظار تکه تکه کردنت را میکشند.
سخنرانی کشیش به پایان رسیده بود. صورتم دوباره پوشانده شد. دو مرد نقابدار بازوهایم را گرفتند و کشان کشان از میان سیل جمعیت عبورم میدادند. پاهایم توان حرکت نداشت. فقط درآرزوی یک معجزه بودم. جمعیت خشمگین مرا احاطه کرده بود و باران اشیایی که به طرفم پرت میشد.
هر لحظه سوز سرما جای خود را به گرمای آتش میداد. گرما لحظه لحظه بیشتر میشدو غوغایی جمعیت کمتر. کسی جرات نمیکرد خود را بیشتر از آن به آتش نزدیک کند.
بالاخره رسیده بودیم. به سختی آخرین قدمها را برمیداشتم.پارچه برای بار آخر از صورتم برداشته شد. من بودم و تلی از آتش سرخ که همچون اژدهایی مغرورانه سربه آسمان گذارده بود. مرد نقابدار مرا به چوبک وسط تل بست و بسته های هیزم بیشتری به اطرافم چیده شد .
هیاهوی مردم و غریو شادی آنها بیشتر از گرمای آتش مرا اذیت میکرد. آتش هر لحظه شعله ور تر میشد .
توانی در بدن نداشتم. حتی برای فریاد زدن. برای آخرین بار به آسمان سیاه و تیره نگاه کردم.تک ستاره ای از میان دود و آتش به من چشمک میزد. با چشمان و صورتی خسته با آخرین توان به ستاره لبخند زدم و ...
آتش شعله کشید و ساحره را در آغوش کشید. ستاره ای درآسمان آخرین سو سو های خود را زد و خاموش شد..
۶) چه پیشنهاداتی برای بهتر شدن کلاس دارید؟ ( ۲ امتیاز)استفاده از آهنگهای شاد، انجام حرکات موزون توسط استاد حین تدریس، بردن به گورستان جهت درک کامل مطالب، بازدید از یک مراسم اعدام زنده جهت تفهیم بیشتر.
[b]۷) تدریس پرفسور دوج بهتر است یا پرفسور ویزلی؟(۳ امتیاز)هردوشون خوفن!
۸) نام و نام خانوادگی واقعیتون رو بنویسید! (۳ امتیاز)استاد پیر شدیا . بانو ویولت دیه . هه هه هه !